پارت۳۰
پارت۳۰
#جدال عشق
جیغ بلندی کشیدم
اومدم عقب که از تخت افتادم
+ آخ کمرمممممممم
ایکا موهاشو بهم ریخت و پوف کالفه ای کشید
_ لعنت بهت
بلند شد و از اتاق زد بیرون
خوب مگه تقصیر منه خواب بودم حواسم نبود که
بلند شدم کمرم کمی درد میکرد
بعد از مرتب کردن لباسام
از اتاق خارج شدم
و به سمت سرویس بهداشتی حرکت کردم
در و باز کردم
باز کردن در همانا و دیدن ایکا همانا
جیغ خفه ای کشیدم و سریع اومدم بیرون و در و بستم و پشت سر هم
حرف زدم
+ ببخشید، ببخشید من واقعا متاسفم ،در دستشویی خراب بود و من...
من خوب نمیدونستم ...یعنی میدونستما ولی یادم رفته بود، یعنی قبال
آیسان بهم گفته بود که حوا...
ایکا اومد بیرون و نزاشت ادامه بدم
_ چقدر حرف میزنی سرم رفت
خجالت می کشیدم و مطمئنا صورتم سرخ شده بود
سرم و انداختم پایین و با تاسف گفتم:
+ من واقعا معذرت میخوام
خندید و دستی به موهام کشید و بهمشون زد
_ اشکالی نداره من اصال ناراحت نشدم
_ اتفاقا خوشمم میاد
_ هر وقت خواستی بیا یه سر بهم تو سرویس بزن
و بعد خندید و رفت
من مات و مبهوت مونده بودم
چند بار پلکام و باز و بسته کردم
بیشتر سرخ شدم و خجالت کشیدم
ضربه ای به صورت خودم زدم
+ به خودت بیا آسا
به سرویس رفتم و آبی به دست و صورتم زدم
رفتار های ایکا
کاراش
حرفاش
جدیدا گیجم میکرد
سری تکون دادم بهتره بهش فکر نکنم
از سرویس بیرون اومدم و به سمت میز غذاخوری رفتم
کنار ایکا نشستم
+ صبح بخیر مامان
× صبح بخیر
نگاهی به آیسان کردم و با لبخند گفتم:
+ صبح بخیر
*صبح بخیر
شروع کردم به خوردن که صدای ایکا بلند شد
_ نمیدونم آسا بهتون گفته یا نه اما ما قرار امروز برگردیم و بابت
پذیرایی تون و زحماتتون ممنونم
مامانم گفت:
× چرا به این زودی، هر وقت تونستین بازم بیاین خوشحال میشیم
ایکا سری تکون داد و گفت:
_ حتما
بعد از خوردن صبحونه ساک و وسایلمون و جمع کردیم و بعد از
خداحافظی با آیسان و مادرم به راه افتادیم
واقعا ناراحت بودم که نتونستم با پدرم خداحافظی کنم
وقتی به عمارت رسیدیم
انگار دوباره تمام اتفاقات شوم قبلی یادم اومدن
اصال از این عمارت خوشم نمیومد
از ماشین خارج شدیم
و بعد از گذاشتن وسایل داخل اتاق به داخل حیاط اومدم تا دوری
اطراف بزنم
دستی روی شونم حس کردم
برگشتم
و با قیافه ی مهربون لوکا مواجه شدم
× هی ببین کی اینجاست
× دلم واست تنگ شده بود…
#جدال عشق
جیغ بلندی کشیدم
اومدم عقب که از تخت افتادم
+ آخ کمرمممممممم
ایکا موهاشو بهم ریخت و پوف کالفه ای کشید
_ لعنت بهت
بلند شد و از اتاق زد بیرون
خوب مگه تقصیر منه خواب بودم حواسم نبود که
بلند شدم کمرم کمی درد میکرد
بعد از مرتب کردن لباسام
از اتاق خارج شدم
و به سمت سرویس بهداشتی حرکت کردم
در و باز کردم
باز کردن در همانا و دیدن ایکا همانا
جیغ خفه ای کشیدم و سریع اومدم بیرون و در و بستم و پشت سر هم
حرف زدم
+ ببخشید، ببخشید من واقعا متاسفم ،در دستشویی خراب بود و من...
من خوب نمیدونستم ...یعنی میدونستما ولی یادم رفته بود، یعنی قبال
آیسان بهم گفته بود که حوا...
ایکا اومد بیرون و نزاشت ادامه بدم
_ چقدر حرف میزنی سرم رفت
خجالت می کشیدم و مطمئنا صورتم سرخ شده بود
سرم و انداختم پایین و با تاسف گفتم:
+ من واقعا معذرت میخوام
خندید و دستی به موهام کشید و بهمشون زد
_ اشکالی نداره من اصال ناراحت نشدم
_ اتفاقا خوشمم میاد
_ هر وقت خواستی بیا یه سر بهم تو سرویس بزن
و بعد خندید و رفت
من مات و مبهوت مونده بودم
چند بار پلکام و باز و بسته کردم
بیشتر سرخ شدم و خجالت کشیدم
ضربه ای به صورت خودم زدم
+ به خودت بیا آسا
به سرویس رفتم و آبی به دست و صورتم زدم
رفتار های ایکا
کاراش
حرفاش
جدیدا گیجم میکرد
سری تکون دادم بهتره بهش فکر نکنم
از سرویس بیرون اومدم و به سمت میز غذاخوری رفتم
کنار ایکا نشستم
+ صبح بخیر مامان
× صبح بخیر
نگاهی به آیسان کردم و با لبخند گفتم:
+ صبح بخیر
*صبح بخیر
شروع کردم به خوردن که صدای ایکا بلند شد
_ نمیدونم آسا بهتون گفته یا نه اما ما قرار امروز برگردیم و بابت
پذیرایی تون و زحماتتون ممنونم
مامانم گفت:
× چرا به این زودی، هر وقت تونستین بازم بیاین خوشحال میشیم
ایکا سری تکون داد و گفت:
_ حتما
بعد از خوردن صبحونه ساک و وسایلمون و جمع کردیم و بعد از
خداحافظی با آیسان و مادرم به راه افتادیم
واقعا ناراحت بودم که نتونستم با پدرم خداحافظی کنم
وقتی به عمارت رسیدیم
انگار دوباره تمام اتفاقات شوم قبلی یادم اومدن
اصال از این عمارت خوشم نمیومد
از ماشین خارج شدیم
و بعد از گذاشتن وسایل داخل اتاق به داخل حیاط اومدم تا دوری
اطراف بزنم
دستی روی شونم حس کردم
برگشتم
و با قیافه ی مهربون لوکا مواجه شدم
× هی ببین کی اینجاست
× دلم واست تنگ شده بود…
۳.۲k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.