رمان مافیایی من فصل ۲ عشق پایدار یا ناپایدار پارت ۳۳
_____________
*پرش زمانی به فردا ساعت ۴*
ویو کوک
داشتم کارهام رو انجام میدادم که گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود
کوک: ۱ ساعت دیگه اینجایید؟
تهیونگ: نههه میخواستم بگم شب میایی بریم بار؟
کوک: نوچ
تهیونگ: بیا دیگهه لطفا فقط خودمونیم یه زره خوش بگذرونیم میدونی آخرین بار که رفتیم خوش گذرونی کی بود(لعنت به ذهنتون منحرفا منظورش پارتی و اینجور چیزاس😂)
کوک: اممم نه باشه ساعت چند؟
تهیونگ: ساعت ۷ جلوی بار ...... باش
کوک: اوک کار دیگه ای نیست؟
تهیونگ: نه فقط خودت بیایا دو نفری
کوک: هعی باشه بای
تهیونگ: باییی
*بیب بیب بیب*
رفتم به ادامهی کار ها رسیدم که گوشیم زنگ خورد یکی از بادیگارد ها بود
کوک: چیه؟
بادیگارد: قربان محصول جدید رسید برای چک کردن
کوک: اون باشه ولی خودم نمیام
بادیگارد:چشم
*بیب بیب بیب*
کوک: کایییی
کای: جان؟
کوک: من قرار دارم میری ببینی اسلحه ها کامله و چک کنی اصله؟
کای: آره چرا که نه
کوک: عشقی برات آدرس رو میفرستم
کای: باشه ما بریم صد در صد طول میکشه
کوک: آفرین
ویو ادمین
گشادیم میاد پرش زمانی به بار راستی کوک به ا/ت گفت با تهیونگ یه جا قرار داره نگفت میره بار😊
کوک: چه عجب تهیونگ اومدی
تهیونگ: سوری خوب بریم؟
کوک: بریم
دیگه اینا رفتن بار و کلی از اونا خوردن که گوشی تهیونگ زنگ خورد و مجبور شد بره ولی کوک موند و حسابی مست شد(این پارت و پارت بعد موردعلاقه ی منه اخجونننن😈😈)
کوک: فک کنم زیادی خوردم
خواست بلند شه که بره و بله یه دختری با لباس بسیاررررر باز اومد سمت کوک(برای ا/ت و کوک نقشه ها دارمممم😂)
دختر: سلام ددی(از همین اول اه اه چندشششششش)
کوک: برو اونور حالتو ندارم (کلا به صورت مست حرف هاش رو میزنه)
دختر: عهه ددی پلیز میخوامت (دستش رو به اونجا میبره که باعث میشه کوک بیشتر تحریک بشه)
کوک: خودت خواستی (لب رو لب به قول دوستم fall into lap کردن)
دختر: نظرت چیه بریم خونت؟
کوک:اهوم خوبه
دیگه کوک سوار ماشینش کرد و براید بردش خونه که ا/ت اومد پیش کوک
ا/ت: کوک این دیگه کیه
کوک: به تو ربطی نداره
ا/ت: کوک من زنتم میفهمی داری چیکار میکنی*بغض*
کوک: آره خوبم میفهمم که تا الان با هرزه زندگی کردم از اینجا برو
ا/ت: ک....کوک *بغض*
کوک: گمشو بیرون
ا/ت: مطمعنی؟ *بغض سگی*
کوک: اره گمشو هرزه
ا/ت هم بدو رفت بالا ولی اینجا یه نفر خیلی خوشحال شد و دیگه کوک و دختره رفتن تو اتاق و اهم اهم ...*ساعت ۱۱ هست*
اگه میپرسید چرا کای نیست اون هنوز درحال برسی اسلحه هاست و ساعت ۲ اومد خونه از هیچ چیزی هم خبر نداشت
*پرش زمانی به فردا ساعت ۴*
ویو کوک
داشتم کارهام رو انجام میدادم که گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود
کوک: ۱ ساعت دیگه اینجایید؟
تهیونگ: نههه میخواستم بگم شب میایی بریم بار؟
کوک: نوچ
تهیونگ: بیا دیگهه لطفا فقط خودمونیم یه زره خوش بگذرونیم میدونی آخرین بار که رفتیم خوش گذرونی کی بود(لعنت به ذهنتون منحرفا منظورش پارتی و اینجور چیزاس😂)
کوک: اممم نه باشه ساعت چند؟
تهیونگ: ساعت ۷ جلوی بار ...... باش
کوک: اوک کار دیگه ای نیست؟
تهیونگ: نه فقط خودت بیایا دو نفری
کوک: هعی باشه بای
تهیونگ: باییی
*بیب بیب بیب*
رفتم به ادامهی کار ها رسیدم که گوشیم زنگ خورد یکی از بادیگارد ها بود
کوک: چیه؟
بادیگارد: قربان محصول جدید رسید برای چک کردن
کوک: اون باشه ولی خودم نمیام
بادیگارد:چشم
*بیب بیب بیب*
کوک: کایییی
کای: جان؟
کوک: من قرار دارم میری ببینی اسلحه ها کامله و چک کنی اصله؟
کای: آره چرا که نه
کوک: عشقی برات آدرس رو میفرستم
کای: باشه ما بریم صد در صد طول میکشه
کوک: آفرین
ویو ادمین
گشادیم میاد پرش زمانی به بار راستی کوک به ا/ت گفت با تهیونگ یه جا قرار داره نگفت میره بار😊
کوک: چه عجب تهیونگ اومدی
تهیونگ: سوری خوب بریم؟
کوک: بریم
دیگه اینا رفتن بار و کلی از اونا خوردن که گوشی تهیونگ زنگ خورد و مجبور شد بره ولی کوک موند و حسابی مست شد(این پارت و پارت بعد موردعلاقه ی منه اخجونننن😈😈)
کوک: فک کنم زیادی خوردم
خواست بلند شه که بره و بله یه دختری با لباس بسیاررررر باز اومد سمت کوک(برای ا/ت و کوک نقشه ها دارمممم😂)
دختر: سلام ددی(از همین اول اه اه چندشششششش)
کوک: برو اونور حالتو ندارم (کلا به صورت مست حرف هاش رو میزنه)
دختر: عهه ددی پلیز میخوامت (دستش رو به اونجا میبره که باعث میشه کوک بیشتر تحریک بشه)
کوک: خودت خواستی (لب رو لب به قول دوستم fall into lap کردن)
دختر: نظرت چیه بریم خونت؟
کوک:اهوم خوبه
دیگه کوک سوار ماشینش کرد و براید بردش خونه که ا/ت اومد پیش کوک
ا/ت: کوک این دیگه کیه
کوک: به تو ربطی نداره
ا/ت: کوک من زنتم میفهمی داری چیکار میکنی*بغض*
کوک: آره خوبم میفهمم که تا الان با هرزه زندگی کردم از اینجا برو
ا/ت: ک....کوک *بغض*
کوک: گمشو بیرون
ا/ت: مطمعنی؟ *بغض سگی*
کوک: اره گمشو هرزه
ا/ت هم بدو رفت بالا ولی اینجا یه نفر خیلی خوشحال شد و دیگه کوک و دختره رفتن تو اتاق و اهم اهم ...*ساعت ۱۱ هست*
اگه میپرسید چرا کای نیست اون هنوز درحال برسی اسلحه هاست و ساعت ۲ اومد خونه از هیچ چیزی هم خبر نداشت
۸.۳k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.