ویران شده است شهری که زمانی پر از زیبایی بود آسمانی که با
ویران شده است شهری که زمانی پر از زیبایی بود آسمانی که با چشمان طلایی اش هرشب چشمک میزد و امید آن را می داد که فردا هم روز توست
اما گویی فردایی وجود ندارد
شهر اشغال شده است
از آسمان بلا نازل شده
نیروی خود را جمع میکند فرزندش را در آغوش میگیرد
سراسیمه خانه را ترک میکند به قدری ترس در وجودش رخنه کرده که مجالی برای پوشیدن کفش به خود نمیدهد
پشت یک دیوار مخروبه پناه میگیرد
صدای شیون و ناله های مردم به گوشش میرسد
جایی برای گریختن بیاد نمی آورد
نفسش به شماره می افتد
برای تسلط لرزش دستانش فرزندش را محکم به سینه اش میچسباند
تپش قلبش با نبض موی رگ هایش همخوانی میکند
به روبرو نگاه میکند ترس و وحشت در هم آمیخته ست ابروانش از شدت ترس میلرزند اما از خشم و نفرت کشیده میشوند
گویی این ترس و خشم پایانی ندارد
گلویش خشک است نفسی عمیق میکشد اما دیگر نیرویی براش باقی نمانده است
اما گویی فردایی وجود ندارد
شهر اشغال شده است
از آسمان بلا نازل شده
نیروی خود را جمع میکند فرزندش را در آغوش میگیرد
سراسیمه خانه را ترک میکند به قدری ترس در وجودش رخنه کرده که مجالی برای پوشیدن کفش به خود نمیدهد
پشت یک دیوار مخروبه پناه میگیرد
صدای شیون و ناله های مردم به گوشش میرسد
جایی برای گریختن بیاد نمی آورد
نفسش به شماره می افتد
برای تسلط لرزش دستانش فرزندش را محکم به سینه اش میچسباند
تپش قلبش با نبض موی رگ هایش همخوانی میکند
به روبرو نگاه میکند ترس و وحشت در هم آمیخته ست ابروانش از شدت ترس میلرزند اما از خشم و نفرت کشیده میشوند
گویی این ترس و خشم پایانی ندارد
گلویش خشک است نفسی عمیق میکشد اما دیگر نیرویی براش باقی نمانده است
۱.۸k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.