وانشات کوک زندگی شیرین پارت ۲💜 در خواستی
از زبان ات
تصمیم گرفتم از هم جداشیم رفت خونه هرچی گشتم کوک نبود بالشتنم دیدم معلوم بود گریه تازه است خیس خیس عکسای آلبوم عروسی ماه عسل تو اتاق دیدم
گریم در اومد😭😭😭😭😭😭😭😭
رفتم حمام تا حالم بهتر بشه
خیلی فکر کردم کوک حق داشت زندگی به کام خودمم کوک تلخ کردم
من عاشق کوک بودم اونم همینطور
از حمام در اومد خیلی فکر کرده بودم تصمیم گرفتم زندگیم همیشه شیرین کنم
موهام خشک کردم رفتم غذا درست کردم میز چیدم غذامم گذاشتم
و بعدش یک لباس کوتاه قشنگ پوشیدم رفتم رو تخت دونفره ای که کوک خیلی وقت بود آماده کرده بود کلم تو گوشیم بود منتظر کوک بودم نفهمیدم چی شد خوابم برد😪😪😪
از زبان کوک
خیلی ناراحت بودم ات رفته نگرانش بودم نمی دونستم کجاست به خودم قول دادم برگشت دیگه اذیتش نکنم😢😢
رفتم بود کمپانی کلی کار داشتیم خیلی خسته شدم رفتم خونه که بوی غذا می اومد نگاه کردم یک میز پر غذا🤤داشتم می رفتم سمت اتاق ات دیدم در اتاقی که قبلا آماده کرده بودم باز دیدم ات😍 نگاه کردم 🤤 یک لباس کوتاه قرمز با یک رژ قرمز🤤 انقدر دلم می خواست اون لبای جیگریش بوس کنم💋 ولی قول دادم به خودم اذیتش نکنم رفتم غذا ها را گذاشتم تو یخچال
کوک: ات ات ات ات
ات: بله😪
کوک: پاشو برو سرجات بخواب😊
ات: 😭😭😭😭😭😭
کوک: چی شده عزیزم چرا گریه می کنی منو ببخش زدمت😢😢😢😢😭💔💔
ات: تو منو ببخش 😢 زندگی به کام خودمم و خودت تلخ کردم
خیلی فکر کردم نظرم عوض شد
کوک: نه عزیزم تو راضی نیست ولشکن🙂🙂
ات: کوک نخیرم( یهو بوسش کردم)
کوک:🤤مرسی ات 💋💋💋💋 و
پارت بعد مثبت🙄🙄
تصمیم گرفتم از هم جداشیم رفت خونه هرچی گشتم کوک نبود بالشتنم دیدم معلوم بود گریه تازه است خیس خیس عکسای آلبوم عروسی ماه عسل تو اتاق دیدم
گریم در اومد😭😭😭😭😭😭😭😭
رفتم حمام تا حالم بهتر بشه
خیلی فکر کردم کوک حق داشت زندگی به کام خودمم کوک تلخ کردم
من عاشق کوک بودم اونم همینطور
از حمام در اومد خیلی فکر کرده بودم تصمیم گرفتم زندگیم همیشه شیرین کنم
موهام خشک کردم رفتم غذا درست کردم میز چیدم غذامم گذاشتم
و بعدش یک لباس کوتاه قشنگ پوشیدم رفتم رو تخت دونفره ای که کوک خیلی وقت بود آماده کرده بود کلم تو گوشیم بود منتظر کوک بودم نفهمیدم چی شد خوابم برد😪😪😪
از زبان کوک
خیلی ناراحت بودم ات رفته نگرانش بودم نمی دونستم کجاست به خودم قول دادم برگشت دیگه اذیتش نکنم😢😢
رفتم بود کمپانی کلی کار داشتیم خیلی خسته شدم رفتم خونه که بوی غذا می اومد نگاه کردم یک میز پر غذا🤤داشتم می رفتم سمت اتاق ات دیدم در اتاقی که قبلا آماده کرده بودم باز دیدم ات😍 نگاه کردم 🤤 یک لباس کوتاه قرمز با یک رژ قرمز🤤 انقدر دلم می خواست اون لبای جیگریش بوس کنم💋 ولی قول دادم به خودم اذیتش نکنم رفتم غذا ها را گذاشتم تو یخچال
کوک: ات ات ات ات
ات: بله😪
کوک: پاشو برو سرجات بخواب😊
ات: 😭😭😭😭😭😭
کوک: چی شده عزیزم چرا گریه می کنی منو ببخش زدمت😢😢😢😢😭💔💔
ات: تو منو ببخش 😢 زندگی به کام خودمم و خودت تلخ کردم
خیلی فکر کردم نظرم عوض شد
کوک: نه عزیزم تو راضی نیست ولشکن🙂🙂
ات: کوک نخیرم( یهو بوسش کردم)
کوک:🤤مرسی ات 💋💋💋💋 و
پارت بعد مثبت🙄🙄
۵۸.۳k
۲۸ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.