تک پارتی از یونگی
تک پارتی از یونگی
ا.ت ویو
صب بیدار شدم یکم نشستم به بغلم نگاه کردم دیدم نیست دوباره بغض کردم اره دیشب دعوای خیلی بدی داشتیم و از خونه زد بیرون حالا سر چی سر اینکه یونگی ارزوشه که پدر شه و منم نمیتونم به ارزوش برسونمش.....
(فلش بک)
ا.ت ویو از دکتر اومدیم دیگه هر دومون ناامید شده بودیم چون دکتر گفته توی رحمم ی چیزی پیدا کردن و احتمالا هیچ وقت نتونم حس مادر بودنو تجربه کنم یونگی خیلی امید میداد بهم ولی اخه تا کی؟!بهم میگفت که درست میشه اخه کی ؟
یونگی
دیدم خیلی پکر هرچند که حال خودم از اون بدتر بود ولی نباید میباختیم به این زودی
یونگی: ا.ت ببین همهچی...
ا.ت: همهچی چی؟ ها یونگی بگو چی ها تموم شد باور کن کهمن نمیتونم به ارزوت برسونمت( گریه با داد)
یونگی: بغضم شکست چرا نمیفهمی من حالم از تو هم بدتره
ا.ت: یونگی باور کن که من همسر خوبی نیستم وقتی نمیتونم به ارزوت برسونمت( گریه )
یونگی: کع چی ها همش واسه ارزوی من اصن مهم نیست دیگه
ا.ت: بیا طلاق بگیریم من کسی نیستم که تو فکر میکنی( گریه )
یونگی: م...منظورت چیه هاااا( داد)
ا.ت:.........
یونگی: با تواممم(داد)
ا.ت: ی...یونگی داد نزن من فقط میگم که ط....
یونگی: جرات داری ی بار دیگه اسمشو بیار
ا.ت: بعد گفتن تین کلمه رفت بیرون منم تا صب بالا اوردم حالم اصن خوب نبود بزور خابم برد
پایان فلش بک)
ا.ت : رفتم بیرون به گوشیش زنگ زدم که بلاخر۶ جواب داد حرف نمیزدم فقط جلوی دهنمو گرفتم تا صدای گریه هامو نشنوه
یونگی: اتم
ا.ت.....
یونگی: ام خوب چجوری بگم .....دارم میام خونه بابت دیروز متاشفم ..فقط اینو بدون که تو از هر چیزی تو دنیا واسم با ارزشی ... خوب دیگه میدونم داری گریه میکنی یاا بسه دیگه فراموشش کن
ا.ت: دیگه جلوی خودمو نگرفتم ...هق یونگی ب...ببخشید من نمی...نمیدونم چطوری تو صورتت نگاه کنم اخه هق اخه تو میدونی من چقدر بچه دوست دارم اخه چرا من چرا من هق
یونگی: اروم باش دارم میام بسع دیگه گریه حالا حرف میزنیم برو ی صبحانه خوشمزه درست کن که دارم میام ا.ت الو
ا.ت : فین ....باشه
یونگی: دوست دارم بوق بوق بوق
ا.ت: اشکام پاک کردم و ی پنگ کیک خوشمزه درست کردم دهشتم میزو میچیدم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود
ا.ت: بله بفرپایید
؟:از بیمارستان....تماس میگیرم
ا.ت: او بله بفرمایید
؟: تبریک میگم خانم شما باردار هستید
ا.ت: چ....چی نه امکان نداره من.....
؟:میدونم ولی جواب ازمایش توش اشتباهی پیش اومده بود و اون درواقع جنین بچه بوده در رحمتون
ا.ت: واقا جدی میگید
؟: بله و ظاهرا دوهفتتونه
ا.ت: و..واقا ممنون نمیدونم چی بگم
؟:وضیفه بود خدانگهدار
ا.ت: خدانگهدار ...انگار دنیارو بهم داده بودن یهو صدای زنگ در اومد از خوشحالی بال درمیاره
بقیش کامنتا
ا.ت ویو
صب بیدار شدم یکم نشستم به بغلم نگاه کردم دیدم نیست دوباره بغض کردم اره دیشب دعوای خیلی بدی داشتیم و از خونه زد بیرون حالا سر چی سر اینکه یونگی ارزوشه که پدر شه و منم نمیتونم به ارزوش برسونمش.....
(فلش بک)
ا.ت ویو از دکتر اومدیم دیگه هر دومون ناامید شده بودیم چون دکتر گفته توی رحمم ی چیزی پیدا کردن و احتمالا هیچ وقت نتونم حس مادر بودنو تجربه کنم یونگی خیلی امید میداد بهم ولی اخه تا کی؟!بهم میگفت که درست میشه اخه کی ؟
یونگی
دیدم خیلی پکر هرچند که حال خودم از اون بدتر بود ولی نباید میباختیم به این زودی
یونگی: ا.ت ببین همهچی...
ا.ت: همهچی چی؟ ها یونگی بگو چی ها تموم شد باور کن کهمن نمیتونم به ارزوت برسونمت( گریه با داد)
یونگی: بغضم شکست چرا نمیفهمی من حالم از تو هم بدتره
ا.ت: یونگی باور کن که من همسر خوبی نیستم وقتی نمیتونم به ارزوت برسونمت( گریه )
یونگی: کع چی ها همش واسه ارزوی من اصن مهم نیست دیگه
ا.ت: بیا طلاق بگیریم من کسی نیستم که تو فکر میکنی( گریه )
یونگی: م...منظورت چیه هاااا( داد)
ا.ت:.........
یونگی: با تواممم(داد)
ا.ت: ی...یونگی داد نزن من فقط میگم که ط....
یونگی: جرات داری ی بار دیگه اسمشو بیار
ا.ت: بعد گفتن تین کلمه رفت بیرون منم تا صب بالا اوردم حالم اصن خوب نبود بزور خابم برد
پایان فلش بک)
ا.ت : رفتم بیرون به گوشیش زنگ زدم که بلاخر۶ جواب داد حرف نمیزدم فقط جلوی دهنمو گرفتم تا صدای گریه هامو نشنوه
یونگی: اتم
ا.ت.....
یونگی: ام خوب چجوری بگم .....دارم میام خونه بابت دیروز متاشفم ..فقط اینو بدون که تو از هر چیزی تو دنیا واسم با ارزشی ... خوب دیگه میدونم داری گریه میکنی یاا بسه دیگه فراموشش کن
ا.ت: دیگه جلوی خودمو نگرفتم ...هق یونگی ب...ببخشید من نمی...نمیدونم چطوری تو صورتت نگاه کنم اخه هق اخه تو میدونی من چقدر بچه دوست دارم اخه چرا من چرا من هق
یونگی: اروم باش دارم میام بسع دیگه گریه حالا حرف میزنیم برو ی صبحانه خوشمزه درست کن که دارم میام ا.ت الو
ا.ت : فین ....باشه
یونگی: دوست دارم بوق بوق بوق
ا.ت: اشکام پاک کردم و ی پنگ کیک خوشمزه درست کردم دهشتم میزو میچیدم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود
ا.ت: بله بفرپایید
؟:از بیمارستان....تماس میگیرم
ا.ت: او بله بفرمایید
؟: تبریک میگم خانم شما باردار هستید
ا.ت: چ....چی نه امکان نداره من.....
؟:میدونم ولی جواب ازمایش توش اشتباهی پیش اومده بود و اون درواقع جنین بچه بوده در رحمتون
ا.ت: واقا جدی میگید
؟: بله و ظاهرا دوهفتتونه
ا.ت: و..واقا ممنون نمیدونم چی بگم
؟:وضیفه بود خدانگهدار
ا.ت: خدانگهدار ...انگار دنیارو بهم داده بودن یهو صدای زنگ در اومد از خوشحالی بال درمیاره
بقیش کامنتا
۳.۳k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.