*Love at a glance part5*
سرمو بلند کردم یهو چشمم به قیافه عصبی جونگکوک خورد که قشنگ سعی در کُشتن اون پسررو داشت سریع بلند شدم و رفتم سمتشون و از هم جداشون کردم و گفتم:
+ : جونگکوک خواهش میکنم ولش کن (با بغض)
- : این عوضی داشت تورو میبوسید لعنتی میفهمی (با فریاد)
+ : جونگکوک خواهش میکنم ولش کن مهم نیست (با گریه)
جونگکوک یقه پسررو ول کرد پسره که سر و صورتش خونی بود بیهوش افتاد وسط زمین جونگکوک دست یونا رو محکم گرفت و دنبال خودش میکشید جوری که یونا از درد صورتش جمع شد با صدایه گریونی گفت دوستم هنوز اونجاست باید ببریمش
جونگکوک یونارو سوار ماشینش کرد و رفت تا میسو رو بیاره طولی نکشید که جونگکوک میسو رو بغل کردِ
آورد و گذاشت صندلی عقب خودشم سریع سوار شد و راه افتاد تموم راه سکوت بینشون حکم فرما بود تا این که این سکوت توسط جونگکوک شکسته شد و گفت
- : آدرس خونش کجاست (عصبی)
+ : .............. (مثلاً آدرسو داد با بغض و ترس)
جونگکوک پیاده شد و رفت زنگ در خونه میسو رو زد و طولی نکشید که یه خدمتکار مسنی (همون آجوما) در رو باز کرد و با نگرانی از جونگکوک پرسید که چه اتفاقی افتاده جونگکوک به همراه آجوما میسو رو بردن داخل و جریان کاملو به آجوما گفت و آجوما تشکر کرد و جونگکوک سوار ماشینش شد چشمش به یونا افتاد که غرق خواب بود سرشو نزدیک صورتش برد و ب.و.س.ه ریزی روی ل.ب.ا.ش گذاشت و گفت :
- : این دختر چطوری میتونم دل منو به لرزه بندازه آخه
اینو گفت و ازش فاصله گرفت و به سمت عمارتش حرکت کرد...........
ویو یونا :
با نوری که به صورتم میخورد چشمامو کم کم باز کردم و خودمو تو یه اتاق نا آشنا دیدم سریع تویِ جام نشستم و با دیدن لباسایِ تنم که عوض شده بودن محکم زدم تو سرم و با صدایِ نسبتا بلندی گفتم :
+ : وایییی نکنه جونگکوک لباسامو عوض کرده نکنه......... یهو با صدایه در سریع پتورو کشیدم رو خودم و با دیدن جونگکوک تعجب کردم و که گفت
- : نترس لباساتو خدمتکار عوض کرد درضمن کاریم باهات نکردم کوچولو(پوزخند)
+ : بالشتو سمتش پرت کردمو و از اتاق اومدم بیرون رفتم پیش خدمتکارا ازشون پرسیدم که وسایلمو کجا گذاشتن یکیشون اومد و وسایلمو بهم داد رفتم داخل یکی از اتاقا سریع لباسامو عوض کردم خدارو شکر پالتومو آورده بودم پالتومو پوشیدمو سریم یه ماشین گرفتم به سمت عمارتم حرکت کردیم رسیدم رفتم دم در و در زدم آجوما درو باز کرد و با دیدن من نگران پرسید
آجوما : کجا بودی دخترم چرا دیشب نیومدی خونه میدونی چقد نگرانت شدم (با نگرانی)
+ : سلام آجوما خوبم نیازی نیست نگران باشی دیشب خونه دوست صمیمیم بودم
آجوما : خدارو شکر که سالمی دخترم دلم هزار راه رفت بیا تو بیا تو
رفتم داخل و سریع به سمت اتاقم دویدم و رفتم حموم یه دوش 10مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم و یه میکاپ ساده کردمو و لباسامو پوشیدم ساعتو نگاه کردم ساعت 7:30 رو نشون میداد تند تند رفتم پایین و از آجوما خداحافظی کردمو رفتم سوار ماشینم شدمو به سمت شرکت حرکت کردم
ویو شرکت :..............
خب خب اینم از پارت پنجم امیدوارم که خوشتون بیاد مرسی که لایک میکنید منم سعی میکنم بیشتر از این فعالیت کنم بوس بهتون قشنگام💋💜
لایک فراموش نشه 🫰🏻✨
+ : جونگکوک خواهش میکنم ولش کن (با بغض)
- : این عوضی داشت تورو میبوسید لعنتی میفهمی (با فریاد)
+ : جونگکوک خواهش میکنم ولش کن مهم نیست (با گریه)
جونگکوک یقه پسررو ول کرد پسره که سر و صورتش خونی بود بیهوش افتاد وسط زمین جونگکوک دست یونا رو محکم گرفت و دنبال خودش میکشید جوری که یونا از درد صورتش جمع شد با صدایه گریونی گفت دوستم هنوز اونجاست باید ببریمش
جونگکوک یونارو سوار ماشینش کرد و رفت تا میسو رو بیاره طولی نکشید که جونگکوک میسو رو بغل کردِ
آورد و گذاشت صندلی عقب خودشم سریع سوار شد و راه افتاد تموم راه سکوت بینشون حکم فرما بود تا این که این سکوت توسط جونگکوک شکسته شد و گفت
- : آدرس خونش کجاست (عصبی)
+ : .............. (مثلاً آدرسو داد با بغض و ترس)
جونگکوک پیاده شد و رفت زنگ در خونه میسو رو زد و طولی نکشید که یه خدمتکار مسنی (همون آجوما) در رو باز کرد و با نگرانی از جونگکوک پرسید که چه اتفاقی افتاده جونگکوک به همراه آجوما میسو رو بردن داخل و جریان کاملو به آجوما گفت و آجوما تشکر کرد و جونگکوک سوار ماشینش شد چشمش به یونا افتاد که غرق خواب بود سرشو نزدیک صورتش برد و ب.و.س.ه ریزی روی ل.ب.ا.ش گذاشت و گفت :
- : این دختر چطوری میتونم دل منو به لرزه بندازه آخه
اینو گفت و ازش فاصله گرفت و به سمت عمارتش حرکت کرد...........
ویو یونا :
با نوری که به صورتم میخورد چشمامو کم کم باز کردم و خودمو تو یه اتاق نا آشنا دیدم سریع تویِ جام نشستم و با دیدن لباسایِ تنم که عوض شده بودن محکم زدم تو سرم و با صدایِ نسبتا بلندی گفتم :
+ : وایییی نکنه جونگکوک لباسامو عوض کرده نکنه......... یهو با صدایه در سریع پتورو کشیدم رو خودم و با دیدن جونگکوک تعجب کردم و که گفت
- : نترس لباساتو خدمتکار عوض کرد درضمن کاریم باهات نکردم کوچولو(پوزخند)
+ : بالشتو سمتش پرت کردمو و از اتاق اومدم بیرون رفتم پیش خدمتکارا ازشون پرسیدم که وسایلمو کجا گذاشتن یکیشون اومد و وسایلمو بهم داد رفتم داخل یکی از اتاقا سریع لباسامو عوض کردم خدارو شکر پالتومو آورده بودم پالتومو پوشیدمو سریم یه ماشین گرفتم به سمت عمارتم حرکت کردیم رسیدم رفتم دم در و در زدم آجوما درو باز کرد و با دیدن من نگران پرسید
آجوما : کجا بودی دخترم چرا دیشب نیومدی خونه میدونی چقد نگرانت شدم (با نگرانی)
+ : سلام آجوما خوبم نیازی نیست نگران باشی دیشب خونه دوست صمیمیم بودم
آجوما : خدارو شکر که سالمی دخترم دلم هزار راه رفت بیا تو بیا تو
رفتم داخل و سریع به سمت اتاقم دویدم و رفتم حموم یه دوش 10مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم و یه میکاپ ساده کردمو و لباسامو پوشیدم ساعتو نگاه کردم ساعت 7:30 رو نشون میداد تند تند رفتم پایین و از آجوما خداحافظی کردمو رفتم سوار ماشینم شدمو به سمت شرکت حرکت کردم
ویو شرکت :..............
خب خب اینم از پارت پنجم امیدوارم که خوشتون بیاد مرسی که لایک میکنید منم سعی میکنم بیشتر از این فعالیت کنم بوس بهتون قشنگام💋💜
لایک فراموش نشه 🫰🏻✨
۳۹۹
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.