p6
میخواستم درو ببند که پاشو گزاشت لای درو اومد تو گلدونو برداشتم که بزنم تو سرش اما دستم تو هوا موند و سیاهی
جیمین ویو *
کارم تموم شده بود برگشتم خونت که دیدم بعضی از بادیگاردا و نگهبانا مردن و بعضی تیر خوردن فهمیدم کار اون بکهیونه زود رفتم تو خونه که دیدم همچیز به هم ریخته
جیمین: لعنتییی
گوشیو برداشتمو زود زنگ زدم به ته
ته: سلام داش... چیشده؟
جیمین: الان وقتش نیست... اتو دزدیدن
ته: چییی... شت، الان میایم اونجا
جیمین: باشه
ات ویو*
وقتز بهوش اومدم دستو پاهام به یه صندلی بسته شده بود
ات: هی، بیاین بازم کنین... دیوونه های عوضی... یکی بیاد بازم کنههه
که دیدم همون مردی که جلو در بود اومد تو اتاقه
ات: بیا بازم کن تا سرتو نصف نکردم
بک هیون: اوه اوه ترسیدم... بشین تا بازت کنم
ات: بازم میکنی یا...
بکهیون: یا چی؟ به برادرت میگی؟(خنده)
ات: انقدر فک نزن خفه شو
بک هیون: میدنی بهم گفتن بهت اسیب نرسه وگرنه تا الان مال خودم کردت بودمت
ات: برو گمشو
دهنشو باز کرد یچیزی بگه اما یکی اومد
(این یغنی ناشناس@)
@ارباب هوسوک اومدن
بکهیون: شانس اوردی وگرنه...
جیهوپ: وگرنه چی؟
بکهیون: ارباب
جیهوپ: برو یونگیو خبر کن بیاد اینجا
بکهیون: چشم
اون پسره رفت بیرون من موندمو اون پسره که فکر کنم اسمش هوسوک بود
جیهوپ: پس تو خواهر جیمینی؟ همونطور که گفتن خوشگلی
ات: چیه به خوشگلیم حسودیت شده؟ من چرا اینجاام
جیهوپ: میفهمی
ات: اگه بگم من هیچی نمیفهمم و دیوونم میگی؟
جیهوپ: نه
ات: اگه نفهمیدم چی؟
جیهوپ: ...
ات: گشنمه غذا میخوام
جیهوپ: خیلی حرف میزنی
ات: هر وقت بخوام ساکت میشم
جیهوپ: یونگی مثل من ساکت نمیمونه هاا... انقدر پیشش حرف نزن
ات: هر کاری بخوام می کنم
جیهوپ: خودت میدونی
یونگی ویو *
یکی از نگهبانا اومد گفت بک هیون اومده گفتم بگه بیاد تو
بکهیون: با اجازه ارباب
شوگا: حرفتو بزن
بکهیون: ما تازگی فهمیدیم جیمین یه خواهر داره که خیلی براش مهمه،ارباب هوسوک گفتن بگیریمش و الانم دزدیدیمش
شوگا: الان کجاست؟
بکهیون: عمارت ارباب هوسوک
شوگا: باشه الان میرم.... بالاخره به یه دردی خوردی
رفتم لباسمو عوض کردمو به نگهبان گفتم ببرتم سمت عمارت جیهوپ خوبه حالا که خواهرشو دزدیدیم یکم اختیارش دستمونه
ات ویو *
اون پسره هوسوک تو اتاقه نشسته بود ولی هیچی نمیگفت
ات: نمیخوای چیزی بگی؟
جیهوپ: نه
ات: نه و... بیا دستمو باز کن
جیهوپ: نچ
ات: خواهش
جیهوپ: ...
ات: اسمت هوسوکه؟
جیهوپ: اره... جانگ هوسوک، ولی جیهوپ صدام میکنن
ات: جیهوپ؟ خوبه حداقل حالا یه امیدی برای رفتن از اینجا هست
جیهوپ: ها؟
ات: جی... هوپ، دیگه
جیهوپ: تا حالا اینجوری فکر نکرده بودم
ات: خب حالا فکر کن
جیهوپ: من اصلا چزا انقدر صمیمی باتات حرف میزنم تو گروگانی
ات: نخوایم خودم باهات صمیمی میشم دیگه ازادم میکنی
جیهوپ: به همین خیال باش
که یه پسر جذاب اومد تو اتاق...
ادامه دارد
شرط
۱۲ لایک
۵کامنا
جیمین ویو *
کارم تموم شده بود برگشتم خونت که دیدم بعضی از بادیگاردا و نگهبانا مردن و بعضی تیر خوردن فهمیدم کار اون بکهیونه زود رفتم تو خونه که دیدم همچیز به هم ریخته
جیمین: لعنتییی
گوشیو برداشتمو زود زنگ زدم به ته
ته: سلام داش... چیشده؟
جیمین: الان وقتش نیست... اتو دزدیدن
ته: چییی... شت، الان میایم اونجا
جیمین: باشه
ات ویو*
وقتز بهوش اومدم دستو پاهام به یه صندلی بسته شده بود
ات: هی، بیاین بازم کنین... دیوونه های عوضی... یکی بیاد بازم کنههه
که دیدم همون مردی که جلو در بود اومد تو اتاقه
ات: بیا بازم کن تا سرتو نصف نکردم
بک هیون: اوه اوه ترسیدم... بشین تا بازت کنم
ات: بازم میکنی یا...
بکهیون: یا چی؟ به برادرت میگی؟(خنده)
ات: انقدر فک نزن خفه شو
بک هیون: میدنی بهم گفتن بهت اسیب نرسه وگرنه تا الان مال خودم کردت بودمت
ات: برو گمشو
دهنشو باز کرد یچیزی بگه اما یکی اومد
(این یغنی ناشناس@)
@ارباب هوسوک اومدن
بکهیون: شانس اوردی وگرنه...
جیهوپ: وگرنه چی؟
بکهیون: ارباب
جیهوپ: برو یونگیو خبر کن بیاد اینجا
بکهیون: چشم
اون پسره رفت بیرون من موندمو اون پسره که فکر کنم اسمش هوسوک بود
جیهوپ: پس تو خواهر جیمینی؟ همونطور که گفتن خوشگلی
ات: چیه به خوشگلیم حسودیت شده؟ من چرا اینجاام
جیهوپ: میفهمی
ات: اگه بگم من هیچی نمیفهمم و دیوونم میگی؟
جیهوپ: نه
ات: اگه نفهمیدم چی؟
جیهوپ: ...
ات: گشنمه غذا میخوام
جیهوپ: خیلی حرف میزنی
ات: هر وقت بخوام ساکت میشم
جیهوپ: یونگی مثل من ساکت نمیمونه هاا... انقدر پیشش حرف نزن
ات: هر کاری بخوام می کنم
جیهوپ: خودت میدونی
یونگی ویو *
یکی از نگهبانا اومد گفت بک هیون اومده گفتم بگه بیاد تو
بکهیون: با اجازه ارباب
شوگا: حرفتو بزن
بکهیون: ما تازگی فهمیدیم جیمین یه خواهر داره که خیلی براش مهمه،ارباب هوسوک گفتن بگیریمش و الانم دزدیدیمش
شوگا: الان کجاست؟
بکهیون: عمارت ارباب هوسوک
شوگا: باشه الان میرم.... بالاخره به یه دردی خوردی
رفتم لباسمو عوض کردمو به نگهبان گفتم ببرتم سمت عمارت جیهوپ خوبه حالا که خواهرشو دزدیدیم یکم اختیارش دستمونه
ات ویو *
اون پسره هوسوک تو اتاقه نشسته بود ولی هیچی نمیگفت
ات: نمیخوای چیزی بگی؟
جیهوپ: نه
ات: نه و... بیا دستمو باز کن
جیهوپ: نچ
ات: خواهش
جیهوپ: ...
ات: اسمت هوسوکه؟
جیهوپ: اره... جانگ هوسوک، ولی جیهوپ صدام میکنن
ات: جیهوپ؟ خوبه حداقل حالا یه امیدی برای رفتن از اینجا هست
جیهوپ: ها؟
ات: جی... هوپ، دیگه
جیهوپ: تا حالا اینجوری فکر نکرده بودم
ات: خب حالا فکر کن
جیهوپ: من اصلا چزا انقدر صمیمی باتات حرف میزنم تو گروگانی
ات: نخوایم خودم باهات صمیمی میشم دیگه ازادم میکنی
جیهوپ: به همین خیال باش
که یه پسر جذاب اومد تو اتاق...
ادامه دارد
شرط
۱۲ لایک
۵کامنا
۱۶.۳k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.