قسمت بیست و نهم فن یا انتی فن
قسمت بیست و نهم فن یا انتی فن
بکهیون
دیگه واقعا حوصلم سر رفت و نتونستم طاقت بیارم.....امیلی چشماشو بسته بود و داشت اهنگ گوش میکرد...اخیی گوگولی چه تو اینجوری ارومه ناز میشه......خم شد روش....فک کن یه چیزایی احساس کرد.....چون چشماشو باز کرد و منو در فاصله یک وحبی صورتش دید........یکم رفت عقب و گفت: هی چیه؟؟؟چی میخوای؟؟
هیچی نگفتم فقط اروم دستمو بردم نزدیک سرش.....داشت با تعجب ترس نگاهم میکرد.....دستمو بردم جلو و موهاشو بدم کنار از روی گوشش و یکی از هنس غری هارو از گوشش برداشتمو گفتم:حوصلم سر رفته منم میخوام گوش کنم.....
بعدم هنس فری رو گزاشتم توی گوشمو و سرمو گزاشتم روی شونش و چشمامو بستم
امیلی:اوی نوتلا بلند شو
توجهی نکردم
امیلی: اوی بلند شوووو نوتلاااااا
من:حالاکه گفت نوتلا عمرا بلند نمیشم
امیلی:هوفففف به جهنم اصلا
خخخ بلاخره کم اورد
اخی چه حس خوبیه سرم روشونشه
یکم گذشت خوابم برد
نمیدونم چقدر گذشته بود که یکی صدام زد:بک بیدار شو رسیدیم
یکی از چشمامو باز کردم و گفتم:ها؟؟؟؟
لوهان:میگم بلند شو رسیدیم
من:ها باشه باشه
بلند شدم و خمیازه ای کشیدم.....اخیشششش بهترین خواب عمرم بود.....برگشتم و دیدم امیلی خوابه لیلی اومد تا بیدارش کنه سریع گفتم:هی نمیخواد بیدارش کنی بد خواب میشه من میبرمش تو اتاقش........
لیلی:بفهمه بیچارت میکنه ها
من:خخخ بیخیال عادت کردم
لیلی:اوکی هرجور راحتی
امیلی رو توی بغلم گرفتم و از ون پیاده شدم...چه سبکه.......به طرف خونه رفتیم که دوتا مرد رو جلوی در خونمون دیدیم چون شب بود صورتاشون معلوم نبود...خداروشکر ما ماسک داشتیم.....نزدیک تر رفتیم که متوجه ما شدم و به طرفمون برگشتن
مرد:هی سلام لیلیا
لیلیا:تو....تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟واقعا شگفت زده شدم از دیدنت.....امیلی خیلی خوشحال میشه بفهمه اومدی
بکهیون
دیگه واقعا حوصلم سر رفت و نتونستم طاقت بیارم.....امیلی چشماشو بسته بود و داشت اهنگ گوش میکرد...اخیی گوگولی چه تو اینجوری ارومه ناز میشه......خم شد روش....فک کن یه چیزایی احساس کرد.....چون چشماشو باز کرد و منو در فاصله یک وحبی صورتش دید........یکم رفت عقب و گفت: هی چیه؟؟؟چی میخوای؟؟
هیچی نگفتم فقط اروم دستمو بردم نزدیک سرش.....داشت با تعجب ترس نگاهم میکرد.....دستمو بردم جلو و موهاشو بدم کنار از روی گوشش و یکی از هنس غری هارو از گوشش برداشتمو گفتم:حوصلم سر رفته منم میخوام گوش کنم.....
بعدم هنس فری رو گزاشتم توی گوشمو و سرمو گزاشتم روی شونش و چشمامو بستم
امیلی:اوی نوتلا بلند شو
توجهی نکردم
امیلی: اوی بلند شوووو نوتلاااااا
من:حالاکه گفت نوتلا عمرا بلند نمیشم
امیلی:هوفففف به جهنم اصلا
خخخ بلاخره کم اورد
اخی چه حس خوبیه سرم روشونشه
یکم گذشت خوابم برد
نمیدونم چقدر گذشته بود که یکی صدام زد:بک بیدار شو رسیدیم
یکی از چشمامو باز کردم و گفتم:ها؟؟؟؟
لوهان:میگم بلند شو رسیدیم
من:ها باشه باشه
بلند شدم و خمیازه ای کشیدم.....اخیشششش بهترین خواب عمرم بود.....برگشتم و دیدم امیلی خوابه لیلی اومد تا بیدارش کنه سریع گفتم:هی نمیخواد بیدارش کنی بد خواب میشه من میبرمش تو اتاقش........
لیلی:بفهمه بیچارت میکنه ها
من:خخخ بیخیال عادت کردم
لیلی:اوکی هرجور راحتی
امیلی رو توی بغلم گرفتم و از ون پیاده شدم...چه سبکه.......به طرف خونه رفتیم که دوتا مرد رو جلوی در خونمون دیدیم چون شب بود صورتاشون معلوم نبود...خداروشکر ما ماسک داشتیم.....نزدیک تر رفتیم که متوجه ما شدم و به طرفمون برگشتن
مرد:هی سلام لیلیا
لیلیا:تو....تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟واقعا شگفت زده شدم از دیدنت.....امیلی خیلی خوشحال میشه بفهمه اومدی
۶.۳k
۲۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.