We were just friends but...P.9
*جیمین ویو
صبحانه رو خوردیم و امروز چون تعطیل بود من نمی رفتم تمرین
خیلی دلم خون می خواست ، کیسه های خونمم تموم شده بود و واقعا تشنه بودم
جیمین : ا.ت تو از من نمی ترسی ؟
ا.ت : نه واسه چی باید بترسم
جیمین : خو عزیزم من خوناشامم
ا.ت : خو
جیمین : خو همه از ما می ترسن
ا.ت : You're My vampire baby boy
جیمین : عامممممم اوکییییی
(جیمین تو ذهنش : الان چی شد ؟ این همون دختریه که از اینکه کیسش کردم خجالت می کشید ؟ الان این مامیه سکسی همونه ؟ خدایا کمک من فکر می کردم فقط هیونگام و تهیونگ و کوک این قدرتی ماورا طبیعی رو داره نگو دوست دختر خودمم کیوت مامیه )
ضربان قلب جیمین رفته بود رو هزار و اثلا آروم و قرار نداشت از این حرکت ا.ت
جیمین : ا.ت چیزه اگر الان ازت بخوام بیای یک ذره برام مامی باشی...چیز می کنی ؟*با خجالت
ا.ت :یعنی چی ؟
جیمین : بیبی بوی...و اینا*قرمز شده
ا.ت : اووووو لیتل دارلینگ ، توقع نداشتی نه ؟
(ا.ت تو ذهنش : وای خدا من دارم چیکار می کنم ؟ قطعا بعدا پشیمون میشم کمکککککک یکی بیاد جلو منو بگیره )
*جیمین میاد ا.تو روی کاناپه دراز میده و خودش میاد روش
جیمین : عاممممم نه مامی...
*ا.ت با یک حرکت جاشو با بیبی بویش عوض می کنه و جیمین از این حرکت ماهرانه ی ا.ت پراش می ریزه
جیمین :مامی میشه همینطوری بیای بوسم کنی ؟
ا.ت : چی ؟ آخه...چیز *خجالت
جیمین : یاااااا خجالت نکش مامی من ب...
*ا.ت نزاشت جیمین حرفشو تا اخر بزنه و صورت جیمین قاب کرد و لباشو رو لبای بویش گذاشت
^ادامه دارد...^
صبحانه رو خوردیم و امروز چون تعطیل بود من نمی رفتم تمرین
خیلی دلم خون می خواست ، کیسه های خونمم تموم شده بود و واقعا تشنه بودم
جیمین : ا.ت تو از من نمی ترسی ؟
ا.ت : نه واسه چی باید بترسم
جیمین : خو عزیزم من خوناشامم
ا.ت : خو
جیمین : خو همه از ما می ترسن
ا.ت : You're My vampire baby boy
جیمین : عامممممم اوکییییی
(جیمین تو ذهنش : الان چی شد ؟ این همون دختریه که از اینکه کیسش کردم خجالت می کشید ؟ الان این مامیه سکسی همونه ؟ خدایا کمک من فکر می کردم فقط هیونگام و تهیونگ و کوک این قدرتی ماورا طبیعی رو داره نگو دوست دختر خودمم کیوت مامیه )
ضربان قلب جیمین رفته بود رو هزار و اثلا آروم و قرار نداشت از این حرکت ا.ت
جیمین : ا.ت چیزه اگر الان ازت بخوام بیای یک ذره برام مامی باشی...چیز می کنی ؟*با خجالت
ا.ت :یعنی چی ؟
جیمین : بیبی بوی...و اینا*قرمز شده
ا.ت : اووووو لیتل دارلینگ ، توقع نداشتی نه ؟
(ا.ت تو ذهنش : وای خدا من دارم چیکار می کنم ؟ قطعا بعدا پشیمون میشم کمکککککک یکی بیاد جلو منو بگیره )
*جیمین میاد ا.تو روی کاناپه دراز میده و خودش میاد روش
جیمین : عاممممم نه مامی...
*ا.ت با یک حرکت جاشو با بیبی بویش عوض می کنه و جیمین از این حرکت ماهرانه ی ا.ت پراش می ریزه
جیمین :مامی میشه همینطوری بیای بوسم کنی ؟
ا.ت : چی ؟ آخه...چیز *خجالت
جیمین : یاااااا خجالت نکش مامی من ب...
*ا.ت نزاشت جیمین حرفشو تا اخر بزنه و صورت جیمین قاب کرد و لباشو رو لبای بویش گذاشت
^ادامه دارد...^
۵.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.