now post
part 7✨🪐
با همون تیشرت خودم و اون شرتک
رفتم اول گرم کردم چهل و پنج دقیقه وقت داشتم
بعد رفتم سمت دستگاه ها پا زد و زیاد به خودم فشار نیاوردم که پاهام درد بگیره فقط در حدی که اماده بشم سریع سمت کیسه بوکس ها رفتم و شروع کردم که دیدم همون پسره دوباره اومد ,پسره ساده و مهربونی بود فکر کنم تازه کار بود و شاید اصلی ربطی به باشگاه نداشت چون هیکل لاغری داشت.
پسر:عهه اومدید
لینا:اره
پسر:موفق باشی ناراحت شدم رفتی چون ازت خوشم اومده بود(نه عاشق شدنا فقط خوشش اومده بود)
لینا:وااا تو منو فقط ده دقیقه دیدی
پسر:اره ولی خیلی حس خوب و قوی میدادی
کاش میشد اینجوری خودم رو نشون ندم چون دوستش نداشتم این حالت رو دوست نداشتم نمیخواستم همیشه قوی باشم میخواستم پیش بقیه هم بتونم راحت باشم بتونم درد و دل کنم ،بخندم،گریه کنم، لعنت به این زندگی.
لینا:هه مرسی عزیزم.
خندم توش غمه ولی کسی نمیفهمه
پسر رفت و من دوباره شروع کردم
یک ساعت و ربع داشتم تمرین میکردم ولی خبری از لی هو نبود
که یهو قیافش معلوم شد.
اومد سمتم
لی هو:اماده ای برای ازمون؟
چرا نگفت که برم مگه اعضا نگقتن که منو نمیخواد من حرف اماده کرده بودم بهش بگم.
لینا:اره امادم
لی هو اسم ده نفری رو صدا زد.
یا خدا اینا کجا بودن چقدر گندن راستیتش به غلط کردن افتاده بودم ولی باید نشون میدادم که من کیم.
داشتم میرفتم وسط سالن که با چیزی که دیدم تعجبم صد برابر شد اینا چرا اینجان؟؟؟
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
به نظرتون کیا اومده بودن که لینا تعجب کرد؟
امروز دو پارت دیگه میزارم چون آمادس.
فقط شب میزارم.😊
با همون تیشرت خودم و اون شرتک
رفتم اول گرم کردم چهل و پنج دقیقه وقت داشتم
بعد رفتم سمت دستگاه ها پا زد و زیاد به خودم فشار نیاوردم که پاهام درد بگیره فقط در حدی که اماده بشم سریع سمت کیسه بوکس ها رفتم و شروع کردم که دیدم همون پسره دوباره اومد ,پسره ساده و مهربونی بود فکر کنم تازه کار بود و شاید اصلی ربطی به باشگاه نداشت چون هیکل لاغری داشت.
پسر:عهه اومدید
لینا:اره
پسر:موفق باشی ناراحت شدم رفتی چون ازت خوشم اومده بود(نه عاشق شدنا فقط خوشش اومده بود)
لینا:وااا تو منو فقط ده دقیقه دیدی
پسر:اره ولی خیلی حس خوب و قوی میدادی
کاش میشد اینجوری خودم رو نشون ندم چون دوستش نداشتم این حالت رو دوست نداشتم نمیخواستم همیشه قوی باشم میخواستم پیش بقیه هم بتونم راحت باشم بتونم درد و دل کنم ،بخندم،گریه کنم، لعنت به این زندگی.
لینا:هه مرسی عزیزم.
خندم توش غمه ولی کسی نمیفهمه
پسر رفت و من دوباره شروع کردم
یک ساعت و ربع داشتم تمرین میکردم ولی خبری از لی هو نبود
که یهو قیافش معلوم شد.
اومد سمتم
لی هو:اماده ای برای ازمون؟
چرا نگفت که برم مگه اعضا نگقتن که منو نمیخواد من حرف اماده کرده بودم بهش بگم.
لینا:اره امادم
لی هو اسم ده نفری رو صدا زد.
یا خدا اینا کجا بودن چقدر گندن راستیتش به غلط کردن افتاده بودم ولی باید نشون میدادم که من کیم.
داشتم میرفتم وسط سالن که با چیزی که دیدم تعجبم صد برابر شد اینا چرا اینجان؟؟؟
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
به نظرتون کیا اومده بودن که لینا تعجب کرد؟
امروز دو پارت دیگه میزارم چون آمادس.
فقط شب میزارم.😊
۴.۲k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.