my little girl
پارت۸/فصل 2
ات: ها چرا.. تو که میدونستی من تو اون شرایط به تک تکشون نیاز داشتم چرا منو از داشتنشون محروم کردی (بلند عصبی)
کی همچین حقی بهت داده بود (گریه) من که جز تو و عمو ها کسه دیگه ای نداشتم چرا همچین کاری کردی
شوگا: دخترم برات توضیح میدم (اروم با بغض)
ات: بهم نگو دخترم من دختر تو نیستمم ازت بدم میاد ازت بدم میادددد (بلند.وگریه)
ویو ادمین
ات بعد از حرف هایی که زد سریع از پله ها بالا رفت وارد اتاقش شده خودش رو رویه تخت انداخت و تا میتونست گریه کرد
ویو شوگا
باهر حرفی که ات به زبون میاورد احساس میکردم ضربان قلبم کند تر کند تر میشه ات حق داشت من حق اینکه این همه سال از بقیه اعضا دورش کنم رو نداشتم ولی منم میترسیدم میترسیدم ازم بگیرنش اگه ات رو میگرفتن ازم من میمردم ات تمام زندگیم بود
اگه ات رو میبردن کره و میبردنش پیش مادرش معلوم نبود چه بلایی سرش میومد
شوگا: همینو میخواستین.. اره میخواستین خانواده. کوچیکمو ازم بگیرین افرین موفق شدین (گریه)
جین: هعی شوگا ما واقعا نمیخواستیم اینجوری شه
تهیونگ: من با ات حرف میزنم
ویو تهیونگ
همونجور که داشتیم باشوگا هیونگ حرف میزدیم یهو.....
••••♡••••
انچه خواهی دید
تهیونگ: هیونگگگ
ات: عمو جوننن
متاسفم ولی اشون
نامجون: میخوای چیکار کنی
♡☆♡☆♡☆♡
ببخشید من یکم مریض شدم ولی قولم یدم زود زود بزارم
========
شرط
لایک...
کامنت15
فالو1
ات: ها چرا.. تو که میدونستی من تو اون شرایط به تک تکشون نیاز داشتم چرا منو از داشتنشون محروم کردی (بلند عصبی)
کی همچین حقی بهت داده بود (گریه) من که جز تو و عمو ها کسه دیگه ای نداشتم چرا همچین کاری کردی
شوگا: دخترم برات توضیح میدم (اروم با بغض)
ات: بهم نگو دخترم من دختر تو نیستمم ازت بدم میاد ازت بدم میادددد (بلند.وگریه)
ویو ادمین
ات بعد از حرف هایی که زد سریع از پله ها بالا رفت وارد اتاقش شده خودش رو رویه تخت انداخت و تا میتونست گریه کرد
ویو شوگا
باهر حرفی که ات به زبون میاورد احساس میکردم ضربان قلبم کند تر کند تر میشه ات حق داشت من حق اینکه این همه سال از بقیه اعضا دورش کنم رو نداشتم ولی منم میترسیدم میترسیدم ازم بگیرنش اگه ات رو میگرفتن ازم من میمردم ات تمام زندگیم بود
اگه ات رو میبردن کره و میبردنش پیش مادرش معلوم نبود چه بلایی سرش میومد
شوگا: همینو میخواستین.. اره میخواستین خانواده. کوچیکمو ازم بگیرین افرین موفق شدین (گریه)
جین: هعی شوگا ما واقعا نمیخواستیم اینجوری شه
تهیونگ: من با ات حرف میزنم
ویو تهیونگ
همونجور که داشتیم باشوگا هیونگ حرف میزدیم یهو.....
••••♡••••
انچه خواهی دید
تهیونگ: هیونگگگ
ات: عمو جوننن
متاسفم ولی اشون
نامجون: میخوای چیکار کنی
♡☆♡☆♡☆♡
ببخشید من یکم مریض شدم ولی قولم یدم زود زود بزارم
========
شرط
لایک...
کامنت15
فالو1
۳.۸k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.