پارت دوم دوست کودکی من
پارت دوم دوست کودکی من:
کوک:لیسا میگم میشه که دیگه انقدر گریه نکنی😐
لیسا :تو جای من نیستی کوک تا ببینی چقدر بده که مامان و بابای خودت بهت بگن تو دیگه بچه ما نیستی هقققق😭😭😭😭
کوک:دَرکت میکنم چی میگی
لیسا:نههههه نمیتونی درک، کنییییییی نمیتونی🥺😭😖
کوک: باشه هرچی تو میگی .....به هرحال گریه که فایده نداره😔
#سه روز بعد
لیسا:آماده ای بریم مدرسه؟
کوک: آره بریم
#ویو کلاس
معلم:خب لیسا بیا این مسئله رو توضیح بده
لیسا:ا..ما😐😒
کوک:ببخشید من میتونم بجای لیسا توضیح بدم آخه لیسا یکم سرماخورده حالش
خوب نیست
لیسا:🙂🙂
معلم:باشه ...لیسا امیدوارم خوب بشی
لیسا:ممنون🙂
معلم:عالی بود جانگ کوک👌
لیسا:👏👏
معلم:لیسا ،جانگ کوک شماسنتون کمتر از پایته تونه......15سالتونه ولی کلاس12 هستین موضوعش چیه؟
جانگ کوک:اممم خوب منو لیسا کارآموز کمپانی وایجی و هایب هستیم بخاطر این مجبوریم درسامونو جهشی بخونیم که زودتر مدرک تحصیلی مون رو بگیریم
معلم: اوووووووه عالیه موفق باشین
#بعد از مدرسه
جین:کوکی منتظر کی هستی؟
جیسو:خو چه سوالیه منتظرلیساست دیگه مگه تو یه خونه نیستن😐😂
جین:پس مبارکه🥳
کوک:دقیقا چی مبارکه😐😂
جین:بعدا میفهمی چی میگم😁
کوک:همه رفتن جیمین و رزي، تهیونگ و جنی ،جیسو وجین ،نایون و نامجون،هوپی و مینی،شوگا و یکی و بقیه منم هنوز منتظر لیسابودم که یه ون مشکی بزرگ کنار مدرسه پارک شد
سوجون(عمو ی جانگ کوک):سریع با این دستمال که ماده بیهوشی ریختم روش بیاریدش تو ماشین
دستیار:چشم
کوک:داشتم آروم راه میرفتم وتو فکر لیسا بودم که یهو چند نفر ریختن روم و جلوی دهنمو ،گرفتن و بیهوش شدم!
لیسا:از دور دیدم بزور کوک و سوار یه ماشین کردن،سریع دویدم و دیدم از سمت چپ رفت و منم دویدم دنبال ماشین که جلوی یه عمارت خیلی بزرگ و تاریک پارک کرد و کوک رو کشون، کشون اون پایین خودمو یه گوشه قائم کردم که دیدم عموی کوک سوون اومد پایین😳یعنی عموی خودش دزدیدتش؟تو این فکرابودم که....
کوک:لیسا میگم میشه که دیگه انقدر گریه نکنی😐
لیسا :تو جای من نیستی کوک تا ببینی چقدر بده که مامان و بابای خودت بهت بگن تو دیگه بچه ما نیستی هقققق😭😭😭😭
کوک:دَرکت میکنم چی میگی
لیسا:نههههه نمیتونی درک، کنییییییی نمیتونی🥺😭😖
کوک: باشه هرچی تو میگی .....به هرحال گریه که فایده نداره😔
#سه روز بعد
لیسا:آماده ای بریم مدرسه؟
کوک: آره بریم
#ویو کلاس
معلم:خب لیسا بیا این مسئله رو توضیح بده
لیسا:ا..ما😐😒
کوک:ببخشید من میتونم بجای لیسا توضیح بدم آخه لیسا یکم سرماخورده حالش
خوب نیست
لیسا:🙂🙂
معلم:باشه ...لیسا امیدوارم خوب بشی
لیسا:ممنون🙂
معلم:عالی بود جانگ کوک👌
لیسا:👏👏
معلم:لیسا ،جانگ کوک شماسنتون کمتر از پایته تونه......15سالتونه ولی کلاس12 هستین موضوعش چیه؟
جانگ کوک:اممم خوب منو لیسا کارآموز کمپانی وایجی و هایب هستیم بخاطر این مجبوریم درسامونو جهشی بخونیم که زودتر مدرک تحصیلی مون رو بگیریم
معلم: اوووووووه عالیه موفق باشین
#بعد از مدرسه
جین:کوکی منتظر کی هستی؟
جیسو:خو چه سوالیه منتظرلیساست دیگه مگه تو یه خونه نیستن😐😂
جین:پس مبارکه🥳
کوک:دقیقا چی مبارکه😐😂
جین:بعدا میفهمی چی میگم😁
کوک:همه رفتن جیمین و رزي، تهیونگ و جنی ،جیسو وجین ،نایون و نامجون،هوپی و مینی،شوگا و یکی و بقیه منم هنوز منتظر لیسابودم که یه ون مشکی بزرگ کنار مدرسه پارک شد
سوجون(عمو ی جانگ کوک):سریع با این دستمال که ماده بیهوشی ریختم روش بیاریدش تو ماشین
دستیار:چشم
کوک:داشتم آروم راه میرفتم وتو فکر لیسا بودم که یهو چند نفر ریختن روم و جلوی دهنمو ،گرفتن و بیهوش شدم!
لیسا:از دور دیدم بزور کوک و سوار یه ماشین کردن،سریع دویدم و دیدم از سمت چپ رفت و منم دویدم دنبال ماشین که جلوی یه عمارت خیلی بزرگ و تاریک پارک کرد و کوک رو کشون، کشون اون پایین خودمو یه گوشه قائم کردم که دیدم عموی کوک سوون اومد پایین😳یعنی عموی خودش دزدیدتش؟تو این فکرابودم که....
۴.۷k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.