خانواده
پارت 31
کوک: رفتیم تو یک کافه نشستیم*
ا/ت: خب؟
آنیا: هیچکی نمیدونه و جرعت نداره از بابابزرگ بپرسه
ا/ت: چییی؟.. یعنی چی؟..یعنی هیچکدومتون غیر از هیونا نرفته اونجا؟
کوک: پنج بار..بخاطر کاراش..پنج بار رفته..ولی مثل اینکه بهش،گفته به کسی نگه..فکرشو کن به زن عمو هم نگفته
آنیا:من من نزدیک بود برم ( بغض)..
ا/ت: چیی چرا؟
کوک: آره..
آنیا: بخاطر اینکه تو روش وایستادم..حتی التماس های جیکوک هم فایده نداشت
کوک؛حالش بد سد و فهمیدیم حامله اس
ا/ت: یعنی چییی ( بغض).. یی..یعنی منم..
کوک؛ بلند شدم و رفتم کنارش*.. نمیذارم اتفاقی بیوفته واست..مخصوصا الان که حامله ای..البته میدونه حامله ای و اگر هم اتفاقی بیوفته کاری باهات نداره ( بوسیدمش)
ا/ت: تا رسیدیم خونه بابا بزرگ سرم داد کشید
ب.پ: تو چطور جرعت میکنی به نوه ام خیانت کنییی
ا/ت: چی؟..هیونا کاغذی بالا آورد که من و جیمین همو بغل کردیم
کوک: ها ایشون پارک جیمین برادر ناتنی ا/ت هستن..( ترس)
ب.پ/ک: داریی دروغ میگییی ( دست ا/ت رو گرفتم و..)
کوک:..
یوهاها خماری
کوک: رفتیم تو یک کافه نشستیم*
ا/ت: خب؟
آنیا: هیچکی نمیدونه و جرعت نداره از بابابزرگ بپرسه
ا/ت: چییی؟.. یعنی چی؟..یعنی هیچکدومتون غیر از هیونا نرفته اونجا؟
کوک: پنج بار..بخاطر کاراش..پنج بار رفته..ولی مثل اینکه بهش،گفته به کسی نگه..فکرشو کن به زن عمو هم نگفته
آنیا:من من نزدیک بود برم ( بغض)..
ا/ت: چیی چرا؟
کوک: آره..
آنیا: بخاطر اینکه تو روش وایستادم..حتی التماس های جیکوک هم فایده نداشت
کوک؛حالش بد سد و فهمیدیم حامله اس
ا/ت: یعنی چییی ( بغض).. یی..یعنی منم..
کوک؛ بلند شدم و رفتم کنارش*.. نمیذارم اتفاقی بیوفته واست..مخصوصا الان که حامله ای..البته میدونه حامله ای و اگر هم اتفاقی بیوفته کاری باهات نداره ( بوسیدمش)
ا/ت: تا رسیدیم خونه بابا بزرگ سرم داد کشید
ب.پ: تو چطور جرعت میکنی به نوه ام خیانت کنییی
ا/ت: چی؟..هیونا کاغذی بالا آورد که من و جیمین همو بغل کردیم
کوک: ها ایشون پارک جیمین برادر ناتنی ا/ت هستن..( ترس)
ب.پ/ک: داریی دروغ میگییی ( دست ا/ت رو گرفتم و..)
کوک:..
یوهاها خماری
۱۸.۹k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.