پارت هشتم
پارت هشتم
از دیدگاه جیمین
دیدم ت خودش رو انداخت جلوم و تیر خورد به قلبش سریع رفتم سمتش و بغلش کردم گذاشتمش تو ماشین و ماریا هم اومد و به کوک گفتم که ماریا رو ببر انبار تابیام و سوار ماشین شدم و با سرعت زیاد ت رو رسوندم به بیمارستان و داد زدم گفتم دکتراااا کجاییننننن بیاین دیگه سریع دکترا اومدن ت رو بردن نکنه بلایی سرش در بیاد منم داد زدم گفتم فقط یه تار موهاش کم شه همتون رو زنده زنده خاک میکنممم
که ماریا اومد گفت
ماریا:جیمینا اینجا بیمارستان ت برو من مواظب ت هستم اتفاقی افتاد بهت میگم
جیمینا: نمیتونم ماریا ازم نخا نمیشه
ماریا: باور کن مثل چشام حواسم هست برو حساب اون رز رو بده
که یهو گوشیم زنگ خورد کوک بود
گوشیم رو برداشتم
کوک: جیمینا رز اینجاست بیا دیه
جیمین: صبر کن الان میام باشه
کوک: اوک زود بیا
جیمین باشه خداحافظ
کوک: خداحافظ
گوشیو قطع کردم و به ماریا گفتم هر چی شد بم خبر بده
سوار ماشین شدم و با سرعت زیاد رفتم انبار
ماشین رو کنار پارک کردم و پیاده شدم و رفتم داخل انبار و دیدم رز رو به صندلی بسته بود
رفتم سمتش که کوک منو گرفت که گفتم
جیمین: کوک ولم کن بزار اینو من بکشم حال ت بخاطر این خرابه عوضی
رز: هه بیا بکش دیگه تو همینی
کوک: دهنت ببند هرزه
رز: تو یکی ببند منو باز کنید عوضیا
جیمین: باید خدا رو شکر کنی که نکشمت میفهمی
رز: میدونی الان آدمای من بیرونن و ت همسرتو ول کردی ممکن یهو ناپدید بشه؟
جیمین: هرزه تو دستتت بهش نمیرسه
یهو ماریا به گوشیم زنگ زد و گفت که گوشیم رو برداشتم که گفت
ماریا : ارباب نمیدونم چطوری بت بگم
جیمین:فقط بگووو
ماریا: ت گلوله رو از بدنش در آوردن ولی الان داخل اتاق نیست دکترا هرچی میگردن نمیبینشش نمدونم چیکار کنمممم
جیمینا: یعنی چی که نمیدونییییییییی
ماریا :ببخشید
گوشیو قطع کردم و به رز گفتم
رز: ت گم شده ن؟
جیمینا: هرزه ت کجاست
رز: پیداش نمیکنی تا منو ول نکنی ولی اگه ولم کنی اونوقت به دست خودم کشته میشه
جیمینا: رز بگووو که میکشمت ت کجاستتتت با اون حال کجا بردیش
رز: من بت نمیگم
شلاق رو برداشتم که کوک خاست جلوم بگیره که نزاشتم و باهاش رز رو زدم که آخرش به حرف اومد گفت که
رز: ببین داخل یه انباره (حالا تو دهنتون تصورش کنید چیه من نمیدونم کجاس)برو اونجاست ولی سریع برو ممکن بکشنش
جیمین: کوک بیا اینو بگیر بزنش
کوک: ولی جیمین...
جیمین:دهنت ببند همین که گفتم
رز:جیمین من بت گفتم حالا ولم نکن نن کوک نزن
سریع از انبار اومدم بیرون ورفتم طرف ماشین
سوار شدم و سریع رفتم به سمت اون انبار خیلی تند رفتم که رسیدم به انبار
وقتی رفتم داخل انبار خالی بود که یهو گوشیم زنگ خورد یه شماره ناشناس بود برداشتم که گفت ت اگه نیاییی به این مکان ت میمیره اون مکان کنار یه دریا بود
سریع رفتم اونجا که دیدم ت بهوش اومده که دست پاش رو بسته بودن
که گفتم
جیمینا: ت رو ول کنید
مردا: اینجا دیگه این دختره میمیره
پس اینقدر التماس نکن مردیکه
جیمینا: ن ولش کنید
از دیدگاه ت
از وقتی بهوش اومدم تو ماشین با یه چند تا مرد بودم که قلبم خیلی درد میکرد ولی هیچ نگفتم زخممم باز شده بود ولی اهمیت ندادم ولی خیلی اذیت میشدم که دست پام بسته شده بود وقتی از این فکرا در اومدم دیدم اون مردا رسیدن به یه ساحل که بعد از چند مدت اون مردا به جیمینا زنگ زدن و گفتن که اگه نیاد من رو میکشن بعد جیمینا اومد که داشت میگفت منو ول کنن ولی اونا میگفتن که منو میکشن که گفتم
ت:جیمین ببین پایان من اینجاست لطفاً ببخشید که بعضی وقت ها عصبیت کردم یا اذیتت کردم یا تو مدرسه ناراحتت کردم باشه؟
جیمینا: ت اینجوری نگو تو نمیمیری
ت:ولی دیگه اینجا پایانه ولی بدون دوست دارم
دیدم یکیشون منو پرت کرد پایین سخره موقعی که داشتم پرت میشدم جیمین اومد که منو بگیره ولی دیگه من افتادم تو اب با خودم گفتم که دیگه اینجا پایان منع هعی خدایا من زندگی خوبی نداشتم ولی مرگ خوبی داشته باشم لطفا با همین حرفا دیگه چشام تار شد و بیهوش شدم که.....
از دیدگاه جیمین
دیدم ت خودش رو انداخت جلوم و تیر خورد به قلبش سریع رفتم سمتش و بغلش کردم گذاشتمش تو ماشین و ماریا هم اومد و به کوک گفتم که ماریا رو ببر انبار تابیام و سوار ماشین شدم و با سرعت زیاد ت رو رسوندم به بیمارستان و داد زدم گفتم دکتراااا کجاییننننن بیاین دیگه سریع دکترا اومدن ت رو بردن نکنه بلایی سرش در بیاد منم داد زدم گفتم فقط یه تار موهاش کم شه همتون رو زنده زنده خاک میکنممم
که ماریا اومد گفت
ماریا:جیمینا اینجا بیمارستان ت برو من مواظب ت هستم اتفاقی افتاد بهت میگم
جیمینا: نمیتونم ماریا ازم نخا نمیشه
ماریا: باور کن مثل چشام حواسم هست برو حساب اون رز رو بده
که یهو گوشیم زنگ خورد کوک بود
گوشیم رو برداشتم
کوک: جیمینا رز اینجاست بیا دیه
جیمین: صبر کن الان میام باشه
کوک: اوک زود بیا
جیمین باشه خداحافظ
کوک: خداحافظ
گوشیو قطع کردم و به ماریا گفتم هر چی شد بم خبر بده
سوار ماشین شدم و با سرعت زیاد رفتم انبار
ماشین رو کنار پارک کردم و پیاده شدم و رفتم داخل انبار و دیدم رز رو به صندلی بسته بود
رفتم سمتش که کوک منو گرفت که گفتم
جیمین: کوک ولم کن بزار اینو من بکشم حال ت بخاطر این خرابه عوضی
رز: هه بیا بکش دیگه تو همینی
کوک: دهنت ببند هرزه
رز: تو یکی ببند منو باز کنید عوضیا
جیمین: باید خدا رو شکر کنی که نکشمت میفهمی
رز: میدونی الان آدمای من بیرونن و ت همسرتو ول کردی ممکن یهو ناپدید بشه؟
جیمین: هرزه تو دستتت بهش نمیرسه
یهو ماریا به گوشیم زنگ زد و گفت که گوشیم رو برداشتم که گفت
ماریا : ارباب نمیدونم چطوری بت بگم
جیمین:فقط بگووو
ماریا: ت گلوله رو از بدنش در آوردن ولی الان داخل اتاق نیست دکترا هرچی میگردن نمیبینشش نمدونم چیکار کنمممم
جیمینا: یعنی چی که نمیدونییییییییی
ماریا :ببخشید
گوشیو قطع کردم و به رز گفتم
رز: ت گم شده ن؟
جیمینا: هرزه ت کجاست
رز: پیداش نمیکنی تا منو ول نکنی ولی اگه ولم کنی اونوقت به دست خودم کشته میشه
جیمینا: رز بگووو که میکشمت ت کجاستتتت با اون حال کجا بردیش
رز: من بت نمیگم
شلاق رو برداشتم که کوک خاست جلوم بگیره که نزاشتم و باهاش رز رو زدم که آخرش به حرف اومد گفت که
رز: ببین داخل یه انباره (حالا تو دهنتون تصورش کنید چیه من نمیدونم کجاس)برو اونجاست ولی سریع برو ممکن بکشنش
جیمین: کوک بیا اینو بگیر بزنش
کوک: ولی جیمین...
جیمین:دهنت ببند همین که گفتم
رز:جیمین من بت گفتم حالا ولم نکن نن کوک نزن
سریع از انبار اومدم بیرون ورفتم طرف ماشین
سوار شدم و سریع رفتم به سمت اون انبار خیلی تند رفتم که رسیدم به انبار
وقتی رفتم داخل انبار خالی بود که یهو گوشیم زنگ خورد یه شماره ناشناس بود برداشتم که گفت ت اگه نیاییی به این مکان ت میمیره اون مکان کنار یه دریا بود
سریع رفتم اونجا که دیدم ت بهوش اومده که دست پاش رو بسته بودن
که گفتم
جیمینا: ت رو ول کنید
مردا: اینجا دیگه این دختره میمیره
پس اینقدر التماس نکن مردیکه
جیمینا: ن ولش کنید
از دیدگاه ت
از وقتی بهوش اومدم تو ماشین با یه چند تا مرد بودم که قلبم خیلی درد میکرد ولی هیچ نگفتم زخممم باز شده بود ولی اهمیت ندادم ولی خیلی اذیت میشدم که دست پام بسته شده بود وقتی از این فکرا در اومدم دیدم اون مردا رسیدن به یه ساحل که بعد از چند مدت اون مردا به جیمینا زنگ زدن و گفتن که اگه نیاد من رو میکشن بعد جیمینا اومد که داشت میگفت منو ول کنن ولی اونا میگفتن که منو میکشن که گفتم
ت:جیمین ببین پایان من اینجاست لطفاً ببخشید که بعضی وقت ها عصبیت کردم یا اذیتت کردم یا تو مدرسه ناراحتت کردم باشه؟
جیمینا: ت اینجوری نگو تو نمیمیری
ت:ولی دیگه اینجا پایانه ولی بدون دوست دارم
دیدم یکیشون منو پرت کرد پایین سخره موقعی که داشتم پرت میشدم جیمین اومد که منو بگیره ولی دیگه من افتادم تو اب با خودم گفتم که دیگه اینجا پایان منع هعی خدایا من زندگی خوبی نداشتم ولی مرگ خوبی داشته باشم لطفا با همین حرفا دیگه چشام تار شد و بیهوش شدم که.....
۸.۹k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.