پارت ۳۵ فصل ۲
درسته.. اون خودش بود...
-نیلا؟
+اسم منو از کجا میدونی؟
-تو اینجا چی کار میکنی؟ مگه نباید الان تو بیمارستان باشی؟
+من سه هفتس مرخصی شدم...
-اها... اشتباه شد من شما رو نمیشناسم..
چی؟؟منو نمیشناسه؟...نکنه حافظش رو از دست داده...همچیو فهمیدم... ته بلخره کار خودشو کرد ... بهم گفته بود که نمیخواد منو نیلا باهم باشیم... ولی باید از زبان خودش بشنوم..
+اقا دوساعته دارم صداتون میکنم...
-ببخشید...
+برای چی داشتی اینکارو میکردی؟؟؟
-عا خوب داستانش طولانیه..
+دوست داری با کسی درموردش صحبت کنی؟
-اره
+میشنوم
-بیا بریم کنار رودخونه بشینیم....
+بریم
+بگو میشنوم
-خب قضیه اینه که خواهر دوستم یعنی پسر داییم رو بعد چند سال پیدا کردیم و بعد من فکر کردم که اون واقعا فامیل من نیست و جاسوسه..
+چرا جاسوس؟ مگه چه کاره ای؟
-عاممم.... خب من مافیام...
+چه باحال...
-اره.... و من کاری کردم که با ماشین بهش بزنن.. یعنی یجوری دستور قتلش رو براش صادر کردم... ولی دقیقا شب قبل اینکه این بلا سرش بیاد من فهمیدم عاشقش شدم...ولی حیف که کار از کار گذشه بود... ولی شب بعدش...
+خوبی؟ رنگت پریده...
-خب شب بعدش جلوی چشام با ماشین تصادف کرد ولی من نتوستم هیچ کاری انجام بدم...
+اووو..واقعا متاسفم... حتما خیلی سخت بوده...
-فکر کنم هنوز بهوش نیومده...
+چن وقته؟
-چهار ماه...
+تایم زیادیه...
+راستی اسم من رو از کجا میدونستی؟
-مهم نیست..راستی تو یک برادر بزرگتر بنام تهیونگ داری؟
+اره... اما چرا نمیگی از کجا میشناسی مون...
-داداشت رو میشناسم...
چند وقته ندیدمش... میتونم باهاش صحبت کنم؟
+باشه... بیا بریم
و رفتیم...
+وای راستی من از خونه فرار کردم...
-یعنی چییی؟
+خب ته منو تو این مدت تو خونه تنها گذاشته بود منم خسته شدم و فرار کردم...
-امان از دست ته...
-اشکال نداره بیا بریم من باهاش حرف میزنم
+مرسییی
و رفتن...
€سلام نیلا کجا بود...
€کوک؟
€اینجا چه غلطی میکنی؟
+اعه داداش زشته... درست صحبت کن...
€تو یکی هیچی نگو که حسابی ازت عصبانی ام...
-بدش به من
€مگه اب نباته که بدمش به تو...
-من شوخی ندارم
€منم شوخی ندارم..
-ته من که ازت معذرت خواهی کردم... گفتم که همه اون کار ها برای خودتون بود... من قصدم این بود که شما اسیب نبینین..
€حتی بعد دیدن نتیجه ازمایش؟
-چه میدونم فکر میکردم.. نمیدونم چی فکر میکردم
€باید تنها صحبت کنیم
+باشه پس من میرم
-فعلا
+خدافظ
€خب خب...
چجوری میخوای ثابت کنی لیاقتشو داری؟
-هرکاری بگی میکنم...
€ببین تنها کاری که ازت میخوام اینه که واقعا بهش اسیب نزنی... ولی تو میتونی؟ معلومه که نه... میدونی اگه بفهمه باهاش چیکار کردی خودش میکشتت
-نیلا؟
+اسم منو از کجا میدونی؟
-تو اینجا چی کار میکنی؟ مگه نباید الان تو بیمارستان باشی؟
+من سه هفتس مرخصی شدم...
-اها... اشتباه شد من شما رو نمیشناسم..
چی؟؟منو نمیشناسه؟...نکنه حافظش رو از دست داده...همچیو فهمیدم... ته بلخره کار خودشو کرد ... بهم گفته بود که نمیخواد منو نیلا باهم باشیم... ولی باید از زبان خودش بشنوم..
+اقا دوساعته دارم صداتون میکنم...
-ببخشید...
+برای چی داشتی اینکارو میکردی؟؟؟
-عا خوب داستانش طولانیه..
+دوست داری با کسی درموردش صحبت کنی؟
-اره
+میشنوم
-بیا بریم کنار رودخونه بشینیم....
+بریم
+بگو میشنوم
-خب قضیه اینه که خواهر دوستم یعنی پسر داییم رو بعد چند سال پیدا کردیم و بعد من فکر کردم که اون واقعا فامیل من نیست و جاسوسه..
+چرا جاسوس؟ مگه چه کاره ای؟
-عاممم.... خب من مافیام...
+چه باحال...
-اره.... و من کاری کردم که با ماشین بهش بزنن.. یعنی یجوری دستور قتلش رو براش صادر کردم... ولی دقیقا شب قبل اینکه این بلا سرش بیاد من فهمیدم عاشقش شدم...ولی حیف که کار از کار گذشه بود... ولی شب بعدش...
+خوبی؟ رنگت پریده...
-خب شب بعدش جلوی چشام با ماشین تصادف کرد ولی من نتوستم هیچ کاری انجام بدم...
+اووو..واقعا متاسفم... حتما خیلی سخت بوده...
-فکر کنم هنوز بهوش نیومده...
+چن وقته؟
-چهار ماه...
+تایم زیادیه...
+راستی اسم من رو از کجا میدونستی؟
-مهم نیست..راستی تو یک برادر بزرگتر بنام تهیونگ داری؟
+اره... اما چرا نمیگی از کجا میشناسی مون...
-داداشت رو میشناسم...
چند وقته ندیدمش... میتونم باهاش صحبت کنم؟
+باشه... بیا بریم
و رفتیم...
+وای راستی من از خونه فرار کردم...
-یعنی چییی؟
+خب ته منو تو این مدت تو خونه تنها گذاشته بود منم خسته شدم و فرار کردم...
-امان از دست ته...
-اشکال نداره بیا بریم من باهاش حرف میزنم
+مرسییی
و رفتن...
€سلام نیلا کجا بود...
€کوک؟
€اینجا چه غلطی میکنی؟
+اعه داداش زشته... درست صحبت کن...
€تو یکی هیچی نگو که حسابی ازت عصبانی ام...
-بدش به من
€مگه اب نباته که بدمش به تو...
-من شوخی ندارم
€منم شوخی ندارم..
-ته من که ازت معذرت خواهی کردم... گفتم که همه اون کار ها برای خودتون بود... من قصدم این بود که شما اسیب نبینین..
€حتی بعد دیدن نتیجه ازمایش؟
-چه میدونم فکر میکردم.. نمیدونم چی فکر میکردم
€باید تنها صحبت کنیم
+باشه پس من میرم
-فعلا
+خدافظ
€خب خب...
چجوری میخوای ثابت کنی لیاقتشو داری؟
-هرکاری بگی میکنم...
€ببین تنها کاری که ازت میخوام اینه که واقعا بهش اسیب نزنی... ولی تو میتونی؟ معلومه که نه... میدونی اگه بفهمه باهاش چیکار کردی خودش میکشتت
۳.۷k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.