دوست برادرم پارت33
(ساعت 9صبح)
٫٫میسو٫٫
با شنیدن اسمش از پشت در اتاق چشم هاش رو باز کرد هنوزم تو بغل جیمین بود و جیمین که انگار صد سال بود نخوابیده بود هنوزم عمیق خواب بود لبخندی رو لبش اومد اما با شنیدن دوباره اسمش سریع دست پاچه بیدار شد اون فکر کرد جیمین صداش زد اما با شنیدن صدای جین از پشت در سریع ایستاد
میسو دست پاچه گفت
میسو:ای خدا این کی برگشت
سریع لباس هاش که از دیشب رو زمین افتاده بود رو برداشت و تن زد و سمت جیمین خم شد و تکانش داد و اروم تا صداش بیرون نره گفت
میسو:جیمین!!
اما جیمین فقط گفت٫٫همم٫٫
میسو همین طور که اطراف جمع میکرد سریع لباس جیمین رو طرفش گرفت و گفت
میسو:جیمین پاشو برو تو حمو*م مخفی شو جین تو خونس
جیمین بی حرف پاشد و سمت حمو*م رفت براش عجیب بود جین که دیشب گفت میره پیش لانی و دیر برمیگرده
میسو نفس هاش رو منظم کرد و در رو باز کرد و جین درست پشت در ایستاده بود
برا اینکه تابلو نشه یکم چشم هاش رو مالید و گفت
میسو:ببخشیدتازه بیدار شدم جین تو کی برگشتی؟
جین لبخندی زد و هیجان زده گفت
جین: بیا بریم تا یه چیز جالب رو برات تعریف کنم
جین دست میسو رو گرفت و دنبال خودش کشید
میسو: خب ...چیه؟؟
جین خواست جواب بده که متوجه کت چرمی رو مبل شد پس با تعجب پرسید
جین: جیمین اینجا بود؟
میسو خنده ای کرد و مضطرب گفت
میسو: نه ....نخیر...یعنی منظورم اینه که شاید کتش جامونده باشه
جین سری تکان داد و با خوشحالی گفت
جین: ولش کن بعدا میاد براش ....خب میخواستم بهت بگم یه قرار با لانی دارم...میشه تو رهنماییم کنی
میسو لبخند زد و گفت
میسو:.....
٫٫میسو٫٫
با شنیدن اسمش از پشت در اتاق چشم هاش رو باز کرد هنوزم تو بغل جیمین بود و جیمین که انگار صد سال بود نخوابیده بود هنوزم عمیق خواب بود لبخندی رو لبش اومد اما با شنیدن دوباره اسمش سریع دست پاچه بیدار شد اون فکر کرد جیمین صداش زد اما با شنیدن صدای جین از پشت در سریع ایستاد
میسو دست پاچه گفت
میسو:ای خدا این کی برگشت
سریع لباس هاش که از دیشب رو زمین افتاده بود رو برداشت و تن زد و سمت جیمین خم شد و تکانش داد و اروم تا صداش بیرون نره گفت
میسو:جیمین!!
اما جیمین فقط گفت٫٫همم٫٫
میسو همین طور که اطراف جمع میکرد سریع لباس جیمین رو طرفش گرفت و گفت
میسو:جیمین پاشو برو تو حمو*م مخفی شو جین تو خونس
جیمین بی حرف پاشد و سمت حمو*م رفت براش عجیب بود جین که دیشب گفت میره پیش لانی و دیر برمیگرده
میسو نفس هاش رو منظم کرد و در رو باز کرد و جین درست پشت در ایستاده بود
برا اینکه تابلو نشه یکم چشم هاش رو مالید و گفت
میسو:ببخشیدتازه بیدار شدم جین تو کی برگشتی؟
جین لبخندی زد و هیجان زده گفت
جین: بیا بریم تا یه چیز جالب رو برات تعریف کنم
جین دست میسو رو گرفت و دنبال خودش کشید
میسو: خب ...چیه؟؟
جین خواست جواب بده که متوجه کت چرمی رو مبل شد پس با تعجب پرسید
جین: جیمین اینجا بود؟
میسو خنده ای کرد و مضطرب گفت
میسو: نه ....نخیر...یعنی منظورم اینه که شاید کتش جامونده باشه
جین سری تکان داد و با خوشحالی گفت
جین: ولش کن بعدا میاد براش ....خب میخواستم بهت بگم یه قرار با لانی دارم...میشه تو رهنماییم کنی
میسو لبخند زد و گفت
میسو:.....
۲۵.۷k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.