part 7
#part_7
#فرار
-فقط فعالا! تفهیم شد ؟؟
اخ دلم میخواست الان با ناخونام چشاشو دربیارم .تا اینجوری نکنه واسم .ولی فقط تایید کردم. بهش نیاز داشتم فعلا. خالصه دوتایی راه افتادیم سمت ویلاش که خیلی هم لوکس بود . کاملا میشد حدس زد طرف خرپوله. ولی خوب من الان به این چیزا کار نداشتم . یهو یاد بابام افتادم. وای ینی الان فهمیده ؟؟ عصبانیه؟ نه دختره ی خل حتما الان از خوش حالی پس افتاده با ابروش یه قل دوقل بازی میکنی میپرسی عصبی هست !؟ سرمو تکون دادمو برکشتم سمت پسره که داشت خیره با اخم نگام میکرد وا اینم درگیره ها با خودشا منم ناخوداگاه اخم کردم .
- ببخشید میشه یه زنگ بزنم ؟؟
کلشو به نشونه ی تایید تکون داد بمیری خو زبونتو بچرخون دیگه .گوشیشو که اخرین مدل بود از جیب شلوار گرم کنش در اورد بهم داد منم تند تند شماره ی عسلو گرفتم. عسل بهترین دوستم بود که از راهنمایی باهم بودیم و فقط اون از فرارم خبر داشت .الانم میخواستم ببینم اونجا چه خبره . وایییی خدا تا اولین امامزاده پیاده میرم شمع روسن میکنم گوشی رو برداره هر بوقی که میخورد نا امید تر میشدم . اومدم قطع کنم که یهو صداش تو گوشم پیلید .
-- الو ؟؟
نفس حبس شدمو بیرون فرستادم .
-- سلام.... عسل نیکام.
چند لحطه صدایی نیومدفکر کردم قطع شده ... اومدم چیزی بگم که یهو عسل منفجرشد..!
-- وای سلام دختر تویی ؟بالاخره کار خودتو کردی؟ بیا ببین اینجا چه خبره همه ریختن توهم بابات کاملا تو شوکه ما مامانتم وقتی فهمید فرار کردی فشارش افتاد بردنش بیمارستان سامانم که اصلا نگووووو. کارد بزنی اب تمشک میزنه بیرون بیچاره بنفش کده گور خودتو کندی بدبخت!!!
عسل همینطوری داشت فک میزد و من تو هنگ بودم خاک تو سرم چشم بازارو کور کردم با این انتخاب دوستم . الان این دلداریشه دیگه؟وای خدا چه روز نحسیه امروز ! چقدر اتفاق خدا رحم کنه . باصدای عسل به خودم اومدم.
-- الو ؟..الو نیکا هستی ؟
-- اره اره هستم بابا عصبانیه عسل ؟
--اوه اره بابا به نظرم اصلا اینورا افتابی نشو حالا حالاها کجایی تو ؟
با حواس پرتی جواب دادم .
--تویه ویلا
-- چی؟ویلای کی؟
یهو یادم به ساکم افتاد که هنوز تو باغ بود لبخند زدمو هول گفتم
--بیخیال عسل . فعال اونورا نمیام.
پارت جدید😐💜
#فرار
-فقط فعالا! تفهیم شد ؟؟
اخ دلم میخواست الان با ناخونام چشاشو دربیارم .تا اینجوری نکنه واسم .ولی فقط تایید کردم. بهش نیاز داشتم فعلا. خالصه دوتایی راه افتادیم سمت ویلاش که خیلی هم لوکس بود . کاملا میشد حدس زد طرف خرپوله. ولی خوب من الان به این چیزا کار نداشتم . یهو یاد بابام افتادم. وای ینی الان فهمیده ؟؟ عصبانیه؟ نه دختره ی خل حتما الان از خوش حالی پس افتاده با ابروش یه قل دوقل بازی میکنی میپرسی عصبی هست !؟ سرمو تکون دادمو برکشتم سمت پسره که داشت خیره با اخم نگام میکرد وا اینم درگیره ها با خودشا منم ناخوداگاه اخم کردم .
- ببخشید میشه یه زنگ بزنم ؟؟
کلشو به نشونه ی تایید تکون داد بمیری خو زبونتو بچرخون دیگه .گوشیشو که اخرین مدل بود از جیب شلوار گرم کنش در اورد بهم داد منم تند تند شماره ی عسلو گرفتم. عسل بهترین دوستم بود که از راهنمایی باهم بودیم و فقط اون از فرارم خبر داشت .الانم میخواستم ببینم اونجا چه خبره . وایییی خدا تا اولین امامزاده پیاده میرم شمع روسن میکنم گوشی رو برداره هر بوقی که میخورد نا امید تر میشدم . اومدم قطع کنم که یهو صداش تو گوشم پیلید .
-- الو ؟؟
نفس حبس شدمو بیرون فرستادم .
-- سلام.... عسل نیکام.
چند لحطه صدایی نیومدفکر کردم قطع شده ... اومدم چیزی بگم که یهو عسل منفجرشد..!
-- وای سلام دختر تویی ؟بالاخره کار خودتو کردی؟ بیا ببین اینجا چه خبره همه ریختن توهم بابات کاملا تو شوکه ما مامانتم وقتی فهمید فرار کردی فشارش افتاد بردنش بیمارستان سامانم که اصلا نگووووو. کارد بزنی اب تمشک میزنه بیرون بیچاره بنفش کده گور خودتو کندی بدبخت!!!
عسل همینطوری داشت فک میزد و من تو هنگ بودم خاک تو سرم چشم بازارو کور کردم با این انتخاب دوستم . الان این دلداریشه دیگه؟وای خدا چه روز نحسیه امروز ! چقدر اتفاق خدا رحم کنه . باصدای عسل به خودم اومدم.
-- الو ؟..الو نیکا هستی ؟
-- اره اره هستم بابا عصبانیه عسل ؟
--اوه اره بابا به نظرم اصلا اینورا افتابی نشو حالا حالاها کجایی تو ؟
با حواس پرتی جواب دادم .
--تویه ویلا
-- چی؟ویلای کی؟
یهو یادم به ساکم افتاد که هنوز تو باغ بود لبخند زدمو هول گفتم
--بیخیال عسل . فعال اونورا نمیام.
پارت جدید😐💜
۲.۹k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.