𝓼𝓪𝓵𝓪𝓷𝓰-𝓰𝔀𝓪 𝓫𝓸𝓰𝓼𝓾........part ³ 🧸♣️
𝓼𝓪𝓵𝓪𝓷𝓰-𝓰𝔀𝓪 𝓫𝓸𝓰𝓼𝓾........part ³ 🧸♣️
ات ویو×_×
نیم ساعت مونده بود که من به چیزی که ۲ سال براش نقشه داشتم برسم ...........
کوک ویو×_×
زنگ در که به صدا در اومد منم از اتاقم اومدم بیرون تا ببین کسی که باهاش معامله دارم کیه
به میو هم گفتم به همراه آدلی بیاد..........
داشتم از پله ها میومدم پایین که با دید اون شخص سر جام میخکوب شدم ................
او...اون اینجا چیکار میکرد........نکه کسی که قراره من باهاش معامله کنم ات باشه.............
رفتم پایین ......نزدیکم شد و بهم نگاه کرد.......
ات: از دیدنتون خوشحالم آقای جئون........
کوک: ولی من چنین نظری رو ندارم(😂😂)
خوب فک کنم کسی که قراره باهاش معامله کنم شما باشید........
ات: بله......خوب من میخوام سر پسرتون معامله رو انجام بدیم..........
کوک: منظورتون رو متوجه نمیشم........بیاید تو اتاق من تا دقیق تر توضیح بدید.............
ات: بله......با کمال میل.........
*رفتن تو اتاق کار کوک*
کوک: بشین.......
ات:چرا دستور میدی...؟؟...
کوک: دوباره چی تو کلته........مگه نگفتم نمیخوام ببینمت............ بعدشم چرا چرت و پرت میگی یعنی چی میخوای معامله رو سر آدلی انجام بدی........
ات: خوب ببین کوک من واس جنگ و دعوا نیومدم ......اومدم معامله کنم......فقط معامله ی امروز یکم فرق داره.........
اگه من بردم آدلی رو با خودم میبرم....
اگه تو بردی که هیچی.....آدلی پیشت میمونه و من دیگه هیچوقت از دو کیلومتری تو و خونه و خانواده ت رد نمیشم..........
کوک: باشه........قبوله.......چون میدونم برنده همیشه منم و تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی قبوله.........
*معامله رو انجام دادن*
کوک:چی........یعنی چی.......چرا...چرا تو باید برنده بشی...(با داد)
ات:خوب طبق قرارمون آدلی رو با خودم میبرم.............
کوک:اما.........اوکی......ببرش بزار بگم آماده ش کنن.....
ات: باشه.......منتظرم........
*ازاتاق رفتن بیرون*
کوک: میو.........بیا اینجا......
میو: بله داداش......چیکار داری.؟
کوک: آدلی رو آماده کن.........باید با این خانم بره.........
آدلی: نه.....من با این خانم نمیرم.......چرا باید با یه غريبه برم؟؟!!.....
کوک: ات.....الان میخوای چیکار کنی......نمیاد....خودتم که دیدی من موافقت کردم........
ات: خوب.....اشکالی نداره..... بعضی روزا میام دنبالش و با خودم میبرمش.......قبوله آدلی؟؟؟
آدلی: آ...آره...قبوله.....
ات:خوبه.......من دیگه میرم..........
آدلی: نه نه بمون......
ات: نه عزیزم......یه غریبه که نمیتونه تو خونه تون بمونه.....هوم؟؟
آدلی:آخه....آخه تو منو یاد مامانم میندازی......
بعدشم اسمت اته.......مثل مامانم.......
(با بغض)
کوک: پسرم هرکی که اسمش ات باشه مادر تو نیست..........
ات:پدرت راست میگه.........(پوزخند)
به امید دیدار...........
..................
🌉پایان پارت³🌉
❌کپی ممنوع ❌
ات ویو×_×
نیم ساعت مونده بود که من به چیزی که ۲ سال براش نقشه داشتم برسم ...........
کوک ویو×_×
زنگ در که به صدا در اومد منم از اتاقم اومدم بیرون تا ببین کسی که باهاش معامله دارم کیه
به میو هم گفتم به همراه آدلی بیاد..........
داشتم از پله ها میومدم پایین که با دید اون شخص سر جام میخکوب شدم ................
او...اون اینجا چیکار میکرد........نکه کسی که قراره من باهاش معامله کنم ات باشه.............
رفتم پایین ......نزدیکم شد و بهم نگاه کرد.......
ات: از دیدنتون خوشحالم آقای جئون........
کوک: ولی من چنین نظری رو ندارم(😂😂)
خوب فک کنم کسی که قراره باهاش معامله کنم شما باشید........
ات: بله......خوب من میخوام سر پسرتون معامله رو انجام بدیم..........
کوک: منظورتون رو متوجه نمیشم........بیاید تو اتاق من تا دقیق تر توضیح بدید.............
ات: بله......با کمال میل.........
*رفتن تو اتاق کار کوک*
کوک: بشین.......
ات:چرا دستور میدی...؟؟...
کوک: دوباره چی تو کلته........مگه نگفتم نمیخوام ببینمت............ بعدشم چرا چرت و پرت میگی یعنی چی میخوای معامله رو سر آدلی انجام بدی........
ات: خوب ببین کوک من واس جنگ و دعوا نیومدم ......اومدم معامله کنم......فقط معامله ی امروز یکم فرق داره.........
اگه من بردم آدلی رو با خودم میبرم....
اگه تو بردی که هیچی.....آدلی پیشت میمونه و من دیگه هیچوقت از دو کیلومتری تو و خونه و خانواده ت رد نمیشم..........
کوک: باشه........قبوله.......چون میدونم برنده همیشه منم و تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی قبوله.........
*معامله رو انجام دادن*
کوک:چی........یعنی چی.......چرا...چرا تو باید برنده بشی...(با داد)
ات:خوب طبق قرارمون آدلی رو با خودم میبرم.............
کوک:اما.........اوکی......ببرش بزار بگم آماده ش کنن.....
ات: باشه.......منتظرم........
*ازاتاق رفتن بیرون*
کوک: میو.........بیا اینجا......
میو: بله داداش......چیکار داری.؟
کوک: آدلی رو آماده کن.........باید با این خانم بره.........
آدلی: نه.....من با این خانم نمیرم.......چرا باید با یه غريبه برم؟؟!!.....
کوک: ات.....الان میخوای چیکار کنی......نمیاد....خودتم که دیدی من موافقت کردم........
ات: خوب.....اشکالی نداره..... بعضی روزا میام دنبالش و با خودم میبرمش.......قبوله آدلی؟؟؟
آدلی: آ...آره...قبوله.....
ات:خوبه.......من دیگه میرم..........
آدلی: نه نه بمون......
ات: نه عزیزم......یه غریبه که نمیتونه تو خونه تون بمونه.....هوم؟؟
آدلی:آخه....آخه تو منو یاد مامانم میندازی......
بعدشم اسمت اته.......مثل مامانم.......
(با بغض)
کوک: پسرم هرکی که اسمش ات باشه مادر تو نیست..........
ات:پدرت راست میگه.........(پوزخند)
به امید دیدار...........
..................
🌉پایان پارت³🌉
❌کپی ممنوع ❌
۹.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.