اسکل های بانگو
<<باونگو اوستوری دوگوز>>
پارت*7*
(مَفیَه*مففخ مافیا)
[از زبون راوی]
در روزگاران قدیم، در شهر دور و شیرین، چویایی بودندی، ردحالی که غش کردندی.
اوگای اروم ماکس اسکیژنشو در اورد و نفس عمیقی کشید و با صدای پیرمردانه ای گفت:درحال حاظر...عِهع عِهع*سرفه.. زیاد بو کردم، هنوز..عهع عهع*بازم سرفه*.. سرم گیج میره.. عهع عهع..(•-•)
کویو در حالی که خودش هنوز درگیر اتفاقات چند ساعت پیش بود، از خودش گذشت و کنار چویایی که داشتن به صورتش اب میزدن تا بهشوش بیاد رفت ـو گفت٠٠:الله و اکبررررررر!! الله و اکبررررررر!!! یا کوروششش کبیررر. پسرممم عزیزکممم، شیرینکممم، هویجکممم، کوتولکم،.. ععرررررررر. همشش تقصیر تاچیهه.
تاچی: به من چهههه.
دوباره تاچی با صدای اروم: زهرو پسرکم، شبیه هویج متحرکه. با اون پوزش عین ه...
با حرفی که تاچی زد چویا در کسری از ثانیه چشماشو عین جن باز کرد و به تاچی زل زد که باعث شد تاچی ادامه ی حرفشو نزنه و برینه به شلوارش*واقعا ریده٠
هیگوچی: میگم..*بو کشیدن*.. بویی نمیاد؟
تاچی با خونسردی گفت: من بویی حس نمیکنم، شما میکنید؟
گین: خیر، اصلا بویی نمی اید، و بویی به مشامم نمیخورد*درحال جان دادن*
تاچی در ذهن: اخه بو کشا حتما باید بو کنید؟؟؟؟!!!
بازم تاچی خیلی خونسرد و با قیافه ی داش سنگی 🗿گفت: من کار داره ام، برمیگردم به زودی.
از زبان شخص سوم*
*برمیگردیم به اول داستان، در ایستگاهه پلیس قبل از وقوع ه حادثه.. چیز گو💩ه!
زمانی که اتسو دازای را پرتید انور، اکوتاگاوا با قیافه ی بسیار ترسناکی که انگار کونش گذاشتی، چیز شرمنده، خب ادامه... داد زد: جیینکووووووووووووووووو!!!!!!!!!! و با مشتی که به اتسوشی زد، اتسوشی هم به طرف دازای پرت شد، و روش افتاد و گوجه ی دازای درامد.
اتسو با عصبانیت از جاش بلند شد ـو قلنج ـه دست ـو گردنشو شکوند، اکو هم متقابلن همین کار را کرد.
باد ملایم وزید و موهایشان را رقصاند.
گرد ـو غبار به صورتشان کوبیده میشد.
اهنگ (دینگ دینگ دینگ.. برو رووووووو دینگ دینگ دینگگ) پخش شد.
یک گلوله ی خار از میان ان دو سگ وحشی گذشت.
هردو با موهبتشان به سمت هم حمله ور شدن که یک نفر وسط پرید ـو گفت: او دیگر یک انسان نیست.
و زارت، قدرت هردوشون خنثی شد ـو به دازای نگاه کردند.
دازای با اخم به اکو نگاه کرد ـو گفت: سگ سیاه و..
یه نگاه به اتسوشی کرد ـو ادامه داد: و سگ سفید، سرم درد میکنه واق واق نکنید تخم سگا.
ادامه دارد...
پارت*7*
(مَفیَه*مففخ مافیا)
[از زبون راوی]
در روزگاران قدیم، در شهر دور و شیرین، چویایی بودندی، ردحالی که غش کردندی.
اوگای اروم ماکس اسکیژنشو در اورد و نفس عمیقی کشید و با صدای پیرمردانه ای گفت:درحال حاظر...عِهع عِهع*سرفه.. زیاد بو کردم، هنوز..عهع عهع*بازم سرفه*.. سرم گیج میره.. عهع عهع..(•-•)
کویو در حالی که خودش هنوز درگیر اتفاقات چند ساعت پیش بود، از خودش گذشت و کنار چویایی که داشتن به صورتش اب میزدن تا بهشوش بیاد رفت ـو گفت٠٠:الله و اکبررررررر!! الله و اکبررررررر!!! یا کوروششش کبیررر. پسرممم عزیزکممم، شیرینکممم، هویجکممم، کوتولکم،.. ععرررررررر. همشش تقصیر تاچیهه.
تاچی: به من چهههه.
دوباره تاچی با صدای اروم: زهرو پسرکم، شبیه هویج متحرکه. با اون پوزش عین ه...
با حرفی که تاچی زد چویا در کسری از ثانیه چشماشو عین جن باز کرد و به تاچی زل زد که باعث شد تاچی ادامه ی حرفشو نزنه و برینه به شلوارش*واقعا ریده٠
هیگوچی: میگم..*بو کشیدن*.. بویی نمیاد؟
تاچی با خونسردی گفت: من بویی حس نمیکنم، شما میکنید؟
گین: خیر، اصلا بویی نمی اید، و بویی به مشامم نمیخورد*درحال جان دادن*
تاچی در ذهن: اخه بو کشا حتما باید بو کنید؟؟؟؟!!!
بازم تاچی خیلی خونسرد و با قیافه ی داش سنگی 🗿گفت: من کار داره ام، برمیگردم به زودی.
از زبان شخص سوم*
*برمیگردیم به اول داستان، در ایستگاهه پلیس قبل از وقوع ه حادثه.. چیز گو💩ه!
زمانی که اتسو دازای را پرتید انور، اکوتاگاوا با قیافه ی بسیار ترسناکی که انگار کونش گذاشتی، چیز شرمنده، خب ادامه... داد زد: جیینکووووووووووووووووو!!!!!!!!!! و با مشتی که به اتسوشی زد، اتسوشی هم به طرف دازای پرت شد، و روش افتاد و گوجه ی دازای درامد.
اتسو با عصبانیت از جاش بلند شد ـو قلنج ـه دست ـو گردنشو شکوند، اکو هم متقابلن همین کار را کرد.
باد ملایم وزید و موهایشان را رقصاند.
گرد ـو غبار به صورتشان کوبیده میشد.
اهنگ (دینگ دینگ دینگ.. برو رووووووو دینگ دینگ دینگگ) پخش شد.
یک گلوله ی خار از میان ان دو سگ وحشی گذشت.
هردو با موهبتشان به سمت هم حمله ور شدن که یک نفر وسط پرید ـو گفت: او دیگر یک انسان نیست.
و زارت، قدرت هردوشون خنثی شد ـو به دازای نگاه کردند.
دازای با اخم به اکو نگاه کرد ـو گفت: سگ سیاه و..
یه نگاه به اتسوشی کرد ـو ادامه داد: و سگ سفید، سرم درد میکنه واق واق نکنید تخم سگا.
ادامه دارد...
۱.۶k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.