ارباب مافیا پارت ۲۰
ویو کوک
تو شرکت بودم داشتم بر میگشتم که دیدم کلی از بادیگارد ها
به گوشیم زنگ زدم
۴ بار به آت زنگ زدم ولی جواب نداد
نشستم تو ماشین و راه افتادم سمت عمارت که از گوشی آت
به من زنگ زدن
/ الووو.... اتتتت...
یه مرد بود (علامت مرد ٫-)
٫- اوووو ارباب چئون
/ تو کی هستی عوضیییی(داد)
٫- آروم باش اول برو عمارات برات قافلگیری دارم
/ اگه یه مو از سر آت کم بشهههههه....
٫-کم بشه چیکار میکنی ؟ الان جونش به تو بستگی داره
مرده قطع کرد . رفتم عمارت دیدم کل بادبگاردام و برده هام (بجز اجوما) مردن!!! اون همرو کشته بود!!!
چند تا پیام برام اومد . دستم میلرزید . پیامآور باز کردم و
دیدم اون مرتیکه همون سهون (دشمن کوک) هست و داره
آت رو میزنم
یه آدرس برام فرستاد و گفت
٫- با ارزش ترین داراییت رو برام بیار
/ با ارزش ترین داراییت دست توعه اشغالللللل
وای حالا چیکار کنممممم . قبل از اشنا شدن با آت گردن بند
مادرم با ارزش ترین داراییم بود . سریع گردنبند رو برداشتم
و به تهیونگ گفتم باهام بیاد رفتیم اون آدرس
ویو تهیونگ
سریع رفتیم اون آدرس کوک پیاده شد و در رو محکم بست
رفت توی اون خونه منم دنبالش رفتم رفتیم توی یه اتاق
وسط اتاق یه طناب خودکشی آویزون بود که بسته بودنش
دور کمر آت
آت خیلی ضعیف شده بود
طناب رو بستن دور گردن آت
_ ک...کو....کوک
/ نهههه ولش کن عوضییییی
رفتیم یه اتاق دیگه
« زود باش عوضی چی می خواییییی
٫- بستم رو بده کوک . وگرنه میمیره
کوک گردنبندش رو انداخت رو میز و برگشت پیش آت ولی کار از کار گذشته بود
/ ا.....ا.....آت (گریه)
کوک رو بردم عمارتش و تمام مدت پیشش بودم که خودکشی نکنه
سه ماه بعد
ویو کوک
از شرکت اومدم خونه.......
تو شرکت بودم داشتم بر میگشتم که دیدم کلی از بادیگارد ها
به گوشیم زنگ زدم
۴ بار به آت زنگ زدم ولی جواب نداد
نشستم تو ماشین و راه افتادم سمت عمارت که از گوشی آت
به من زنگ زدن
/ الووو.... اتتتت...
یه مرد بود (علامت مرد ٫-)
٫- اوووو ارباب چئون
/ تو کی هستی عوضیییی(داد)
٫- آروم باش اول برو عمارات برات قافلگیری دارم
/ اگه یه مو از سر آت کم بشهههههه....
٫-کم بشه چیکار میکنی ؟ الان جونش به تو بستگی داره
مرده قطع کرد . رفتم عمارت دیدم کل بادبگاردام و برده هام (بجز اجوما) مردن!!! اون همرو کشته بود!!!
چند تا پیام برام اومد . دستم میلرزید . پیامآور باز کردم و
دیدم اون مرتیکه همون سهون (دشمن کوک) هست و داره
آت رو میزنم
یه آدرس برام فرستاد و گفت
٫- با ارزش ترین داراییت رو برام بیار
/ با ارزش ترین داراییت دست توعه اشغالللللل
وای حالا چیکار کنممممم . قبل از اشنا شدن با آت گردن بند
مادرم با ارزش ترین داراییم بود . سریع گردنبند رو برداشتم
و به تهیونگ گفتم باهام بیاد رفتیم اون آدرس
ویو تهیونگ
سریع رفتیم اون آدرس کوک پیاده شد و در رو محکم بست
رفت توی اون خونه منم دنبالش رفتم رفتیم توی یه اتاق
وسط اتاق یه طناب خودکشی آویزون بود که بسته بودنش
دور کمر آت
آت خیلی ضعیف شده بود
طناب رو بستن دور گردن آت
_ ک...کو....کوک
/ نهههه ولش کن عوضییییی
رفتیم یه اتاق دیگه
« زود باش عوضی چی می خواییییی
٫- بستم رو بده کوک . وگرنه میمیره
کوک گردنبندش رو انداخت رو میز و برگشت پیش آت ولی کار از کار گذشته بود
/ ا.....ا.....آت (گریه)
کوک رو بردم عمارتش و تمام مدت پیشش بودم که خودکشی نکنه
سه ماه بعد
ویو کوک
از شرکت اومدم خونه.......
۵.۵k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.