name:belief part:3
بعدش برای اینکه تظاهر کنه لبخندی زد و لبای ا.ت و بوسید
ا.ت با تعجب سرش رو برگردوند و دوباره مشغول شستن ظرفا شد.
ا.ت تا قبل رفتن تهیونگ سریع برگشت و تقریبا بلند گفت : عزیزم؟
تهیونگ برگشت و لب زد :جونم؟
ا.ت با این حرف تهیونگ لبخندی از سر خجالت زد و با دستش به روی کانتر اشاره کرد اون شکلات هارو میبری براشون؟
تهیونگ سمت کانتر رفت و بعداز برداشتن شکلات هایی که توی ظرف شیشه ای ریخته شده بودن سمت اونا رفت.
کنار هوسوک نشست و به پاههای سوریون خیره شد و زیر لب گفت : فاک...چرا..جوراب پاشه
***
تهیونگ توی جاش چرخید و به چهره ی همسر معصومش خیره شد.
تهیونگ بعداز اون اتفاق ذهنش درگیر بود از شانس بدش هوسوک و سوریون امشب اونجا خوابیدن .
ا.ت اروم چشاش رو باز کرد و با دیدن چشای باز تهیونگ لبخندی زد و کمی خودش رو نزدیک تهیونگ کرد: خوابت نمیبره؟
تهیونگ لبخندی زد و سرش رو تکون داد.
ا.ت لب زد : میخوای بغلت کنم اقای کیم؟
تهیونگ لب زد : اذیت نمیشی؟
ا.ت گفت : فدا سرت
ا.ت دستش رو باز کرد و اروم گفت : بیا بغلم
تهیونگ لبخندی زد و سرش رو به سینه ا.ت چسبوند.
تهیونگ لب زد : میتونی بهم ارامش بدی؟
ا.ت خنده ای کرد و دستشو توی موهای تهیونگ برد و اروم حرکت میداد. با به یاد اوردن زباله هایی که پرت نداده بود اروم از تخت بیرون اومد و سمت تراس رفت.
ته بعداز چند دقیقه دستشو فشار داد تا محکم تر ا.ت و بغل کنه با ندیدن ا.ت چشاش رو باز کرد. کمی منتظر بود اما صدایی از توی اشپزخونه اومد که توجهش رو جلب کرد . از تخت بیرون اومد و دستش رو توی موهای کشید . سمت اشپزخونه رفت و با دیدن اون اروم لب زد : چرا بیدار شدی؟
ا.ت برگشت و لب زد : فقط تشنه ام بود...تو میتونی منو سیر کنی؟
و بعدش اروم خندید.
تهیونگ لبخندی زد و پشتش رو چک کرد اروم جلو اومد و لبش رو روی لب اون دختر گذاشت و بوسه ی خیسی مهمونش کرد . با به صدا رد اومدن
ا.ت وارد خونه شد و...
.
.
.
#بی_تی_اس#کیدراما#کیپاپ#سناریو#نامجون#سوکجین#یونگی#هوسوک#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#ویسگون#رمان
ا.ت با تعجب سرش رو برگردوند و دوباره مشغول شستن ظرفا شد.
ا.ت تا قبل رفتن تهیونگ سریع برگشت و تقریبا بلند گفت : عزیزم؟
تهیونگ برگشت و لب زد :جونم؟
ا.ت با این حرف تهیونگ لبخندی از سر خجالت زد و با دستش به روی کانتر اشاره کرد اون شکلات هارو میبری براشون؟
تهیونگ سمت کانتر رفت و بعداز برداشتن شکلات هایی که توی ظرف شیشه ای ریخته شده بودن سمت اونا رفت.
کنار هوسوک نشست و به پاههای سوریون خیره شد و زیر لب گفت : فاک...چرا..جوراب پاشه
***
تهیونگ توی جاش چرخید و به چهره ی همسر معصومش خیره شد.
تهیونگ بعداز اون اتفاق ذهنش درگیر بود از شانس بدش هوسوک و سوریون امشب اونجا خوابیدن .
ا.ت اروم چشاش رو باز کرد و با دیدن چشای باز تهیونگ لبخندی زد و کمی خودش رو نزدیک تهیونگ کرد: خوابت نمیبره؟
تهیونگ لبخندی زد و سرش رو تکون داد.
ا.ت لب زد : میخوای بغلت کنم اقای کیم؟
تهیونگ لب زد : اذیت نمیشی؟
ا.ت گفت : فدا سرت
ا.ت دستش رو باز کرد و اروم گفت : بیا بغلم
تهیونگ لبخندی زد و سرش رو به سینه ا.ت چسبوند.
تهیونگ لب زد : میتونی بهم ارامش بدی؟
ا.ت خنده ای کرد و دستشو توی موهای تهیونگ برد و اروم حرکت میداد. با به یاد اوردن زباله هایی که پرت نداده بود اروم از تخت بیرون اومد و سمت تراس رفت.
ته بعداز چند دقیقه دستشو فشار داد تا محکم تر ا.ت و بغل کنه با ندیدن ا.ت چشاش رو باز کرد. کمی منتظر بود اما صدایی از توی اشپزخونه اومد که توجهش رو جلب کرد . از تخت بیرون اومد و دستش رو توی موهای کشید . سمت اشپزخونه رفت و با دیدن اون اروم لب زد : چرا بیدار شدی؟
ا.ت برگشت و لب زد : فقط تشنه ام بود...تو میتونی منو سیر کنی؟
و بعدش اروم خندید.
تهیونگ لبخندی زد و پشتش رو چک کرد اروم جلو اومد و لبش رو روی لب اون دختر گذاشت و بوسه ی خیسی مهمونش کرد . با به صدا رد اومدن
ا.ت وارد خونه شد و...
.
.
.
#بی_تی_اس#کیدراما#کیپاپ#سناریو#نامجون#سوکجین#یونگی#هوسوک#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#ویسگون#رمان
۳۶.۲k
۰۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.