P20
P20
_نه بابااا...اومدم گفتم بهت دیگهه!
+باشه...باششهههه...بیا منو قورت بده....بیا بخور منوووو...
_میاما...میامااا
+(خندش میگیره...)
_(تک خنده)
اومد دو تا دستشو تکیه داد به سینک و دو طرف من....
+وای تهیونگگگ خفه شدم...چسبوندیم به سینکک برو عقب...دارم میرم تو شیر اب عههه...
_(خنده) خب بابا...اون عینکت خیلی خوردنیت کرده...از کی بود نزده بودی...
+واقعا....اره ....آاخخ....
_ چیشد.....
+یلحظه سرم گیج رفت...
_بمیرم الهی...
بابا اجوما ظهر میاد میگم ظرفارو بشوره....بریم حاضر شو....
۱ ساعت بعد....
حاضر شدیم و من یه ساحلی بنفش پوشیوم کلاه گذاشتم رو سرم(از اون حصیریا) و صندل پاشنه دار...
و تهیونگ هم یه تیشرت و شلوار پوشید..
_ات...میخوری زمین...اینا پاشنش خیلیی بلنده...
+میدونی که عادت دارم....
_بریم...دیر شد...
سوار ماشین شدیم و سمت ساحل رفتیم....
دوستشو که دیدم شناختم.چون یه سری تو شرکتش ریده بودم و اسمش یونگی بود....چون خواهرش دوست صمیمی دانشگاهم بود که دو سال ازم کوچکتر بود....
+آنا؟
*ا..اتتتتت؟
دویدیم و همو بغل کردیم....
+اصلا یه سراغی نگیریا ازمم....
*شمارتو گم کرده بودممم دخترر....
با همسرش سلام کردم و همدیگرو معرفی کردیم....
×مثل اینکه خانما آشنان...
_اره...
و زن دوست تهیونگ هم....
خانم خوب و ساده ای بود... و اسمش کارلا بود....
+سلام...من ات هستم...
٪منم کارلا هستم....اینم دخترمون میسوعه....و اینم خواهر همسرم آنا...که فکر کنم میشناسمش....
به دختر ۳ سالش که موهای فرفری و چشمای کشیده دای داشت نگاه کردم...#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
_نه بابااا...اومدم گفتم بهت دیگهه!
+باشه...باششهههه...بیا منو قورت بده....بیا بخور منوووو...
_میاما...میامااا
+(خندش میگیره...)
_(تک خنده)
اومد دو تا دستشو تکیه داد به سینک و دو طرف من....
+وای تهیونگگگ خفه شدم...چسبوندیم به سینکک برو عقب...دارم میرم تو شیر اب عههه...
_(خنده) خب بابا...اون عینکت خیلی خوردنیت کرده...از کی بود نزده بودی...
+واقعا....اره ....آاخخ....
_ چیشد.....
+یلحظه سرم گیج رفت...
_بمیرم الهی...
بابا اجوما ظهر میاد میگم ظرفارو بشوره....بریم حاضر شو....
۱ ساعت بعد....
حاضر شدیم و من یه ساحلی بنفش پوشیوم کلاه گذاشتم رو سرم(از اون حصیریا) و صندل پاشنه دار...
و تهیونگ هم یه تیشرت و شلوار پوشید..
_ات...میخوری زمین...اینا پاشنش خیلیی بلنده...
+میدونی که عادت دارم....
_بریم...دیر شد...
سوار ماشین شدیم و سمت ساحل رفتیم....
دوستشو که دیدم شناختم.چون یه سری تو شرکتش ریده بودم و اسمش یونگی بود....چون خواهرش دوست صمیمی دانشگاهم بود که دو سال ازم کوچکتر بود....
+آنا؟
*ا..اتتتتت؟
دویدیم و همو بغل کردیم....
+اصلا یه سراغی نگیریا ازمم....
*شمارتو گم کرده بودممم دخترر....
با همسرش سلام کردم و همدیگرو معرفی کردیم....
×مثل اینکه خانما آشنان...
_اره...
و زن دوست تهیونگ هم....
خانم خوب و ساده ای بود... و اسمش کارلا بود....
+سلام...من ات هستم...
٪منم کارلا هستم....اینم دخترمون میسوعه....و اینم خواهر همسرم آنا...که فکر کنم میشناسمش....
به دختر ۳ سالش که موهای فرفری و چشمای کشیده دای داشت نگاه کردم...#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
۱۰.۱k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.