●دره ی خوشبختــــــــے♡
●دره ی خوشبختــــــــے♡
《پارت ۱》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙》
(صدای زنگ گوشی ساعت ۹ صبح)
با چشمای خواب آلودم گوشیم برداشتم به ساعتش که نگاه کردم چشمام اندازه یه بشقاب بزرگ شد ساعت ۹ بود ایندفه دیگه آقای چوی قطعه قطعه ام میکنه .
سریع بلند شدم نودل مونده از دیشب رو توی ماکروویو گذاشتم و رفتم آماده شم برگشتم که نودل و بخورم اما اصلا حواسم نبود داغه،انگار زبونمو آتیش زده باشن.......بی خیال صبحونه خوردن شدمو رفتم سمت در
+ای بابا پس این کفش لعنتی کوش؟؟؟؟؟؟
همین جوری چش چش می کردم که چشمم به کفشی که دوست پسر قبلیم برام گرفته بود افتاد
"فلش بک"
+سلام.....ببخشید آقای دو تشریف دارن؟؟؟
€سلام.....بله.....شما باید خانم کیم ا/ت باشین....درست میگم؟؟؟
+بله:)
€باعث افتخارمه شما رو میبینم....... آقای دو مهمون دارن ولی به من تاکید کردن هر موقع شما اومدید حتی اگر مهمون داشتن شما می تونید برید اتاقشون
+او......بله.....مرسی
آروم از میز منشی با گلی که توی دستم بود به سمت راهروی اتاقش رفتم اما صداهای عجیب غریب میشنیدم........آروم لای درو باز کردم که با دیدن صحنه ی روبه روم توی جام خشکم زد.......داشت یه دختر غریبه رو میبوسید هم زمان با دکمه های لباسش درگیر بود.....متوجه حضور من که شد اومد توضیحی بده که گُلو با شدت پرت کردم تو صورتش.............
"پایان فلش بک"
انقدر هول شده بودم که مثل دیوونه ها با خودم حرف میزدم
+خب الان باید مثل این فیلما بگم من شده پیاده برم با کفشی که اون عوضی برام خریده نمیرم............(مکث کرد)..............ولی خب من اونقدر رمانتیک نیستم و در عین حال الان چاره جز این ندارم.........
کفش رو پوشیدم و با سرعت از خونه بیرون رفتم..........
توی راه همش خودمو برای داد و بیداد های آقای چوی سر دیر رسیدنم آماده میکردم
وقتی رسیدم دیدم همه ی تیم های مختلف از خبرنگار و فیلم بردار و تیم روابط عمومی و ........ جمع شدن توی سالن اصلی و آقای چوی روی سکوی گوشه ی سالن وایساده یکی دیگه هم کنارشه........عجیبه تاحالا ندیدمش
&خب امروز از همتون خواستم بیاین که یه کار آموز جدید رو معرفی کنم بهتون............جئون جونگ کوک
-سلام به همگی.......جئون جونگ کوک هستم امیدوارم بتونم در کنارتون بهترین کار رو انجام بدم.........
&جونگ کوک توی تیم خبرنگاریه امیدوارم همگی تلاشتون رو بکنید خب دیگه می تونید برید سر کارتون ممنون که اومدید
خب خب به به یه تازه وارد دیگه توی تیم ما (ا/ت توی تیم خبرنگاریه).........ولی همین تازه وارد، امروز منو نجات داد
دیگه تقریبا سالن خالی شده بود، به سمت چه یونگ رفتم( چه یونگ دوست صمیمی ا/ت ).......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
《پارت ۱》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙》
(صدای زنگ گوشی ساعت ۹ صبح)
با چشمای خواب آلودم گوشیم برداشتم به ساعتش که نگاه کردم چشمام اندازه یه بشقاب بزرگ شد ساعت ۹ بود ایندفه دیگه آقای چوی قطعه قطعه ام میکنه .
سریع بلند شدم نودل مونده از دیشب رو توی ماکروویو گذاشتم و رفتم آماده شم برگشتم که نودل و بخورم اما اصلا حواسم نبود داغه،انگار زبونمو آتیش زده باشن.......بی خیال صبحونه خوردن شدمو رفتم سمت در
+ای بابا پس این کفش لعنتی کوش؟؟؟؟؟؟
همین جوری چش چش می کردم که چشمم به کفشی که دوست پسر قبلیم برام گرفته بود افتاد
"فلش بک"
+سلام.....ببخشید آقای دو تشریف دارن؟؟؟
€سلام.....بله.....شما باید خانم کیم ا/ت باشین....درست میگم؟؟؟
+بله:)
€باعث افتخارمه شما رو میبینم....... آقای دو مهمون دارن ولی به من تاکید کردن هر موقع شما اومدید حتی اگر مهمون داشتن شما می تونید برید اتاقشون
+او......بله.....مرسی
آروم از میز منشی با گلی که توی دستم بود به سمت راهروی اتاقش رفتم اما صداهای عجیب غریب میشنیدم........آروم لای درو باز کردم که با دیدن صحنه ی روبه روم توی جام خشکم زد.......داشت یه دختر غریبه رو میبوسید هم زمان با دکمه های لباسش درگیر بود.....متوجه حضور من که شد اومد توضیحی بده که گُلو با شدت پرت کردم تو صورتش.............
"پایان فلش بک"
انقدر هول شده بودم که مثل دیوونه ها با خودم حرف میزدم
+خب الان باید مثل این فیلما بگم من شده پیاده برم با کفشی که اون عوضی برام خریده نمیرم............(مکث کرد)..............ولی خب من اونقدر رمانتیک نیستم و در عین حال الان چاره جز این ندارم.........
کفش رو پوشیدم و با سرعت از خونه بیرون رفتم..........
توی راه همش خودمو برای داد و بیداد های آقای چوی سر دیر رسیدنم آماده میکردم
وقتی رسیدم دیدم همه ی تیم های مختلف از خبرنگار و فیلم بردار و تیم روابط عمومی و ........ جمع شدن توی سالن اصلی و آقای چوی روی سکوی گوشه ی سالن وایساده یکی دیگه هم کنارشه........عجیبه تاحالا ندیدمش
&خب امروز از همتون خواستم بیاین که یه کار آموز جدید رو معرفی کنم بهتون............جئون جونگ کوک
-سلام به همگی.......جئون جونگ کوک هستم امیدوارم بتونم در کنارتون بهترین کار رو انجام بدم.........
&جونگ کوک توی تیم خبرنگاریه امیدوارم همگی تلاشتون رو بکنید خب دیگه می تونید برید سر کارتون ممنون که اومدید
خب خب به به یه تازه وارد دیگه توی تیم ما (ا/ت توی تیم خبرنگاریه).........ولی همین تازه وارد، امروز منو نجات داد
دیگه تقریبا سالن خالی شده بود، به سمت چه یونگ رفتم( چه یونگ دوست صمیمی ا/ت ).......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۱۲۸.۸k
۳۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.