✘اربـاب خشن من..! ✞p14
*هه جونگ ویو*
باورم نمیشد! ینی من الان برنده شدم...اشک تو چشمام جمع شد... همه بچه های کلاس ریختن سرم و بهم تبریک گفتن... خوشحال بودم.. خوشحال بودم از اینک بالاخره باعث افتخار بقیه شدم...مربی ب سمتم اومد و بغلم کرد و گفت
مربی:وای ی ی ی هه جونگگگ شییی عالییی بودی محشر بود مث همیشه سرعتت عالی بوددد مرسی ک زحماتمو بی جواب نذاشتی
+مربی! ممنون واقا باعث افتخارمه ک همچنین مربی دارم
مربی:اختیار داری
سوم شخص«راوی»
بعد چن مین جوایز ها رو اهدا کردن و وقت رفتن شده بود...هه جونگ با خوشحالی سمت رختکن رفت و لباساشو عوض کرد..از رختکن خارج شد ک خورد ب تهیونگ
=افرین بیبی عالی بود!
+مرسی*پوکر*
=اجازه هس برسونمت؟
+لازم نکرده..هنوز هیچیو یادم نرفته
=لج نکن دیگ بیا بریم
+برو بابا*تهیونگو حل و میده ب سمت خروجی میره*
*تهیونگ ویو*
هوفف چقد این دختر لجبازه...اما بالاخره گیرش میارم ب هر شکلی ک شده..هه جونگ خانم منتظرم باش چون مث سایه دنبالتم
*هه جونگ ویو*
منتظر بودم ک یکی از ادمای ارباب بیاد دنبالم...بعد چن دقیقه جلوم ی ماشین مشکی وایساد و بوق زد..شیشه رفت پایین و با دیدن جیمین پشمام ریخت
+اوپاااااا اینجا چیکار میکنی؟ اصن از دیشب تاحالا کجا بودی؟
÷چطوری بیبی؟ بیا بالا بعدا توضیح میدم
+هوف باشه*صندلی جلو نشست*
÷خب چ خبرا؟
+ی خبر خوب دارم برات!
÷میشنوم
+من تو مسابقه دو اول شدمممم
÷الکی؟
+اوپاااااا؟ مگ دروغ دارم بگم*با لحن کیوت*
÷شوخی کردم بابا...افرین بیبی...ارباب بفهمه حتما خوشحال میشه
+هومم میدونم
تا بقیه مسیر هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد ک رسیدن
هه جونگ از جیمین تشکر کرد و پیاده شد
شتابان ب سمت داخل رفت
... ..
باورم نمیشد! ینی من الان برنده شدم...اشک تو چشمام جمع شد... همه بچه های کلاس ریختن سرم و بهم تبریک گفتن... خوشحال بودم.. خوشحال بودم از اینک بالاخره باعث افتخار بقیه شدم...مربی ب سمتم اومد و بغلم کرد و گفت
مربی:وای ی ی ی هه جونگگگ شییی عالییی بودی محشر بود مث همیشه سرعتت عالی بوددد مرسی ک زحماتمو بی جواب نذاشتی
+مربی! ممنون واقا باعث افتخارمه ک همچنین مربی دارم
مربی:اختیار داری
سوم شخص«راوی»
بعد چن مین جوایز ها رو اهدا کردن و وقت رفتن شده بود...هه جونگ با خوشحالی سمت رختکن رفت و لباساشو عوض کرد..از رختکن خارج شد ک خورد ب تهیونگ
=افرین بیبی عالی بود!
+مرسی*پوکر*
=اجازه هس برسونمت؟
+لازم نکرده..هنوز هیچیو یادم نرفته
=لج نکن دیگ بیا بریم
+برو بابا*تهیونگو حل و میده ب سمت خروجی میره*
*تهیونگ ویو*
هوفف چقد این دختر لجبازه...اما بالاخره گیرش میارم ب هر شکلی ک شده..هه جونگ خانم منتظرم باش چون مث سایه دنبالتم
*هه جونگ ویو*
منتظر بودم ک یکی از ادمای ارباب بیاد دنبالم...بعد چن دقیقه جلوم ی ماشین مشکی وایساد و بوق زد..شیشه رفت پایین و با دیدن جیمین پشمام ریخت
+اوپاااااا اینجا چیکار میکنی؟ اصن از دیشب تاحالا کجا بودی؟
÷چطوری بیبی؟ بیا بالا بعدا توضیح میدم
+هوف باشه*صندلی جلو نشست*
÷خب چ خبرا؟
+ی خبر خوب دارم برات!
÷میشنوم
+من تو مسابقه دو اول شدمممم
÷الکی؟
+اوپاااااا؟ مگ دروغ دارم بگم*با لحن کیوت*
÷شوخی کردم بابا...افرین بیبی...ارباب بفهمه حتما خوشحال میشه
+هومم میدونم
تا بقیه مسیر هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد ک رسیدن
هه جونگ از جیمین تشکر کرد و پیاده شد
شتابان ب سمت داخل رفت
... ..
۴۴.۴k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.