Part 49
Part 49
ات تویه بالکن خونه اش نشسته بود و داشت و با افکارش درگیر بود با صدای گوشیش از افکارش اومد بیرون
ریو پشته خط بود
ات : آلو ریو صبح بخیر
ریو : صبح توهم بخیر خوب دیگه باید دست به کار بشی تو نباید یادت بره که برای چی اومدی اینجا بخاطر اینکه به کیم تهیونگ نشون بدی کی هستی
ات : آره میدونم باشه
ریو : شماره تلفونه شوگا رو برات میفرستم
ات : باشه منتظرم
گوشیش رو قطع کرد و دستی به پیشونیش کشید
ات شماره شوگا رو گرفت
شوگا : بله بفرمایید
ات : منم
شوگا الان متوجه شد که ات پشته خط بود
شوگا : ات خوبی چرا دیشب
ات سریع گفت
ات : آدرسی رو برات میفرستم بیا اونجا به هیچکس هم نگو
شوگا : باشه همین حالا میایم
ات گوشیش رو قطع کرد و دوباره فنجون قهوه اش رو برداشت
شوگا زود گوشیش رو گذاشت تو جیبش و بلند شد
جونکوک : کجا میری
شوگا : یه جایی کار دارم
تهیونگ که از پله ها می اومد پایین گفت
تهیونگ : زود بیا مگه نمیدونی عصر باید بریم کمپانی
شوگا : باشه
شوگا با عجله از خونه رفت بیرون
ات منتظره شوگا بودم تا بیاد به ساعتش نگاهی انداخت که زنگ در به صدا درآمد ات از جاش بلند شد و رفت به سمته در
درو باز کرد شوگا در چهار چوب در ظاهر شد
شوگا ات رو بغل کرد و گفت
شوگا : کجا بودی این همه مدت
ات از بغل شوگا اومد بیرون
ات : تعریف میکنم
شوگا رو به داخل رهنمایی کرد و رفتن تو سالون نشستن
شوگا : تو این همه مدت کجا بودی
ات : دقیقا سه سال پیش
« سه سال قبل »
ات : نابودم کردی کیم تهیونگ
دست هایش رو ول کرد و از میله های پل پرید اما دستی دوره مچ دستش حلقه شد و نزاشت اون بیافته
ات نگاهش رو به بالا داد پسری با موهای بلند و مشکی و صورته جذاب دسته ات رو گرفته بود ات با چشمای اشکی گفت
ات : ولم ..کن میخوام ...بمیرم....
ریو که نگاهش به صورت ات فتاد خیلی شبیه دوست دختر مردش بود با نگاه کردن به صورت ات دلش لرزید فکر کرد دوست دخترش می کیونگ جلوشه
اسلاید 2 لی ریو
ریو : نمیزارم بمیری
ات : ولم کن به تو چه اصلا تو کی هستی
ریو همونجوری که دسته ات رو گرفته بود با صدای بلند گفت
ریو : میدونم بخاطر یکی داری زندگیت رو نابود میکنی ولی این راه درست نیست
ات اشک هایش همونجوری که رویه گونه هایش جاری بودن گفت
ات : دیگه تحمل ندارم
ریو همونجوری که دسته ات رو گرفته بود اوردش بالا
و نزاشت ات خودش رو بندازه
ات سرش پایین بود و با گریه گفت
ات : چرا بهم کمک کردی چرا نزاشتی بمیرم اصلا تو کی هستی که بهم کمک میکنی ها
ات از رویه زمین بلند شد و دوباره میرفت سمته پل اما یهو سرش گیج رفت و از هوش رفت
ریو زود گرفتش و براید استایل بغلش کرد ..........
ات تویه بالکن خونه اش نشسته بود و داشت و با افکارش درگیر بود با صدای گوشیش از افکارش اومد بیرون
ریو پشته خط بود
ات : آلو ریو صبح بخیر
ریو : صبح توهم بخیر خوب دیگه باید دست به کار بشی تو نباید یادت بره که برای چی اومدی اینجا بخاطر اینکه به کیم تهیونگ نشون بدی کی هستی
ات : آره میدونم باشه
ریو : شماره تلفونه شوگا رو برات میفرستم
ات : باشه منتظرم
گوشیش رو قطع کرد و دستی به پیشونیش کشید
ات شماره شوگا رو گرفت
شوگا : بله بفرمایید
ات : منم
شوگا الان متوجه شد که ات پشته خط بود
شوگا : ات خوبی چرا دیشب
ات سریع گفت
ات : آدرسی رو برات میفرستم بیا اونجا به هیچکس هم نگو
شوگا : باشه همین حالا میایم
ات گوشیش رو قطع کرد و دوباره فنجون قهوه اش رو برداشت
شوگا زود گوشیش رو گذاشت تو جیبش و بلند شد
جونکوک : کجا میری
شوگا : یه جایی کار دارم
تهیونگ که از پله ها می اومد پایین گفت
تهیونگ : زود بیا مگه نمیدونی عصر باید بریم کمپانی
شوگا : باشه
شوگا با عجله از خونه رفت بیرون
ات منتظره شوگا بودم تا بیاد به ساعتش نگاهی انداخت که زنگ در به صدا درآمد ات از جاش بلند شد و رفت به سمته در
درو باز کرد شوگا در چهار چوب در ظاهر شد
شوگا ات رو بغل کرد و گفت
شوگا : کجا بودی این همه مدت
ات از بغل شوگا اومد بیرون
ات : تعریف میکنم
شوگا رو به داخل رهنمایی کرد و رفتن تو سالون نشستن
شوگا : تو این همه مدت کجا بودی
ات : دقیقا سه سال پیش
« سه سال قبل »
ات : نابودم کردی کیم تهیونگ
دست هایش رو ول کرد و از میله های پل پرید اما دستی دوره مچ دستش حلقه شد و نزاشت اون بیافته
ات نگاهش رو به بالا داد پسری با موهای بلند و مشکی و صورته جذاب دسته ات رو گرفته بود ات با چشمای اشکی گفت
ات : ولم ..کن میخوام ...بمیرم....
ریو که نگاهش به صورت ات فتاد خیلی شبیه دوست دختر مردش بود با نگاه کردن به صورت ات دلش لرزید فکر کرد دوست دخترش می کیونگ جلوشه
اسلاید 2 لی ریو
ریو : نمیزارم بمیری
ات : ولم کن به تو چه اصلا تو کی هستی
ریو همونجوری که دسته ات رو گرفته بود با صدای بلند گفت
ریو : میدونم بخاطر یکی داری زندگیت رو نابود میکنی ولی این راه درست نیست
ات اشک هایش همونجوری که رویه گونه هایش جاری بودن گفت
ات : دیگه تحمل ندارم
ریو همونجوری که دسته ات رو گرفته بود اوردش بالا
و نزاشت ات خودش رو بندازه
ات سرش پایین بود و با گریه گفت
ات : چرا بهم کمک کردی چرا نزاشتی بمیرم اصلا تو کی هستی که بهم کمک میکنی ها
ات از رویه زمین بلند شد و دوباره میرفت سمته پل اما یهو سرش گیج رفت و از هوش رفت
ریو زود گرفتش و براید استایل بغلش کرد ..........
۲۸۸
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.