part 7رویای اشنا
ویو یونجی
با کیونگ رفتیم تا حیاط عمارت رو ببینیم. خیلی بزرگ و زیبا بود، توی باغچه گل های رز قرمز کاشته شده بود، جونگ هوان عاشق رنگ قرمزه. کیونگ داشت گل هارو بو میکرد، منم به نمای عمارت نگاه کردم طبقه ی اخر یه پنجره ی کوچیک وعجیب داشت. برام سوال بود که چرا همچین ادم های پولدار و خفنی باید مارو به فرزند خواندگی بگیرن، توی فکر بودم که اون پنجره برای چه اتاقیه.
ویو جونگ هوان
جونگ کوک منو برد توی عمارت (نکته جونگ هوان هنوز تو بغل جونگ کوک هست) خیلی بزرگ و خوشگل بود. عجیب بود هیچ خدمتکاری تو عمارت نبود، یه لحظه ترسیدم نکنه می خوان مارو خدمتکار کنن؟! داشتم شوکه به عمارت نگاه میکردم که جونگ کوک گفت
_اینقدر نگاه نکن کوچولو هیچ کس تو عمارت نیست (خنده ی خرگوشی)
+واقعا؟!(٠میترسیدم این سوال رو بپرسم ولی بلاخره پرسیدم) میخوای من و دوستام خدمتکارت بشیم؟
_چی؟ نه چرا همچین فکری کردی؟
+همینجوری اخه هیچ کس مارو به فرزند خواندگی قبول نمیکرد ولی الان تو و دوستات منو و یونجی و کیونگ رو به فرزند خواندگی قبول کردین (اشک تو چشمام جمع شده بود)
رسیدیم دم در یه اتاق با در مشکی قرمز، جونگ کوک منو زمین گذاشت و با انگشتش اشکام رو پاک کرد
_میدونی چرا شمارو به فرزند خواندگی قبول نکردن؟
+چرا؟
_چون شما اینقدر خوب و زیبا و مهربونین که بقیه لیاقتتون رو ندارن، مخصوصا تو
+اِ اِ اِ واقعا (خنده) منظورت اینه که خودت لیاقت منو داری؟
_(خنده خرگوشی) اره چرا که نه
+باشه بابا تو خوبی(خنده)
خندید و در اتاقو برام باز کرد یه اتاق خوشگل با تم قرمز و مشکی بود، درست رنگ های مورد علاقم . لبخند زدم و وارد اتاق شدم خودمو روی تخت انداختم یه نفس عمیق کشیدم چشامو بستم، جونگ کوک هم توی چهار چوب در وایساده بود و با لبخند منو نگاه میکرد
+وای چه اتاق خوبی، چه تخت نرمی، این یه رویاست!
جونگ کوک با لبخند به سمتم اومد. و روی تخت نشست و روشو بهم کرد.
خب اینم از پارت هفت پارت هشت هم نوشتم و قراره بزارم ❤این پارت شرطی نداره 🫶🏻
با کیونگ رفتیم تا حیاط عمارت رو ببینیم. خیلی بزرگ و زیبا بود، توی باغچه گل های رز قرمز کاشته شده بود، جونگ هوان عاشق رنگ قرمزه. کیونگ داشت گل هارو بو میکرد، منم به نمای عمارت نگاه کردم طبقه ی اخر یه پنجره ی کوچیک وعجیب داشت. برام سوال بود که چرا همچین ادم های پولدار و خفنی باید مارو به فرزند خواندگی بگیرن، توی فکر بودم که اون پنجره برای چه اتاقیه.
ویو جونگ هوان
جونگ کوک منو برد توی عمارت (نکته جونگ هوان هنوز تو بغل جونگ کوک هست) خیلی بزرگ و خوشگل بود. عجیب بود هیچ خدمتکاری تو عمارت نبود، یه لحظه ترسیدم نکنه می خوان مارو خدمتکار کنن؟! داشتم شوکه به عمارت نگاه میکردم که جونگ کوک گفت
_اینقدر نگاه نکن کوچولو هیچ کس تو عمارت نیست (خنده ی خرگوشی)
+واقعا؟!(٠میترسیدم این سوال رو بپرسم ولی بلاخره پرسیدم) میخوای من و دوستام خدمتکارت بشیم؟
_چی؟ نه چرا همچین فکری کردی؟
+همینجوری اخه هیچ کس مارو به فرزند خواندگی قبول نمیکرد ولی الان تو و دوستات منو و یونجی و کیونگ رو به فرزند خواندگی قبول کردین (اشک تو چشمام جمع شده بود)
رسیدیم دم در یه اتاق با در مشکی قرمز، جونگ کوک منو زمین گذاشت و با انگشتش اشکام رو پاک کرد
_میدونی چرا شمارو به فرزند خواندگی قبول نکردن؟
+چرا؟
_چون شما اینقدر خوب و زیبا و مهربونین که بقیه لیاقتتون رو ندارن، مخصوصا تو
+اِ اِ اِ واقعا (خنده) منظورت اینه که خودت لیاقت منو داری؟
_(خنده خرگوشی) اره چرا که نه
+باشه بابا تو خوبی(خنده)
خندید و در اتاقو برام باز کرد یه اتاق خوشگل با تم قرمز و مشکی بود، درست رنگ های مورد علاقم . لبخند زدم و وارد اتاق شدم خودمو روی تخت انداختم یه نفس عمیق کشیدم چشامو بستم، جونگ کوک هم توی چهار چوب در وایساده بود و با لبخند منو نگاه میکرد
+وای چه اتاق خوبی، چه تخت نرمی، این یه رویاست!
جونگ کوک با لبخند به سمتم اومد. و روی تخت نشست و روشو بهم کرد.
خب اینم از پارت هفت پارت هشت هم نوشتم و قراره بزارم ❤این پارت شرطی نداره 🫶🏻
۴.۸k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.