دوست پسر روانی(۷)
(اگه دوست نداری نخون گذارش نکن)
صبح با نوری که از پنجری بهم میخورد بیدار شدم نشستم رو تخت و به اطراف نگاه کردم تهیونگ رو جلوی آینه درحال درست کردن کرواتش دیدم تا منو از توی آینه دید با لبخند برگشت سمتم و گفت
تهیونگ: صبحت بخیر پرنسسم ..خوب خوابیدی
یوری:اره (سرد)
ازش عصبانی بودم پس خیلی سرد جوابش رو دادم که از حالت صورتش میشد فهمید عصبانی شد اخم جای لبخندش رو گرفت دوباره سمت اینه برگشت کراواتش رو درست کرد و در حال پوشیدن کتش بود که گفتم
یوری: تهیونگ خسته شدم از اینکه همش توی این خونه بودم حداقل بزار برم دانشگاه(ناراحت)
تهیونگ: فکر کنم قبلاً بحثش رو کردیم (سرد)
یوری: اره .. ولی جواب منطقی بهم ندادی
تهیونگ: دوست ندارم توی اون فضا باشه اونجا کلی پسر هست میدونی که خیلی دوست دارم و نمیخوام کسی جز من صورت زیبای تورو ببینه(سرد و حرصی)
یوری:اگه دوسم داشتی اینجا زندونیم نمیکردی (ناراحتی و بغض)
برگشت سمتم و قدم هاشو گنده کرد با سرعت اومد پیشم ترسیدم و چشمامو بستم منتظر بودم که سرم داد بزنه یا بزنه چیزی رو بشکنه ولی کاری نکرد
چونمو گرفت بالا بهش نگاه کردم بوسه رو لب هام گذاشت و گفت
تهیونگ:خدافظ پرنسسم(مهربون ...لبخند)
و رفت نفسی از روی حرص کشیدم من باید امروز از اینجا فرار کنم ....
شرط:۵ لایک 🍷✨
امشب نتونستم درس بخونم بخاطر شما و براتون پارت گذاشتم لطفا حمایت کنید
صبح با نوری که از پنجری بهم میخورد بیدار شدم نشستم رو تخت و به اطراف نگاه کردم تهیونگ رو جلوی آینه درحال درست کردن کرواتش دیدم تا منو از توی آینه دید با لبخند برگشت سمتم و گفت
تهیونگ: صبحت بخیر پرنسسم ..خوب خوابیدی
یوری:اره (سرد)
ازش عصبانی بودم پس خیلی سرد جوابش رو دادم که از حالت صورتش میشد فهمید عصبانی شد اخم جای لبخندش رو گرفت دوباره سمت اینه برگشت کراواتش رو درست کرد و در حال پوشیدن کتش بود که گفتم
یوری: تهیونگ خسته شدم از اینکه همش توی این خونه بودم حداقل بزار برم دانشگاه(ناراحت)
تهیونگ: فکر کنم قبلاً بحثش رو کردیم (سرد)
یوری: اره .. ولی جواب منطقی بهم ندادی
تهیونگ: دوست ندارم توی اون فضا باشه اونجا کلی پسر هست میدونی که خیلی دوست دارم و نمیخوام کسی جز من صورت زیبای تورو ببینه(سرد و حرصی)
یوری:اگه دوسم داشتی اینجا زندونیم نمیکردی (ناراحتی و بغض)
برگشت سمتم و قدم هاشو گنده کرد با سرعت اومد پیشم ترسیدم و چشمامو بستم منتظر بودم که سرم داد بزنه یا بزنه چیزی رو بشکنه ولی کاری نکرد
چونمو گرفت بالا بهش نگاه کردم بوسه رو لب هام گذاشت و گفت
تهیونگ:خدافظ پرنسسم(مهربون ...لبخند)
و رفت نفسی از روی حرص کشیدم من باید امروز از اینجا فرار کنم ....
شرط:۵ لایک 🍷✨
امشب نتونستم درس بخونم بخاطر شما و براتون پارت گذاشتم لطفا حمایت کنید
۹۸۸
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.