فیک دوری فصل ۲ پارت ۲
𝙵2 . 𝙿2
ایشون نوشتن این پارت رو 💙🥺
https://wisgoon.com/nikoo.bts.lover
_اون روز که همچین اتفاقی افتاد پدرم یعنی پدر واقعیم منو نجات داد.....
+پدر واقعیت؟
_این مردیکه پست فطرتی که دیدی رقیب پدرمه
وقتی پسر واقعیش به دست قدرتمند ترین خون اشام ، یعنی امپراتور قلعه سرخ کشه میشه اون هم پسرش رو که من باشم به اسارت میگیره و همیشه به فکر انتقام بود تا اینکه میفهمه من دارم با دختر یک گرگینه قرار میزارم تصمیم گرفت زندگیمو نابود کنه اما نمیدونست این نقشه ها باعث میشه بیفته تو دامی که پدرم سالها واسش پهن کرده این یه سالی که ازت دور بودم مادرم به عنوان صاحبخونه پیشت بود تا اذیت نشی....
+پس اون اجومای مهربونی که چهرش خیلی خوشگل بود مادر شوهرم بود؟😐💔
-اره😂😂
+چه رابطه عروس مادرشوهریه حسنه ای باهم داشتیم😐
_نظرت چیه از قبرستون تغییر مکان بدیم به خونه؟
نیم ساعت بعد
در خانه*
+میدونی .... این یه سال که نبودی .... خیلی زایمان سختی داشتم....از همه به عنوان یه زن بیوه زخم زبون میشنیدم......
-ا.ت جان .... بس کن ! الان که اینجام نمیزارم کسی نگاه چپ بهت بندازه....
ا.ت ویو
بعد از این حرف ها از زبون جانگکوک حس خوب قدیمی بهم دست داد حسی که یک سال پیش تجربش کردم .... نرمی لبش روی لبم بهم حس خاصی داشت....
تک تک سلول های بدنم هیجان زده شده بودن
توی همین فکر ها بودم که زنگ در به صدا در اومد
+ میرم در رو باز کنم
با شخصی که دیدم رسما پشمی واسم نموند
کسی بود که همش مزاحمم میشد
لعنتی.....
کامنتات برام مهمه🥺
ایشون نوشتن این پارت رو 💙🥺
https://wisgoon.com/nikoo.bts.lover
_اون روز که همچین اتفاقی افتاد پدرم یعنی پدر واقعیم منو نجات داد.....
+پدر واقعیت؟
_این مردیکه پست فطرتی که دیدی رقیب پدرمه
وقتی پسر واقعیش به دست قدرتمند ترین خون اشام ، یعنی امپراتور قلعه سرخ کشه میشه اون هم پسرش رو که من باشم به اسارت میگیره و همیشه به فکر انتقام بود تا اینکه میفهمه من دارم با دختر یک گرگینه قرار میزارم تصمیم گرفت زندگیمو نابود کنه اما نمیدونست این نقشه ها باعث میشه بیفته تو دامی که پدرم سالها واسش پهن کرده این یه سالی که ازت دور بودم مادرم به عنوان صاحبخونه پیشت بود تا اذیت نشی....
+پس اون اجومای مهربونی که چهرش خیلی خوشگل بود مادر شوهرم بود؟😐💔
-اره😂😂
+چه رابطه عروس مادرشوهریه حسنه ای باهم داشتیم😐
_نظرت چیه از قبرستون تغییر مکان بدیم به خونه؟
نیم ساعت بعد
در خانه*
+میدونی .... این یه سال که نبودی .... خیلی زایمان سختی داشتم....از همه به عنوان یه زن بیوه زخم زبون میشنیدم......
-ا.ت جان .... بس کن ! الان که اینجام نمیزارم کسی نگاه چپ بهت بندازه....
ا.ت ویو
بعد از این حرف ها از زبون جانگکوک حس خوب قدیمی بهم دست داد حسی که یک سال پیش تجربش کردم .... نرمی لبش روی لبم بهم حس خاصی داشت....
تک تک سلول های بدنم هیجان زده شده بودن
توی همین فکر ها بودم که زنگ در به صدا در اومد
+ میرم در رو باز کنم
با شخصی که دیدم رسما پشمی واسم نموند
کسی بود که همش مزاحمم میشد
لعنتی.....
کامنتات برام مهمه🥺
۳۰.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.