★چند پارتی★
★چند پارتی★
pirt: 13
سئویونگ خوابش برد
و بنگچان ازش مراقبت میکرد
۱ سال بعد
توی این یک سال سئویونگ تبدیل به دختر قوی شد
با کمک مامانو باباش و بنگچان
درسته که سئویونگ بچه واقعی اونا نبودن ولی از ته قلب دوست داشتن
کوک مثل همیشه توی اتاق با شعُله بود
شب شد
شب شد کوک خواب بود ولی بعد از پرید دید شعُله نیست
و رفت دنبال شعُله، همه جارو گشت اما نبود
که رسید به یه هتل دید یه ماشین سیاه وایساده وقتی صاحب ماشین پیاده شد دید شعُله ست
کوک مشکوک بود رفت دنبالش
و دید شعُله رفت تو اتاق با تهیونگ!
اشک تو چشمای کوک جمع شد
خشم تو دلش موند
و شعُله کوک رو دید رفت دنبالش
کوک توی اتاق خودشو زندانی کرد و شعُله گفت👇🏻
شعُله: عشقم اونطور که فکر میکنی نیست
جونگکوک: دروغگو!!!(داد)
شعُله: عشقم منو ببخش تقصیر داداشت بود
جونگکوک: عوضی مادر.جنده کص.کش
شعُله:(خنده)
جونگکوک: زهرمار (داد)
شعُله: چقدر خوب گولت زدم
جونگکوک: چی؟
شعُله: من عاشقت نبودم، برای اینکه از شرت خلاص بشم اومدم امریکا، برای اینکه به تهیونگ برسم بهت خیانت کردم
جونگکوک عصبی شد چشماش قرمز شد
اصلحه رو برداشت و درو باز کرد
اروم اروم نزدیکش شد
شعُله گفت 👇🏻
شعُله: نکن نکن (گریه)
جونگکوک: خدافظ
شعُله: نهه (جیغ)
جونگکوک:(شلیک کرد)
(الفاتحش صلـــــــــــوات🤣)
جونگکوک برگشت کره ولی دید سئویونگ نی
به بادیگاردش گفت 👇🏻
جونگکوک: سئویونگ کجاست؟
بادیگارد: بیمارستان
جونگکوک: برا چی؟
بادیگارد: توی این یک سال همش کابوس میدید و تصادف کرد رفت بیمارستان
جونگکوک: خوب؟!
بادیگارد: اما تو کماس
جونگکوک: چییییی!
چرا بهم نگفتی احمق
بادیگارد: اما گوشیتون رو جا گذاشتید
جونگکوک: تو روحت ، منو ببر بیمارستان میخوام ببینمش
بادیگارد: چشم
★تا جایی که تونستم گذاشتم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
pirt: 13
سئویونگ خوابش برد
و بنگچان ازش مراقبت میکرد
۱ سال بعد
توی این یک سال سئویونگ تبدیل به دختر قوی شد
با کمک مامانو باباش و بنگچان
درسته که سئویونگ بچه واقعی اونا نبودن ولی از ته قلب دوست داشتن
کوک مثل همیشه توی اتاق با شعُله بود
شب شد
شب شد کوک خواب بود ولی بعد از پرید دید شعُله نیست
و رفت دنبال شعُله، همه جارو گشت اما نبود
که رسید به یه هتل دید یه ماشین سیاه وایساده وقتی صاحب ماشین پیاده شد دید شعُله ست
کوک مشکوک بود رفت دنبالش
و دید شعُله رفت تو اتاق با تهیونگ!
اشک تو چشمای کوک جمع شد
خشم تو دلش موند
و شعُله کوک رو دید رفت دنبالش
کوک توی اتاق خودشو زندانی کرد و شعُله گفت👇🏻
شعُله: عشقم اونطور که فکر میکنی نیست
جونگکوک: دروغگو!!!(داد)
شعُله: عشقم منو ببخش تقصیر داداشت بود
جونگکوک: عوضی مادر.جنده کص.کش
شعُله:(خنده)
جونگکوک: زهرمار (داد)
شعُله: چقدر خوب گولت زدم
جونگکوک: چی؟
شعُله: من عاشقت نبودم، برای اینکه از شرت خلاص بشم اومدم امریکا، برای اینکه به تهیونگ برسم بهت خیانت کردم
جونگکوک عصبی شد چشماش قرمز شد
اصلحه رو برداشت و درو باز کرد
اروم اروم نزدیکش شد
شعُله گفت 👇🏻
شعُله: نکن نکن (گریه)
جونگکوک: خدافظ
شعُله: نهه (جیغ)
جونگکوک:(شلیک کرد)
(الفاتحش صلـــــــــــوات🤣)
جونگکوک برگشت کره ولی دید سئویونگ نی
به بادیگاردش گفت 👇🏻
جونگکوک: سئویونگ کجاست؟
بادیگارد: بیمارستان
جونگکوک: برا چی؟
بادیگارد: توی این یک سال همش کابوس میدید و تصادف کرد رفت بیمارستان
جونگکوک: خوب؟!
بادیگارد: اما تو کماس
جونگکوک: چییییی!
چرا بهم نگفتی احمق
بادیگارد: اما گوشیتون رو جا گذاشتید
جونگکوک: تو روحت ، منو ببر بیمارستان میخوام ببینمش
بادیگارد: چشم
★تا جایی که تونستم گذاشتم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۱.۳k
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.