بنال اي ني
شبي ديدم كنار بوستاني
فتاده يك ني از دست شباني
نشستم با تأني در كنارش
گرفتم از رخش، گرد و غبارش
نهادم بر لبش لبهاي لرزان
دميدم بر درونش آه سوزان
ز سوز آه من، ني ناله ها كرد
به صحرا شور و غوغايي به پا كرد
بنال اي ني، كه دنيا را بقا نيست
چو آرامش در اين دار فنا نيست
بنال اي ني، نماند جاودانه
به جز عشق و نواي عاشقانه
بنال اي ني، به لحن ناي داوود
كه هر ناليدنش ذكر خدا بود
بنال اي ني، كه يار دلربا رفت
نمي دانم كه از پيشم كجا رفت
بيا تا از پي اش با هم بگرديم
كه هر دو آشنا با آه و دوديم
بنال اي ني، كه يارم زار و خسته
به پشت پرده ي غيبت نشسته
بنال اي ني، به هر صبح و به هر شام
چو تنها اشك ريزد آن دل آرام
بنال اي ني، كه شب غرق سكوت است
خيالش مي برد هوش من از دست
بنال اي ني، كه ابر پاره پاره
چو قايقهاست بر دريا كناره
روم امشب، بر آن قايق نشينم
مگر يار خود از آنجا ببينم
بنال اي ني، ز غمهايم گذر كن
كه تنها ناله بر آن منتظر كن
بنال اي ني، تو با شب زنده داران
به شبهاي دل انگيز بهاران
بنال اي ني، كه نامحرم به خواب است
دعا در خلوت شب مستجاب است
بنال اي ني، چو لغز عكس مهتاب
به روي صفحه ي لغزنده ي آب
بنال اي ني، كه بر دل افكند شور
نواي ناشناس مرغي از دور
بنال اي ني، كه يارم در نماز است
سراپا ناز و، در حال نياز است
بنال اي ني، كه بس آزرده ام من
كه رد پاي او گم كرده ام من
نشانم ده حريم «سامرا» را
مگر پيدا كنم آن دلربا را
بنال اي ني، كه بازافكنده رعشه
نسيم باغ، بر ساق بنفشه
نهاده سر به زانو، بر لب جو
ز شبنم، اشكها بر عارض او
..........................................
فتاده يك ني از دست شباني
نشستم با تأني در كنارش
گرفتم از رخش، گرد و غبارش
نهادم بر لبش لبهاي لرزان
دميدم بر درونش آه سوزان
ز سوز آه من، ني ناله ها كرد
به صحرا شور و غوغايي به پا كرد
بنال اي ني، كه دنيا را بقا نيست
چو آرامش در اين دار فنا نيست
بنال اي ني، نماند جاودانه
به جز عشق و نواي عاشقانه
بنال اي ني، به لحن ناي داوود
كه هر ناليدنش ذكر خدا بود
بنال اي ني، كه يار دلربا رفت
نمي دانم كه از پيشم كجا رفت
بيا تا از پي اش با هم بگرديم
كه هر دو آشنا با آه و دوديم
بنال اي ني، كه يارم زار و خسته
به پشت پرده ي غيبت نشسته
بنال اي ني، به هر صبح و به هر شام
چو تنها اشك ريزد آن دل آرام
بنال اي ني، كه شب غرق سكوت است
خيالش مي برد هوش من از دست
بنال اي ني، كه ابر پاره پاره
چو قايقهاست بر دريا كناره
روم امشب، بر آن قايق نشينم
مگر يار خود از آنجا ببينم
بنال اي ني، ز غمهايم گذر كن
كه تنها ناله بر آن منتظر كن
بنال اي ني، تو با شب زنده داران
به شبهاي دل انگيز بهاران
بنال اي ني، كه نامحرم به خواب است
دعا در خلوت شب مستجاب است
بنال اي ني، چو لغز عكس مهتاب
به روي صفحه ي لغزنده ي آب
بنال اي ني، كه بر دل افكند شور
نواي ناشناس مرغي از دور
بنال اي ني، كه يارم در نماز است
سراپا ناز و، در حال نياز است
بنال اي ني، كه بس آزرده ام من
كه رد پاي او گم كرده ام من
نشانم ده حريم «سامرا» را
مگر پيدا كنم آن دلربا را
بنال اي ني، كه بازافكنده رعشه
نسيم باغ، بر ساق بنفشه
نهاده سر به زانو، بر لب جو
ز شبنم، اشكها بر عارض او
..........................................
۱.۵k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.