پارت۱۷ ساعت ۱۲ و نیم بود ک مامان ستین اومد توی اتاق خسته
پارت۱۷ ساعت ۱۲ و نیم بود ک مامان ستین اومد توی اتاق _خسته نباشی نمیایی ناهار+مامان اشتها ندارم یکم کارم زیاده هرموقع گشنم شد ی چی میزارم دهنم _میدونستم بخاطر همین برات جدا کشیدم آوردم اگه گشنه ات شد بخوری +عملت چند روز دیگه س _فردا باید برم بستری بشم ک پس فردا عملم کنن +اها خوب پیش میره غصه هیچیو نخوریا _باش غذا رو گذاشت روی میز و رفت باید تا فردا برم سحر رو بیارم پیشش کار سخته باید ثابت کنم مرد روزای سختم مرد بودن ب جنسیت نیست ب قهرمان و مهربون و آدم بودنه باید ثابت کنم ب خودم کلی خودمو آروم کردم دل گرمی دادم ب خودم و مشغول شدم ب تلاش برای رسیدن ب هدف هام تا چند ساعتی بعد مهرداد و میلاد اومدن کلی باهاشون شوخی کردم ساعت ۱۱ و نیم درسا روخوندم و تاتر تمرین کردم با مهرداد از خستگی خوابم رفت صبح زود پاشدم ینی ۴ صبح دوش گرفتم بعد دوش آماده شدم و شروع کردم ی ساعتی ورزش کردن میدونم ی ساعت کمه واسه شروع زمان خوبیه مشغول کارام شدم تا ساعت هفت مامانو رسوندیم بیمارستان بستریش کردیم رفتم پیش سحر
۲۲.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.