پارت1
پارت1
تازه از خواب بیدار شده بودم
بعد یه دوش ده دقیقه ای رفتم
جلو اینه موهامو شونه کردم
بعدش یه مانتو چارخونه
با شلوار جین شال مشکی تنم کردم
رفتم از اتاق بیرون
عه درسا بیداره
السا: سلام درسا چه زود بیدار شدی
_ عه سلام ابجی خانوم
چه عجب شما از خواب نازتون بیدارشدین
_ دختر الهی کور شی
چشم نداری ببینی یه ساعت ازت بیشتر خوابیدم
درسا باخنده _ اختیار داری
خواهر این چ حرفیه شما ده سال بخواب کیه
ک بزاره.
بعدش زبونشو برام دراورد
جواب دادم
کوفت بچه ننه بابات بهت ادب یاد ندادن
خندید عاشقه خنده هاش بودم
درسا دوستمه که سه سال پیش
وقتی از شیراز رفتم باهاش دوست شدم
چشای سبز گربه ایی داره با مژه های بلند
لباش کوچولوعه دماغشم عملیه
موهاش برعکس من کوتاهه کوتاه پسرونه
نه یکم پایین تر از چونشه
درکل قیافش با مزه و زیباس
قدشم از من بلندتره تقصیره اون نیس
من زیادی کوتاهم خخ
بعد اینکه بهش گفتم ادب نداری
گفتم بیا یچی بخوریم من برم سرکار
توام بری ب درست برسی
راه افتادم ب سمت اشپزخونه
میز صبونه ام ک مث همیشه درسا زحمتشو کشیده بود
واسه خودمو درسا دوتا چای ریختم
نشستم پشت میز شروع کردم ب لقمه گرفتن
برا خودم لقمه اولو نجوییده
با جیغ درسا پرید تو گلوم
درسا: السااا
من. چ مرگته روانیی
_ اجی اخه من
_اخه تو چی؟!
_اجی میشه امروز نرم سرکلاس
_چرا؟
_چرا نداره اجیی خو میخوام برم خرید
_خرید چی؟
_ السااا چقد سوال میکنی
خو خرید دیگه
عصبی گفتم باشه برو ولی قبله ظهر باید خونه باشی
بعدش چاییمو سر کشیدم
از جام بلند شدم سویچ ماشینو برداشتم
براش بوسی تو هوا فرستادم _ فعلنت کوچولو
قبله ظهر میزنگم خونه نباشی بیچارت میکنما
خنده ای دندون نمایی کرد _ چشم قبل از ظهر میام
از خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدم
راه افتادم ب سمت ارایشگاه همونجوری ام
ب فکر فرو رفتم
من السا تک دختره خانواده مهر آرا
دارم کار میکنم هه اونم واسه چی
برای اینکه با عاشق احسان شدن
خانوادم ولم کردن گفتن تو دختر ما نیستی
من احمق فک میکردم اگه خانوادم ولم کنن
حداقل احسان باهام میمونه
ولی اونم باهام نموند سه سال پیش
با بی رحمی ولم کرد
اگه سه سال پیش با درسا اشنا نمیشدم
شاید تا الا مرده بودم
درسا الا تنها کسیه ک دارمش
شاید بهتره بگم همه کس منه چون
ازم کوچیکتره همش باید حواسم بهش باشه
هرچند سخته اون تا سه سال قبل
تنها تو ایران زندگی میکرد خوشش نمیومد
با خانوادش بره کانادا
هه وقتی احسان ولم کرد
ن پول داشتم ن خونه ن چیزی برا خوردن
ولی بعد اشناییم با درسا هم تونستم
تو ی ارایشگاه شروع ب کار کنم هم اینکه
ازم خواست تو خونه اون زندگی کنم
هرچند الا سه دنگ خونه رو ازش خریدم
تا راحت باشم بدون هیچ خجالت یا چیزه دیگه
تو همون لحظه یاده اشناییم با احسان افتادم
5سال پیش وقتی دوستم ساناز بر اثر تصادف از دست دادم
حالم خیلی بد بود دوماه تموم حرف نزدم
بعد دوماه رفتم به روستایی که عمه ای بابام
اونجا زندگی میکرد همونجا باهاش اشنا شدم
انگار خاله ای اونم تو همون روستا بود
اولش که باهم رفیق بودیم بعدش دوست شدیم
وقتی ام اومد خاستگاریم جواب رد شنید
ولی از رو نرفت خانواده منم همش ردش میکردن
تا اینکه من فرار کردم الان عین سگ پشیمونم
ولی چه میشه کرد هوف از فکر اومدم بیرون رسیده بودم
به ارایشگاه از ماشین پیاده شدم رفتم
ب سمت ارایشگاه به محظ وارد شدنم
نگین دوید سمتم_ سلام السا جون خوبی گلم زودی بیا که واست مشتری اومده بعد
بوسی کاشت رو لپم خندم گرفته بود
خشک شده دستمو گذاشتم رو جای بوسش
از بوس متنفرم جاشو پاک کردم
رفتم لباسامو عوض کردم از مائده سراغ نگین رو گرفتم
گفت تو سالن عروس منتظرمه
اه باید ناخنای عروسیو مانیکور کنم
درسته عاشقه شغلمم ولی از درس کردن
عروس بدم میاد همش ادم میترسه گند بزنه ایی
درسا.
بعد رفتن السا زودی چندلقمه صبونه خوردم
نباید وقتو از دس میدادم
زیرا السا مطمئنن میزنگه خونه ببینه اومدم یا نه
رفتم تو اتاقم مانتو لی ابی ب همراه شلوار جین ابی
یخی و شال مشکی پوشیدم کفشامم پام کردم
سویچ ماشینو برداشتم دویدم به سمت ماشین
تا سوارش شدم پامو گذاشتم رو گاز
تا زودتر برسم
اونجایی ک من میخواستم خرید کنم تو کرج بود
باید زود میرسیدم اخه با این ترافیک
تهران مگه زود هم ادم میرسه
خندم گرفت خم شدم تا ی اهنگ خوب پیدا کنم بزارم
همیجوری ک داشتم دنباله اهنگ میگشتم
یهو با صدای وحشناک برخورد ی ماشین ب ماشینم
سرمو اوردم بالا
دهنم وا موند وای خاک ب سرم
من الا چ غلطی کنم خشک شده
از ماشین پیاده شدم السا منو میکشه
تازه از خواب بیدار شده بودم
بعد یه دوش ده دقیقه ای رفتم
جلو اینه موهامو شونه کردم
بعدش یه مانتو چارخونه
با شلوار جین شال مشکی تنم کردم
رفتم از اتاق بیرون
عه درسا بیداره
السا: سلام درسا چه زود بیدار شدی
_ عه سلام ابجی خانوم
چه عجب شما از خواب نازتون بیدارشدین
_ دختر الهی کور شی
چشم نداری ببینی یه ساعت ازت بیشتر خوابیدم
درسا باخنده _ اختیار داری
خواهر این چ حرفیه شما ده سال بخواب کیه
ک بزاره.
بعدش زبونشو برام دراورد
جواب دادم
کوفت بچه ننه بابات بهت ادب یاد ندادن
خندید عاشقه خنده هاش بودم
درسا دوستمه که سه سال پیش
وقتی از شیراز رفتم باهاش دوست شدم
چشای سبز گربه ایی داره با مژه های بلند
لباش کوچولوعه دماغشم عملیه
موهاش برعکس من کوتاهه کوتاه پسرونه
نه یکم پایین تر از چونشه
درکل قیافش با مزه و زیباس
قدشم از من بلندتره تقصیره اون نیس
من زیادی کوتاهم خخ
بعد اینکه بهش گفتم ادب نداری
گفتم بیا یچی بخوریم من برم سرکار
توام بری ب درست برسی
راه افتادم ب سمت اشپزخونه
میز صبونه ام ک مث همیشه درسا زحمتشو کشیده بود
واسه خودمو درسا دوتا چای ریختم
نشستم پشت میز شروع کردم ب لقمه گرفتن
برا خودم لقمه اولو نجوییده
با جیغ درسا پرید تو گلوم
درسا: السااا
من. چ مرگته روانیی
_ اجی اخه من
_اخه تو چی؟!
_اجی میشه امروز نرم سرکلاس
_چرا؟
_چرا نداره اجیی خو میخوام برم خرید
_خرید چی؟
_ السااا چقد سوال میکنی
خو خرید دیگه
عصبی گفتم باشه برو ولی قبله ظهر باید خونه باشی
بعدش چاییمو سر کشیدم
از جام بلند شدم سویچ ماشینو برداشتم
براش بوسی تو هوا فرستادم _ فعلنت کوچولو
قبله ظهر میزنگم خونه نباشی بیچارت میکنما
خنده ای دندون نمایی کرد _ چشم قبل از ظهر میام
از خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدم
راه افتادم ب سمت ارایشگاه همونجوری ام
ب فکر فرو رفتم
من السا تک دختره خانواده مهر آرا
دارم کار میکنم هه اونم واسه چی
برای اینکه با عاشق احسان شدن
خانوادم ولم کردن گفتن تو دختر ما نیستی
من احمق فک میکردم اگه خانوادم ولم کنن
حداقل احسان باهام میمونه
ولی اونم باهام نموند سه سال پیش
با بی رحمی ولم کرد
اگه سه سال پیش با درسا اشنا نمیشدم
شاید تا الا مرده بودم
درسا الا تنها کسیه ک دارمش
شاید بهتره بگم همه کس منه چون
ازم کوچیکتره همش باید حواسم بهش باشه
هرچند سخته اون تا سه سال قبل
تنها تو ایران زندگی میکرد خوشش نمیومد
با خانوادش بره کانادا
هه وقتی احسان ولم کرد
ن پول داشتم ن خونه ن چیزی برا خوردن
ولی بعد اشناییم با درسا هم تونستم
تو ی ارایشگاه شروع ب کار کنم هم اینکه
ازم خواست تو خونه اون زندگی کنم
هرچند الا سه دنگ خونه رو ازش خریدم
تا راحت باشم بدون هیچ خجالت یا چیزه دیگه
تو همون لحظه یاده اشناییم با احسان افتادم
5سال پیش وقتی دوستم ساناز بر اثر تصادف از دست دادم
حالم خیلی بد بود دوماه تموم حرف نزدم
بعد دوماه رفتم به روستایی که عمه ای بابام
اونجا زندگی میکرد همونجا باهاش اشنا شدم
انگار خاله ای اونم تو همون روستا بود
اولش که باهم رفیق بودیم بعدش دوست شدیم
وقتی ام اومد خاستگاریم جواب رد شنید
ولی از رو نرفت خانواده منم همش ردش میکردن
تا اینکه من فرار کردم الان عین سگ پشیمونم
ولی چه میشه کرد هوف از فکر اومدم بیرون رسیده بودم
به ارایشگاه از ماشین پیاده شدم رفتم
ب سمت ارایشگاه به محظ وارد شدنم
نگین دوید سمتم_ سلام السا جون خوبی گلم زودی بیا که واست مشتری اومده بعد
بوسی کاشت رو لپم خندم گرفته بود
خشک شده دستمو گذاشتم رو جای بوسش
از بوس متنفرم جاشو پاک کردم
رفتم لباسامو عوض کردم از مائده سراغ نگین رو گرفتم
گفت تو سالن عروس منتظرمه
اه باید ناخنای عروسیو مانیکور کنم
درسته عاشقه شغلمم ولی از درس کردن
عروس بدم میاد همش ادم میترسه گند بزنه ایی
درسا.
بعد رفتن السا زودی چندلقمه صبونه خوردم
نباید وقتو از دس میدادم
زیرا السا مطمئنن میزنگه خونه ببینه اومدم یا نه
رفتم تو اتاقم مانتو لی ابی ب همراه شلوار جین ابی
یخی و شال مشکی پوشیدم کفشامم پام کردم
سویچ ماشینو برداشتم دویدم به سمت ماشین
تا سوارش شدم پامو گذاشتم رو گاز
تا زودتر برسم
اونجایی ک من میخواستم خرید کنم تو کرج بود
باید زود میرسیدم اخه با این ترافیک
تهران مگه زود هم ادم میرسه
خندم گرفت خم شدم تا ی اهنگ خوب پیدا کنم بزارم
همیجوری ک داشتم دنباله اهنگ میگشتم
یهو با صدای وحشناک برخورد ی ماشین ب ماشینم
سرمو اوردم بالا
دهنم وا موند وای خاک ب سرم
من الا چ غلطی کنم خشک شده
از ماشین پیاده شدم السا منو میکشه
۸.۷k
۱۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.