من دارم برای همیشه میرم..
_من دارم برای همیشه میرم..
رئیس.. ازتون میخوام یه قولی بهم بدین.. وقتی که مردم... یه رئیس درس حسابی برا بخش نظامی پیدا کنین.. یه خوناشام واقعی.. مطمئن باشین که بهتون عین من دروغ نمیگه..
من از اون بالا هم حواسم به شماها هست.. هر کی اشتباه کرد لازم باشه میام ت خوابشون.. هر کمکی ک خواسین.. بیاین همینجا و به اسمون نگاه کنین.. حرفتونو بگین... مطمئن باشین میشنوم و هر جور شده کمکتون میکنم...
ته: فک نمیکنی زیادی داری حرف میزنی؟
با اون زخمت باید بری خونت و استراحت کنی.
_رئیس من شوخی نکردم
ته: ینی چ؟
چ میگی؟ میخوای خودتو غرق کنی؟
_بله رئیس.
ات این رو گفت و بیشتر به سمت اب رفت پاهاش تا زانو توی اب بود.. چشماشو بست و سرشو به سمت اسمون بالا اورد. تهیونگ بلند شد و با چشای گشاده به دختری ک هر لحظه بیشتر در اب فرو میرفت نگاه کرد...
اه از اون دختر که فکر میکرد رئیسش میزاره که اون بمیره.
تهیونگ یک قدم برداشت که صدای گوشی ات بلند شد..
_ساعت، ساعت ارزو هاس
00.00
میخوام برای اخرین بار یه ارزو کنم.. تو زندگی بعدیم.... یه خوناشام واقعی شم
تهیونگ که تا الان چشاش به ساعت گوشیش بود....
سرش رو اورد بالا و به منظره ی رو به روش خیره شد...
ولی اون منظره یه مشکلی داشت. ات توی اون منظره نبود...
گوشی از دستش افتاد... با بهت به اطرافش نگاه کرد.
نمیخواست چیزی که بهش فکر میکنه درست باشه...
ولی همونطور بود..
تهیونگ غافل از اینکه داره چیکار میکنه به سمت دریا حجوم برد
پیراهنش رو پاره کرد و به داخل اب رفت...
اونقدری رفته بود جلو.. که دیگه هیچکی نمیتونست اون رو ببینه...
سرش رو برد زیر اب و به دور و برش نگاه کرد... اما هیچگونه اثری از جسم کوچک ات نبود..
سرش رو به دلیل کمبود اکسیژن با شدت از اب بیرون اورد و به دور و برش خیره شد...
بلند داد زد
ته: اتتتتتتتتت کدوم گوری ایییییی؟
د لنتییی فک کردی میزارم بمیری هاااااا
به سمت چپش نگاه کرد..
حس کرد چندین حباب به روی اب میآیند.
به سرعت به ان سمت رفت و به زیر اب شیرجه زد..
بلاخره پیداش کرد... اون دختر با چشمای جادویی رو پیدا کرده بود...
با تمام سرعتی که داشت به سمتش رفت و اون رو در اغوش گرفت...
رئیس.. ازتون میخوام یه قولی بهم بدین.. وقتی که مردم... یه رئیس درس حسابی برا بخش نظامی پیدا کنین.. یه خوناشام واقعی.. مطمئن باشین که بهتون عین من دروغ نمیگه..
من از اون بالا هم حواسم به شماها هست.. هر کی اشتباه کرد لازم باشه میام ت خوابشون.. هر کمکی ک خواسین.. بیاین همینجا و به اسمون نگاه کنین.. حرفتونو بگین... مطمئن باشین میشنوم و هر جور شده کمکتون میکنم...
ته: فک نمیکنی زیادی داری حرف میزنی؟
با اون زخمت باید بری خونت و استراحت کنی.
_رئیس من شوخی نکردم
ته: ینی چ؟
چ میگی؟ میخوای خودتو غرق کنی؟
_بله رئیس.
ات این رو گفت و بیشتر به سمت اب رفت پاهاش تا زانو توی اب بود.. چشماشو بست و سرشو به سمت اسمون بالا اورد. تهیونگ بلند شد و با چشای گشاده به دختری ک هر لحظه بیشتر در اب فرو میرفت نگاه کرد...
اه از اون دختر که فکر میکرد رئیسش میزاره که اون بمیره.
تهیونگ یک قدم برداشت که صدای گوشی ات بلند شد..
_ساعت، ساعت ارزو هاس
00.00
میخوام برای اخرین بار یه ارزو کنم.. تو زندگی بعدیم.... یه خوناشام واقعی شم
تهیونگ که تا الان چشاش به ساعت گوشیش بود....
سرش رو اورد بالا و به منظره ی رو به روش خیره شد...
ولی اون منظره یه مشکلی داشت. ات توی اون منظره نبود...
گوشی از دستش افتاد... با بهت به اطرافش نگاه کرد.
نمیخواست چیزی که بهش فکر میکنه درست باشه...
ولی همونطور بود..
تهیونگ غافل از اینکه داره چیکار میکنه به سمت دریا حجوم برد
پیراهنش رو پاره کرد و به داخل اب رفت...
اونقدری رفته بود جلو.. که دیگه هیچکی نمیتونست اون رو ببینه...
سرش رو برد زیر اب و به دور و برش نگاه کرد... اما هیچگونه اثری از جسم کوچک ات نبود..
سرش رو به دلیل کمبود اکسیژن با شدت از اب بیرون اورد و به دور و برش خیره شد...
بلند داد زد
ته: اتتتتتتتتت کدوم گوری ایییییی؟
د لنتییی فک کردی میزارم بمیری هاااااا
به سمت چپش نگاه کرد..
حس کرد چندین حباب به روی اب میآیند.
به سرعت به ان سمت رفت و به زیر اب شیرجه زد..
بلاخره پیداش کرد... اون دختر با چشمای جادویی رو پیدا کرده بود...
با تمام سرعتی که داشت به سمتش رفت و اون رو در اغوش گرفت...
۴.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.