پارت۱۱
پارت۱۱#
وقتی رسیدیم خونه بی هیچ حرفی ماشینو پارک کردم
و مستقیم رفتم بالا مامان و بابا خوشحال بودن که تونسته بودن دوستاشونو بعد از چند سال پیدا کنند،رفتم توی اتاقم و لباسامو عوض بایه
شلوارک مشکی و یه رکابی مشکی پوشیدم و مسواک زدم و روی تخت دراز کشیدم به اتفاقات این چند وقت فکر کردم که با ورودمون به اداره
جدید افتاده بود خنده دار بود یهو یاد چیزی افتادم و لبخند بدجنسی زدم و الارام گوشیمو تنظیم کردم خوابیدم .صبح با صدای زنگ بلند شدم گوشیو
خفه کردم و کش قوصی به بدنم دادم ودست و صورتمو شستم و یه تیشرت پوشیدم و رفتم پایین وتوی اشپزخونه دیدم مامان و بابا نشستن دارن
صبحونه میخورن ،من*سلام صبح بخیر،مامان*سلام پسرم صبح توهم بخیر،بابا*سلام رامتین صبحت بخیر باباجان.نشستم کنار بابا و لیوان چایی
رو از مامان گرفتم که همون موقعه رامین اومد پایین سلام و صبح بخیری گفت و نشست و باهم صبحونه خوردیم و بعد از تشکر کردن از مامان
بلند شدیم رفتیم بالا مسواک زدم و لباس فرممو پوشیدم موهامو شونه کردم کمی ژل زدم حالت بگیره و بعد کمربندمو بستم ساعتمو همین طور و
اخر هم عطر زدم و کیف پول گوشی سوییچمو برداشتم و اومدم پایین باباهم اماده بود رامینم که مثه همیشه اخرین نفر اماده شده بود باباهم پیشونی
مامانو بوسید و خداحافظی کرد و رفت شرکت وماهم خداحافظی کردیم و رفتیم اداره ؛رامین با من میاد بیشتر موقعه ها البته ماشین داره ها تو
پارکینگ دارخاک میخوره میگه وقتی باهم راهمون یکیه دیگه چرا الکی ماشینمو بیارم راننده شخصی بهتره منظورش بامنه نکبت
بعداز ۳۰ مین رسیدیم ماشینو پارک کردم و باهم رفتیم تو اداره اونایی که درجشون پایین تر بود احترام میزاشتن و به طرف اتاقمون
هرکی رفت تو اتاق خودش ولی قبلش من نگاه کردم دره اتاق رویا کسی نبود شانس اورده باشم هنوز نیومده باشه سریع رفتم داخل
و درو بستم طرف میزش رفتم و پرونده ایی که مال قتل دیشب بود رو میزش سریع برداشتم و از اونجا زدم بیرون هنوز چند قدم
دور نشده بودم که رویا و خواهرش اومدن اومد از کنارم رد بهش نیشخند معنی داری زدم که تعجب نگام کرد از کنارش رد شدم ورفتم
تو اتاق سرهنگ باهاش صحبت کردم که من پرونده رو دست من بده منم اطاعت کردم و رفتم توی اتاقم و پرونده رو بررسی کردم
و بعد به سرباز گفتم اون زندانی رو ببره اتاق بازجویی وبعد خودم رفتم ازش بازجویی کنم ،یک ساعت بعد که میخواستم برم تو اتاقم
که سرباز گفت*قربان جناب سرگرد رادفر داخل هستید ولی خیلی عصبانی بودن .سری تکون دادم پس فهمیده خیلی عصبانی شده
رفتم داخل دیدم رویا عصبانی رو صندلی نشسته و تا منو دید از جاش بلند شد واومد تو چند قدمیم ایستاد و گفت *تو به چه حقی پرونده رو از
دفترم برداشتی هاان به چه اجازه ایی رفتی داخل !!!!.خیلی ریلکس با خونسردی حرص دراری گفتم*دلم میخواست تو به چه حقی شلوار منو کثیف
کردی هاا پس یر به یر شدیم ،خشمگین اومد تو چندسانتی ام وتوی چشمام زل وگفت*تو ...توو خیلی گولاخ میمون نما جهش یافته فضایی
یه لحظه چشمام گرد شد تو کمترین زمان هرچی بود و نبود بهم نصبت داد خم شدم سمتش که اونم به عقب خم شد با تعجب نگام کرد
تا دهن باز کردم چیزی بگم در بی هوا باز یهو هردو باهم برگشتیم رامین با دیدن ما تو اون حالت عین زنا چنگ انداخت به گونه اش
وگفت *وای خاک برسرم اینجا جای اینکاراست ،برگشتیم و یه نگاه به حالت ایستادنمون کردیم و یه نگاه به فاصله هردو رفتیم عقب
و برگشتیم سمته رامین همزمان گفتیم *نه اصن اینطور فکر میکنی نیست .رامین اخم باحالی کرد و عین بازجوها گفت*نه بابا دیگه من دیدمتون
دوتاتون بفرستم قسمت مبارزه با فساد اجتماعی (همون گشت ارشاد خودمون) نوچ نوچ خجالت بکشینا ،اخم کردم و رفتم یکی زدم پس کلش
وگفتم*ببر صداتو اصن تو چرا بدون در زدن اومدی داخل ؟؟!!،رامین*نچ نچ اقا رو باش در حین ارتکاب جرم مچشو گرفتم طلبکارم هست تازه
رویا یه اخمی کرد وگفت*ذهنت خیلی منحرفه ها سنت بحرانیه من نگران اون مغزتم اقا اینو گفت و از اتاق رفت بیرون .رامین هنوز توکف جمله
مونده بود لامصب قشنگ رامینو با کف یکی کرد زدم زیر خنده ،رامین با حرص گفت*مررگ ببند ،من*یعنی ایولا داشتا عجب چیزی بهت گفت
خیلی سنگین بودا،رامین *اصن کمرم دو قاچ شد ولی خب تو بنال داشتی چه غلتی میکردی با دختره!! ،همین طور که میرفتم سرجام بشینم
قضیه رو براش تعریف کردم اونم کلی خندید و لایک دادخخخ ،من*خب نگفتی چرا اومدی اتاقم؟،رامین *اها داشت یادم میرفت بلندشو بریم
سر صحنه جرم یه دزدی بود ظاهرا که به قتل منجر شده.از جام باگلند شدم و وسایلمو برداشتم کلاهمو گذاشتم سرم و همراه رامین سوار ماشین
اداره شدیم و حرکت کردیم صحنه جرم بعد از بررسی جزعیات و ثبت مدارک رفتیم اداره پرون
وقتی رسیدیم خونه بی هیچ حرفی ماشینو پارک کردم
و مستقیم رفتم بالا مامان و بابا خوشحال بودن که تونسته بودن دوستاشونو بعد از چند سال پیدا کنند،رفتم توی اتاقم و لباسامو عوض بایه
شلوارک مشکی و یه رکابی مشکی پوشیدم و مسواک زدم و روی تخت دراز کشیدم به اتفاقات این چند وقت فکر کردم که با ورودمون به اداره
جدید افتاده بود خنده دار بود یهو یاد چیزی افتادم و لبخند بدجنسی زدم و الارام گوشیمو تنظیم کردم خوابیدم .صبح با صدای زنگ بلند شدم گوشیو
خفه کردم و کش قوصی به بدنم دادم ودست و صورتمو شستم و یه تیشرت پوشیدم و رفتم پایین وتوی اشپزخونه دیدم مامان و بابا نشستن دارن
صبحونه میخورن ،من*سلام صبح بخیر،مامان*سلام پسرم صبح توهم بخیر،بابا*سلام رامتین صبحت بخیر باباجان.نشستم کنار بابا و لیوان چایی
رو از مامان گرفتم که همون موقعه رامین اومد پایین سلام و صبح بخیری گفت و نشست و باهم صبحونه خوردیم و بعد از تشکر کردن از مامان
بلند شدیم رفتیم بالا مسواک زدم و لباس فرممو پوشیدم موهامو شونه کردم کمی ژل زدم حالت بگیره و بعد کمربندمو بستم ساعتمو همین طور و
اخر هم عطر زدم و کیف پول گوشی سوییچمو برداشتم و اومدم پایین باباهم اماده بود رامینم که مثه همیشه اخرین نفر اماده شده بود باباهم پیشونی
مامانو بوسید و خداحافظی کرد و رفت شرکت وماهم خداحافظی کردیم و رفتیم اداره ؛رامین با من میاد بیشتر موقعه ها البته ماشین داره ها تو
پارکینگ دارخاک میخوره میگه وقتی باهم راهمون یکیه دیگه چرا الکی ماشینمو بیارم راننده شخصی بهتره منظورش بامنه نکبت
بعداز ۳۰ مین رسیدیم ماشینو پارک کردم و باهم رفتیم تو اداره اونایی که درجشون پایین تر بود احترام میزاشتن و به طرف اتاقمون
هرکی رفت تو اتاق خودش ولی قبلش من نگاه کردم دره اتاق رویا کسی نبود شانس اورده باشم هنوز نیومده باشه سریع رفتم داخل
و درو بستم طرف میزش رفتم و پرونده ایی که مال قتل دیشب بود رو میزش سریع برداشتم و از اونجا زدم بیرون هنوز چند قدم
دور نشده بودم که رویا و خواهرش اومدن اومد از کنارم رد بهش نیشخند معنی داری زدم که تعجب نگام کرد از کنارش رد شدم ورفتم
تو اتاق سرهنگ باهاش صحبت کردم که من پرونده رو دست من بده منم اطاعت کردم و رفتم توی اتاقم و پرونده رو بررسی کردم
و بعد به سرباز گفتم اون زندانی رو ببره اتاق بازجویی وبعد خودم رفتم ازش بازجویی کنم ،یک ساعت بعد که میخواستم برم تو اتاقم
که سرباز گفت*قربان جناب سرگرد رادفر داخل هستید ولی خیلی عصبانی بودن .سری تکون دادم پس فهمیده خیلی عصبانی شده
رفتم داخل دیدم رویا عصبانی رو صندلی نشسته و تا منو دید از جاش بلند شد واومد تو چند قدمیم ایستاد و گفت *تو به چه حقی پرونده رو از
دفترم برداشتی هاان به چه اجازه ایی رفتی داخل !!!!.خیلی ریلکس با خونسردی حرص دراری گفتم*دلم میخواست تو به چه حقی شلوار منو کثیف
کردی هاا پس یر به یر شدیم ،خشمگین اومد تو چندسانتی ام وتوی چشمام زل وگفت*تو ...توو خیلی گولاخ میمون نما جهش یافته فضایی
یه لحظه چشمام گرد شد تو کمترین زمان هرچی بود و نبود بهم نصبت داد خم شدم سمتش که اونم به عقب خم شد با تعجب نگام کرد
تا دهن باز کردم چیزی بگم در بی هوا باز یهو هردو باهم برگشتیم رامین با دیدن ما تو اون حالت عین زنا چنگ انداخت به گونه اش
وگفت *وای خاک برسرم اینجا جای اینکاراست ،برگشتیم و یه نگاه به حالت ایستادنمون کردیم و یه نگاه به فاصله هردو رفتیم عقب
و برگشتیم سمته رامین همزمان گفتیم *نه اصن اینطور فکر میکنی نیست .رامین اخم باحالی کرد و عین بازجوها گفت*نه بابا دیگه من دیدمتون
دوتاتون بفرستم قسمت مبارزه با فساد اجتماعی (همون گشت ارشاد خودمون) نوچ نوچ خجالت بکشینا ،اخم کردم و رفتم یکی زدم پس کلش
وگفتم*ببر صداتو اصن تو چرا بدون در زدن اومدی داخل ؟؟!!،رامین*نچ نچ اقا رو باش در حین ارتکاب جرم مچشو گرفتم طلبکارم هست تازه
رویا یه اخمی کرد وگفت*ذهنت خیلی منحرفه ها سنت بحرانیه من نگران اون مغزتم اقا اینو گفت و از اتاق رفت بیرون .رامین هنوز توکف جمله
مونده بود لامصب قشنگ رامینو با کف یکی کرد زدم زیر خنده ،رامین با حرص گفت*مررگ ببند ،من*یعنی ایولا داشتا عجب چیزی بهت گفت
خیلی سنگین بودا،رامین *اصن کمرم دو قاچ شد ولی خب تو بنال داشتی چه غلتی میکردی با دختره!! ،همین طور که میرفتم سرجام بشینم
قضیه رو براش تعریف کردم اونم کلی خندید و لایک دادخخخ ،من*خب نگفتی چرا اومدی اتاقم؟،رامین *اها داشت یادم میرفت بلندشو بریم
سر صحنه جرم یه دزدی بود ظاهرا که به قتل منجر شده.از جام باگلند شدم و وسایلمو برداشتم کلاهمو گذاشتم سرم و همراه رامین سوار ماشین
اداره شدیم و حرکت کردیم صحنه جرم بعد از بررسی جزعیات و ثبت مدارک رفتیم اداره پرون
۹.۰k
۲۸ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.