پارت ۴۳
صبحونه که خوردن تهیونگ پاشد و رفت سمت اتاق
درو وا کرد و لباساشو آماده کرد تا بره شرکت..
سولنان:: تهیونگ رفت..
عاجوما:: امشب یه مهمونی بزرگ دارن
سولنان:: واقعا؟!..کجا؟
عاجوما:: همینجا
سولنان:: چ خوب
عاجوما:: همه همکارا و دوستاشون..و آدمای مهمی قراره بیان
سولنان:: به چه مناسبتی؟
عاجوما:: یه مهمونی واسه بیشتر آشنا شدن و کلا..واسه خوشگذرونی
سولنان:: عالیه..من مهمونی پرسروصدا خیلی دوس دارم
عاجوما:: تازه بقیه همراه همسر و یا دوستد*ختراشون میان..قبلا دیدم وقتی میومدن..حتی بعضی از آشنا ها و همکاراشون خانم هستن..
عاجوما چشاشو ریز کرد و با لحن شیطنت آمیزی به سولنان نزدیکتر شد..
عاجوما:: خیلی از این خانما عاشقه کیم تهیونگ هستن!اونا بیشتر واسه بدست آوردنش یا حداقل واسه یه شب خواب*یدن باهاش میان!
سولنان:: چ..چی..تهیونگ چیکار میکنه؟! خواستشونو برآورده میکنه؟؟..البته ب من چ..
عاجوما:: من چمیدونم؛ولی یدونه ارباب تویی...
یهو تهیونگ اومد بیرون..خیلی جذابتر شده بود و سولنان و عاجوما خیره بهش موندن..
تهیونگ:: چیه؟؟
سولنان نگاهشو ازش گرفت و عاجوما هم با دسپاچگی جواب داد..
عاجوما:: ارباب این لباس خیلی بهتون میاد..از همیشه جذاب...
تهیونگ:: چاپلوسی بسه..
عاجوما:: خ..خب نظر بود..
تهیونگ:: من باید برم..نیم ساعت دیگه ماشین میرسه پشت در عمارت..سولنان رو تا پیش ماشین همراش برو و کمکش کن ک بشینه
سولنان:: جایی باید برم؟؟؟
تهیونگ:: جای دوری نیست..ت یکی از خونه هام میری..اونجا خدمتکار و بادیگارد هست..فردا برمیگردونمت
سولنان:: من جایی نمیرم..میدونم چون مهمونی بزرگ داری منو میخوای بفرستی بیرون..
تهیونگ اخم کرد و نگاهه خشنی ب عاجوما انداخت..
سولنان:: اونجوری نگاش نکن..چه عیبی داره بدونم مهمونی هست و بمونم؟! چیه چون در حدت نیستم و رئیَت سادهای بودم؟ میترسی باعث از بین رفتن ابهتت شم؟..یا فک کنن من از خدمه های..
تهیونگ:: بس کن!
سولنان:: من میخوام ت مهمونی باشم..
تهیونگ:: خیلی چرت و پرت میگی..تنها دلیلی که میفرستمت یه خونه دیگه اینه ک تو ناخوشی..پاتو نمیبینی؟!
سولنان:: بهتر شده..فقط زخمه
تهیونگ:: داره دیرم میشه.. عاجوما اینو حتما تا خونه همراهش برو
سولنان:: نه..حقیقتو بگو..میخوای منو بفرستی دنبال نخود سیاه و بعد با لیدی جونات خوش بگذرونی..
تهیونگ پوزخندی زد و همینطوری ک لبخندی گوشه لبش بود به سولنان خیره شد..
سولنان:: اصلا واسم مهم نیست! من میمونم و با خودم حال میکنم..توهم با بقیه موش بگذرون..من مخالف نیستم ک..
تهیونگ:: صوتی رو دیگه دادی...
سولنان:: هع..
تهیونگ:: من با بقیه لاس نمیزنم و هرکاری دیگه..من فقط نگران سلامتیتم
سولنان:: حالم از اینکه تو نگرانم باشی بهم میخوره میفهمی؟؟؟!!!
تهیونگ:: عاجوما کاری ک گفتمو انجام میدی..بای
بعدش تهیونگ رفت
و سولنان با حرص و خشم زل زد ب میز..
یهو با مشت زد روش و جیغه بلندی کشید..
عاجوما:: ع وا خوا مرگم بده.. اینجا یه نرمال پیدا نمیشه.
#dasam
درو وا کرد و لباساشو آماده کرد تا بره شرکت..
سولنان:: تهیونگ رفت..
عاجوما:: امشب یه مهمونی بزرگ دارن
سولنان:: واقعا؟!..کجا؟
عاجوما:: همینجا
سولنان:: چ خوب
عاجوما:: همه همکارا و دوستاشون..و آدمای مهمی قراره بیان
سولنان:: به چه مناسبتی؟
عاجوما:: یه مهمونی واسه بیشتر آشنا شدن و کلا..واسه خوشگذرونی
سولنان:: عالیه..من مهمونی پرسروصدا خیلی دوس دارم
عاجوما:: تازه بقیه همراه همسر و یا دوستد*ختراشون میان..قبلا دیدم وقتی میومدن..حتی بعضی از آشنا ها و همکاراشون خانم هستن..
عاجوما چشاشو ریز کرد و با لحن شیطنت آمیزی به سولنان نزدیکتر شد..
عاجوما:: خیلی از این خانما عاشقه کیم تهیونگ هستن!اونا بیشتر واسه بدست آوردنش یا حداقل واسه یه شب خواب*یدن باهاش میان!
سولنان:: چ..چی..تهیونگ چیکار میکنه؟! خواستشونو برآورده میکنه؟؟..البته ب من چ..
عاجوما:: من چمیدونم؛ولی یدونه ارباب تویی...
یهو تهیونگ اومد بیرون..خیلی جذابتر شده بود و سولنان و عاجوما خیره بهش موندن..
تهیونگ:: چیه؟؟
سولنان نگاهشو ازش گرفت و عاجوما هم با دسپاچگی جواب داد..
عاجوما:: ارباب این لباس خیلی بهتون میاد..از همیشه جذاب...
تهیونگ:: چاپلوسی بسه..
عاجوما:: خ..خب نظر بود..
تهیونگ:: من باید برم..نیم ساعت دیگه ماشین میرسه پشت در عمارت..سولنان رو تا پیش ماشین همراش برو و کمکش کن ک بشینه
سولنان:: جایی باید برم؟؟؟
تهیونگ:: جای دوری نیست..ت یکی از خونه هام میری..اونجا خدمتکار و بادیگارد هست..فردا برمیگردونمت
سولنان:: من جایی نمیرم..میدونم چون مهمونی بزرگ داری منو میخوای بفرستی بیرون..
تهیونگ اخم کرد و نگاهه خشنی ب عاجوما انداخت..
سولنان:: اونجوری نگاش نکن..چه عیبی داره بدونم مهمونی هست و بمونم؟! چیه چون در حدت نیستم و رئیَت سادهای بودم؟ میترسی باعث از بین رفتن ابهتت شم؟..یا فک کنن من از خدمه های..
تهیونگ:: بس کن!
سولنان:: من میخوام ت مهمونی باشم..
تهیونگ:: خیلی چرت و پرت میگی..تنها دلیلی که میفرستمت یه خونه دیگه اینه ک تو ناخوشی..پاتو نمیبینی؟!
سولنان:: بهتر شده..فقط زخمه
تهیونگ:: داره دیرم میشه.. عاجوما اینو حتما تا خونه همراهش برو
سولنان:: نه..حقیقتو بگو..میخوای منو بفرستی دنبال نخود سیاه و بعد با لیدی جونات خوش بگذرونی..
تهیونگ پوزخندی زد و همینطوری ک لبخندی گوشه لبش بود به سولنان خیره شد..
سولنان:: اصلا واسم مهم نیست! من میمونم و با خودم حال میکنم..توهم با بقیه موش بگذرون..من مخالف نیستم ک..
تهیونگ:: صوتی رو دیگه دادی...
سولنان:: هع..
تهیونگ:: من با بقیه لاس نمیزنم و هرکاری دیگه..من فقط نگران سلامتیتم
سولنان:: حالم از اینکه تو نگرانم باشی بهم میخوره میفهمی؟؟؟!!!
تهیونگ:: عاجوما کاری ک گفتمو انجام میدی..بای
بعدش تهیونگ رفت
و سولنان با حرص و خشم زل زد ب میز..
یهو با مشت زد روش و جیغه بلندی کشید..
عاجوما:: ع وا خوا مرگم بده.. اینجا یه نرمال پیدا نمیشه.
#dasam
۹.۱k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.