P²⁴
#رمان
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part24
رسیدیم خونه...
همه انقدر خسته بودن، پس مستقیم رفتیم تو اتاق خودمون.
ات رفت تا دوش بگیره، و شروع کرده بود به اهنگ خوندن..(we dont talk anymore)
ویو ات؛
داشتم اهنگ میخوندم.. که یک صدایی از بیرون همراهیم کرد...
کوک بود، داشت هم صدای من میخوند!
کوک: هی ات، چرا ساکت شدی؟ داشتم لذت میبردم.
ات: اوم، خب...
کوک: راحت باش من دیگه میرم بخوابم، شب بخیر..
ات: شب بخیر!
(پرش زمانی به یک ربع بعد)
ویو ات؛
از حمام اومدم بیرون، لباسامو پوشیدم و روتین پوستیم رو انجام دادم..
موهام رو خشک نکردم چون صداش ممکن بود بقیه رو اذیت کنه، پس گذاشتم خودش هوا بخوره.
هندزفریم، وکتابم رو برادشتم و رفتم توی عالم دیگه ای...
یکی در اتاقمو زد؟!
گفتم: کیه؟
کوک: منم!
ات: بیا تو..
قیافه کوک رو دیدم با موهای شلخته و چشای خواب آلود...
کوک: ات میتونم بیام امشب رو پیش تو بخوابم؟
ات: از درخواستش متعجب شدم!
کوک: البته اگه اشکالی نداره..
ات: نه مشکلی نیست راحت باش!
ویو ات؛
اومد رخت خواب هاشو پهن کرد و چند لحظه ای به سقف خیره شد، و گفت: ات بیخیال قدرتات شدی؟
ات: نه، نه فقط...
کوک: تو از چیزی میترسی؟ ـــ
ات: فقط، هر وقت از قدرتامون استفاده میکنیم یک اتفاقی میوفته.. یکبار تهیونگ، یکبارم جیمین...
نمیخوام کسی توی خطر بیوفته..
کوک: نگران نباش مطمئن باش دیگه اتفاقی نمیوفته که تو نگران بشی..
ات: حتی خودتم نمیتونی با اطمینان بگی..
کوک: حق باتوعه، ولی ما اگه تمرین کنیم و پشت همو خالی نکنیم میتونیم..
ات: ببخشید، ولی الان خوابم میاد و میخوام بخوابم اگه میشه فردا راجبش صحبت کنیم؟
کوک: باشه، بخواب شب بخیر ات..
ات: خواب های خوب ببینی کوک.
کوک: همچنین..
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part24
رسیدیم خونه...
همه انقدر خسته بودن، پس مستقیم رفتیم تو اتاق خودمون.
ات رفت تا دوش بگیره، و شروع کرده بود به اهنگ خوندن..(we dont talk anymore)
ویو ات؛
داشتم اهنگ میخوندم.. که یک صدایی از بیرون همراهیم کرد...
کوک بود، داشت هم صدای من میخوند!
کوک: هی ات، چرا ساکت شدی؟ داشتم لذت میبردم.
ات: اوم، خب...
کوک: راحت باش من دیگه میرم بخوابم، شب بخیر..
ات: شب بخیر!
(پرش زمانی به یک ربع بعد)
ویو ات؛
از حمام اومدم بیرون، لباسامو پوشیدم و روتین پوستیم رو انجام دادم..
موهام رو خشک نکردم چون صداش ممکن بود بقیه رو اذیت کنه، پس گذاشتم خودش هوا بخوره.
هندزفریم، وکتابم رو برادشتم و رفتم توی عالم دیگه ای...
یکی در اتاقمو زد؟!
گفتم: کیه؟
کوک: منم!
ات: بیا تو..
قیافه کوک رو دیدم با موهای شلخته و چشای خواب آلود...
کوک: ات میتونم بیام امشب رو پیش تو بخوابم؟
ات: از درخواستش متعجب شدم!
کوک: البته اگه اشکالی نداره..
ات: نه مشکلی نیست راحت باش!
ویو ات؛
اومد رخت خواب هاشو پهن کرد و چند لحظه ای به سقف خیره شد، و گفت: ات بیخیال قدرتات شدی؟
ات: نه، نه فقط...
کوک: تو از چیزی میترسی؟ ـــ
ات: فقط، هر وقت از قدرتامون استفاده میکنیم یک اتفاقی میوفته.. یکبار تهیونگ، یکبارم جیمین...
نمیخوام کسی توی خطر بیوفته..
کوک: نگران نباش مطمئن باش دیگه اتفاقی نمیوفته که تو نگران بشی..
ات: حتی خودتم نمیتونی با اطمینان بگی..
کوک: حق باتوعه، ولی ما اگه تمرین کنیم و پشت همو خالی نکنیم میتونیم..
ات: ببخشید، ولی الان خوابم میاد و میخوام بخوابم اگه میشه فردا راجبش صحبت کنیم؟
کوک: باشه، بخواب شب بخیر ات..
ات: خواب های خوب ببینی کوک.
کوک: همچنین..
۴.۵k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.