مافیای یونگی پارت 58
ا/ت:بیحال به پنجره ماشین تکیه دادم بیرون نگا میکردم
یونگی:خوشحال میکردم لجبازی نکرد ببرمش دکتر
ا/ت:یونگیییی وایساااا
یونگی:نگران زود ترمز زدم نگاش کردم چیشده بیب خوبی؟؟
ا/ت:اره بام خوبم ولی از اون بستنی ها میخوام
یونگی:بستنی؟
ا/ت:اله بستنی فروش رو نگا با انگشتم جایی که بستنی میفروختن نشون دادم کیوت کردم خودم مظلوم نگاش کردم تولو خدا خیلی دلم میخوادش
یونگی:خندم گرف با آنی کیوت بازی هاش خندیدم باشه کیوت بازی در نیار الان میخرم
ا/ت:مث بچه دو ساله ذوق کردم و از اینکه عصبی نشد جال بود و اون لبخندش خیلی شیرین کیوت بود
یونگی:پیاده شدم رفتم سمت بستنی فروش یکی وانیلی و یکی شکلاتی گفتم تا بده
ا/ت:یهو یادم اومد طمعشون نگفتم زود پنجره باز کردم سرم آوردم بیرون
یونگیییی مال من شکلاتی باشه ها(بلند تر گف تا یونگی بشنوه
یونگی:باشه بام داد نزن برو تو الان میام
بستنی فروش:بفرمایید آقا
یونگی:پولشو دادم گرفتم رفتم سمت ماشین بستنیش دادم دستش خودمم نشستم ماشین نگاش کردم
ا/ت:میسی (لبخند
یونگی:خواهش میکنم بچه
ا/ت:ایش دیگه عصبیم نکن
یونگی:باشه باشه
ا/ت:ذوق بستنیم خوردم
یونگی:منم هم بستنیم میخوردم هم میروندم
پرش به رفتنشون دکتر
یونگی:خب رسیدیم
ا/ت:باوشه با تموم کردن بستنیم پیاده شدم
یونگی:پیاده شدم دستش گرفتم با خودم بردم تو
ا/ت:گیج نگاش کردم این چشه امروز
یونگی:رفتم سمت پذیرش
پذیرش:بفرمایید؟
یونگی:همسرم حالش خوب نیس همش بالا میاره و رنگش پریده
پذیرش:برین طبقه بالا سمت چپ اونجا آقای دکتر معاینه میکنن
یونگی:سرتکون دادم دستش گرفتم بردم سمت بالا جلو در وایسادم ا/ت ولی استرس داش میترسید یه جورایی
ا/ت؟
ا/ت:هوم؟
یونگی:خوبی؟
ا/ت:سرم به معنی آره تکون دادم
یونگی:باشه در زدم رفتم تو
دکتر:بفرماییدد(لبخند
یونگی:جو دکتر وایسادم
دکتر:خب چیشده؟
یونگی:همسرم حوب نیستن همش بالا میاره وقتی بوی غذا میخوره صورتش نمیتونه چیزی بخوره و رنگش پریده
دکتر:بفرمایید خانم رو تخت دراز بکشن
ا/ت:دست یونگی محکم گرفته بودم نمیخواستم برم
یونگی:سمتش چرخیدم بیب خوبی؟؟
ا/ت:میشه برگردیم من واقعا خوبم
یونگی:بیب قول میدم سرم نمیزنن خب پیشونیش بوسیدم با خودم کشیدمش رو تخت بلندش کردم نشوندم
ا/ت:ولی جایی نرو پیشم بمون
یونگی:چشم(لبخند
بعد معاینه دکتر
یونگی:خب؟
دکتر:لبخند برگشت سمت یونگی خب فک کنم قراره یکی خیلی خونتون بهم بریزه و اذیتتون کنه
یونگی:گیج نگاش کردم منظورت چیه
ا/ت:تعجب برگشتم نگاش کردم چی میگی برا خودت
دکتر:حالت تهوع داری و رنگت پریده سرگیجه داری همش بی حالی چند مدت ویار میکنی و پریودم نبودی هنوزم درسته؟
ا/ت:آب دهنم ترس قورت دادم درسته
دکتر:حب خانم ا/ت بارداره ۲ هفته هس(لبخند
یونگی:خشکم زد با حرف دکتر
ا/ت:حتی نمیدونستم چی بگم خوشحال بشم یا بترسم نمیدونستم
یونگی:ا/ت نباید این موقع حامله میشد
ولی ...ولی اون بچه نباید به دنیا بیاد
ا/ت:زود سمت یونگی چرخیدم چرا؟؟
یونگی:عصبی نگاش کردم ا/ت اون بچه رو میندازی به این زودی
ا/ت:ولی چرا؟
یونگی:همین که گفتم(عصبی
دکتر:هوم نمیدونستم نمیخواین بشنوین این خبر خوب
یونگی:من هنوز نمیخوام بابا بشم آماده نیستم و بچه نباید بشه
ا/ت:از رو تخت پاشدم رفتم بیرون بدون حرف
یونگی:پشت سرش رفتم دستش گرفتم با خودم کشیدم سوار ماشین کردم
ا/ت:معلومه چته(بغض
یونگی:ا/ت اصلا وقتش نیس گریه کنی پس تمومش کن
ا/ت:مگه همه چی تقصیر منه تو عوضی اگه اون روز همچنین گوهی نمیخوردی الان اینا نمیشد (داد
یونگیو:ولی من مطمئنم نریخته بودم تون روی شکمت ریختم
ا/ت:خفه شو فقط تو یکی
یونگی:کلافه سرم رو فرمون ماشین گذاشتم موهام چنگ زدم فردا از دکتر وقت میگیرم بریم سقطش کنی
ا/ت:باشه(بغض
ذاتا منم نمیخوام از توعه عوضی حامله بشم(بغض
یونگی:بدون حرفی روندم سمت خونه
ا/ت:به بیرون زل زدم بی صدا گریه میکردم
یونگی:چندمین بعد رسیدیم تموم راه هیچ حرفی رد بدل نشد ا/ت فقط گریه میکرد بی صدا کلافه پیاده شدم ولی قبل من ا/ت زودتر پیاده شد رف اتاقش
ا/ت وایسا
ا/ت:درو محکم بستم رفتم رو تخت زود دراز کشیدم بلند گریه میکردم با فکر اینکه الان قراره یه بچه رو بکشم همه چی آزارم میداد
یونگی:صدای گریه هاش تا اینجا میومد برا اینکه تنها باشه نرفتم رفتم اتاق کارم با کار هام درگیر شدم تو شرکت مشکل پی شنونده بود هم زمان دکتر برا فردا وقت گرفتم بچه رو بندازه
پرش به شب
یونگی:اجوما برا شام صدامون کرد به ساعت نگا کردم حتی حواسم نبود به ساعت پاشدم کش قوصی به کمرم دادم سمت اتاق ا/ت رفتم آروم رفتم تو با دیدن خوابش بیدار نکردم میدونستم نمیاد چیزی بخوره ولی چند روزه هیچی نخورده مجبور کنارش دراز کشیدم بغلم کشیدمش با کلی فک کردن به زور خوابیدم
شرط ۶۰ لایک
یونگی:خوشحال میکردم لجبازی نکرد ببرمش دکتر
ا/ت:یونگیییی وایساااا
یونگی:نگران زود ترمز زدم نگاش کردم چیشده بیب خوبی؟؟
ا/ت:اره بام خوبم ولی از اون بستنی ها میخوام
یونگی:بستنی؟
ا/ت:اله بستنی فروش رو نگا با انگشتم جایی که بستنی میفروختن نشون دادم کیوت کردم خودم مظلوم نگاش کردم تولو خدا خیلی دلم میخوادش
یونگی:خندم گرف با آنی کیوت بازی هاش خندیدم باشه کیوت بازی در نیار الان میخرم
ا/ت:مث بچه دو ساله ذوق کردم و از اینکه عصبی نشد جال بود و اون لبخندش خیلی شیرین کیوت بود
یونگی:پیاده شدم رفتم سمت بستنی فروش یکی وانیلی و یکی شکلاتی گفتم تا بده
ا/ت:یهو یادم اومد طمعشون نگفتم زود پنجره باز کردم سرم آوردم بیرون
یونگیییی مال من شکلاتی باشه ها(بلند تر گف تا یونگی بشنوه
یونگی:باشه بام داد نزن برو تو الان میام
بستنی فروش:بفرمایید آقا
یونگی:پولشو دادم گرفتم رفتم سمت ماشین بستنیش دادم دستش خودمم نشستم ماشین نگاش کردم
ا/ت:میسی (لبخند
یونگی:خواهش میکنم بچه
ا/ت:ایش دیگه عصبیم نکن
یونگی:باشه باشه
ا/ت:ذوق بستنیم خوردم
یونگی:منم هم بستنیم میخوردم هم میروندم
پرش به رفتنشون دکتر
یونگی:خب رسیدیم
ا/ت:باوشه با تموم کردن بستنیم پیاده شدم
یونگی:پیاده شدم دستش گرفتم با خودم بردم تو
ا/ت:گیج نگاش کردم این چشه امروز
یونگی:رفتم سمت پذیرش
پذیرش:بفرمایید؟
یونگی:همسرم حالش خوب نیس همش بالا میاره و رنگش پریده
پذیرش:برین طبقه بالا سمت چپ اونجا آقای دکتر معاینه میکنن
یونگی:سرتکون دادم دستش گرفتم بردم سمت بالا جلو در وایسادم ا/ت ولی استرس داش میترسید یه جورایی
ا/ت؟
ا/ت:هوم؟
یونگی:خوبی؟
ا/ت:سرم به معنی آره تکون دادم
یونگی:باشه در زدم رفتم تو
دکتر:بفرماییدد(لبخند
یونگی:جو دکتر وایسادم
دکتر:خب چیشده؟
یونگی:همسرم حوب نیستن همش بالا میاره وقتی بوی غذا میخوره صورتش نمیتونه چیزی بخوره و رنگش پریده
دکتر:بفرمایید خانم رو تخت دراز بکشن
ا/ت:دست یونگی محکم گرفته بودم نمیخواستم برم
یونگی:سمتش چرخیدم بیب خوبی؟؟
ا/ت:میشه برگردیم من واقعا خوبم
یونگی:بیب قول میدم سرم نمیزنن خب پیشونیش بوسیدم با خودم کشیدمش رو تخت بلندش کردم نشوندم
ا/ت:ولی جایی نرو پیشم بمون
یونگی:چشم(لبخند
بعد معاینه دکتر
یونگی:خب؟
دکتر:لبخند برگشت سمت یونگی خب فک کنم قراره یکی خیلی خونتون بهم بریزه و اذیتتون کنه
یونگی:گیج نگاش کردم منظورت چیه
ا/ت:تعجب برگشتم نگاش کردم چی میگی برا خودت
دکتر:حالت تهوع داری و رنگت پریده سرگیجه داری همش بی حالی چند مدت ویار میکنی و پریودم نبودی هنوزم درسته؟
ا/ت:آب دهنم ترس قورت دادم درسته
دکتر:حب خانم ا/ت بارداره ۲ هفته هس(لبخند
یونگی:خشکم زد با حرف دکتر
ا/ت:حتی نمیدونستم چی بگم خوشحال بشم یا بترسم نمیدونستم
یونگی:ا/ت نباید این موقع حامله میشد
ولی ...ولی اون بچه نباید به دنیا بیاد
ا/ت:زود سمت یونگی چرخیدم چرا؟؟
یونگی:عصبی نگاش کردم ا/ت اون بچه رو میندازی به این زودی
ا/ت:ولی چرا؟
یونگی:همین که گفتم(عصبی
دکتر:هوم نمیدونستم نمیخواین بشنوین این خبر خوب
یونگی:من هنوز نمیخوام بابا بشم آماده نیستم و بچه نباید بشه
ا/ت:از رو تخت پاشدم رفتم بیرون بدون حرف
یونگی:پشت سرش رفتم دستش گرفتم با خودم کشیدم سوار ماشین کردم
ا/ت:معلومه چته(بغض
یونگی:ا/ت اصلا وقتش نیس گریه کنی پس تمومش کن
ا/ت:مگه همه چی تقصیر منه تو عوضی اگه اون روز همچنین گوهی نمیخوردی الان اینا نمیشد (داد
یونگیو:ولی من مطمئنم نریخته بودم تون روی شکمت ریختم
ا/ت:خفه شو فقط تو یکی
یونگی:کلافه سرم رو فرمون ماشین گذاشتم موهام چنگ زدم فردا از دکتر وقت میگیرم بریم سقطش کنی
ا/ت:باشه(بغض
ذاتا منم نمیخوام از توعه عوضی حامله بشم(بغض
یونگی:بدون حرفی روندم سمت خونه
ا/ت:به بیرون زل زدم بی صدا گریه میکردم
یونگی:چندمین بعد رسیدیم تموم راه هیچ حرفی رد بدل نشد ا/ت فقط گریه میکرد بی صدا کلافه پیاده شدم ولی قبل من ا/ت زودتر پیاده شد رف اتاقش
ا/ت وایسا
ا/ت:درو محکم بستم رفتم رو تخت زود دراز کشیدم بلند گریه میکردم با فکر اینکه الان قراره یه بچه رو بکشم همه چی آزارم میداد
یونگی:صدای گریه هاش تا اینجا میومد برا اینکه تنها باشه نرفتم رفتم اتاق کارم با کار هام درگیر شدم تو شرکت مشکل پی شنونده بود هم زمان دکتر برا فردا وقت گرفتم بچه رو بندازه
پرش به شب
یونگی:اجوما برا شام صدامون کرد به ساعت نگا کردم حتی حواسم نبود به ساعت پاشدم کش قوصی به کمرم دادم سمت اتاق ا/ت رفتم آروم رفتم تو با دیدن خوابش بیدار نکردم میدونستم نمیاد چیزی بخوره ولی چند روزه هیچی نخورده مجبور کنارش دراز کشیدم بغلم کشیدمش با کلی فک کردن به زور خوابیدم
شرط ۶۰ لایک
۵۶.۵k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.