معنای ازدواج:
ازدواج در معنای لغتش عبارت است از دو تاشدن و دوتایی زیستن. این همان هستی من – تویی است. آدمی تاقبل از ازدواج یک هستی منی دارد و فقط من است و در خویش زندگی میکند و برای خویشتن. همه اعمال و روابطش برای خودش میباشد و در قلمرو روانش جز خودش کسی وجود ندارد الّا اینکه در خدمت خودش باشد. زندگی قبل از ازدواج یک زندگی خود - محور است یعنی یک زندگی کافرانه و کور و دربسته است.
و خدای یک فرد مجرد هم چیزی جز هوای نفس و شیطان او نیست. خدای « من » ابلیس است. ازدواج یعنی دو تاشدن و برای همسر زیستن. این همان هستی برای دیگری است و در همه امور « من » بایستی برای دیگری و موافق با دیگری باشد. پس ازدواج قلمرو خود شکنی و از خود گذشتگی است لذا ازدواج دارای ماهیتی تماماً دینی میباشد و متکی بر تقوا و خویشتن داری است و لذا ازدواج از بنیادهای اصلی دین است و عرصه خودآزمایی و تزکیه نفس و خود شناسی میباشد تا اینکه اوی رابطه ( هو – خداوند ) آشکار شود. کسی که این حق را در ازدواج درک و تصدیق نکرده باشد از همان آغاز با همسرش درگیر میشود و به بن بست و ندامت میرسد و هرگز به قلمرو و هویّت ( الهیّت ) رابطه نمیرسد و خدا را نمیشناسد. این حیات و هستی در دیگری از همان نخستین رابطه جنسی بهطرزی حیرتآور رخ میدهد و هر یک از طرفین دچار احساس از خود بیگانگی در دیگری میشود. این از خود بیگانگی عرصه آزمون خویشتن در دیگری و با حضور دیگری است. و لذا ازدواج را بایستی جدّیترین قلمرو خودشناسی دانست و آنکه حق این امر را نداند ازدواج را امری بیهوده و بلکه خطرناک و تماماً عذاب مییابد و پشیمان میشود و این زندگی هنوز آغاز نشده به پایان خود میرسد. کسی که فقط به قصد آرزو و برنامههای شخصی خود ازدواج میکند هرگز ازدواج نکرده است. زن و مرد هر یک به مثابه آیینه نفس همدیگرند و هر یک در نیازی که به طرف مقابل دارد به محک زده میشود که تا چه حدی صادق است و وظایف انسانی و اخلاقی خود را میشناسد و دارای عهد و وفای به همسر خود و نیازهای خویشتن است. آنچه که در ازدواج به محک میخورد کبر و غرور و منیّت طرفین است پس این یک واقعه تماماً دینی و اخلاقی است و فقط انسان متعهد به آداب و اصول اخلاقی و دینی میتواند از پس این واقعه بر آید و لاغیر. ازدواج کارخانهای است که بایستی از بطن رابطۀ من – تویی موفق به کشف او ( هو – خدا ) شود. کسی که همسرش را فقط وسیلهای برای خوشبختی خود پنداشته ازدواج را درک نکرده و در حد آن به عذاب میافتد و دچار کینه و نفرت میشود و ازهمان آغاز در طلاق است. ازدواجی که بر اساس حقوق و اصول و ارزشهای دینی و اخلاقی بنا نشود محکوم به شکست است. ازدواجی که در آن هر یک از طرفین عزّت و ارزش خود را بر از خود گذشتن بنا نکند این واقعه سرنوشت ساز را درنیافته است. در ازدواج هر یک از طرفین بایستی در مسابقه ایثار و از خود گذشتگی باشد. آنکه ایثارگرتر و متواضعتر است ولایت رابطه را به دست میگیرد و امام خانه میشود. تنها حقی که ازدواج را تبدیل به واقعهای بهشتی میکند ایثار متقابل است. حق زناشویی بر محور از خود گذشتگی قرار دارد و این حق هرچه وسیعتر و خالصتر شود این رابطه پایدارتر و عزیزتر میشود و قلمرو رشد و تعالی معنوی میگردد بشرط اینکه ایثار بر مبنای اصول دین و اخلاق باشد نه بر اساس بولهوسی و فسق و فجور.
در هر ازدواجی معمولاً یک نفر در مقام عاشق قرار دارد که معمولاً مرد است و آنکه عاشقتر است بایستی ایثارگرتر باشد تا بتواند ولایت و رهبری معنوی و دنیوی زندگی را بر عهده گیرد. خانهای که امام و رهبر ندارد بیصاحب و بیاراده و بازیچه است. ولایت و رهبری معنوی و عاطفی فقط محصول از خود گذشتگی و ایثار و تقوا میباشد و لا غیر.
بهرحال آنچه که ماهیت این رهبری را تعیین میکند نه افکار و باورهای شخصی بلکه اصول و موازین عقلی و دینی و اخلاقی است. بمیزانی که این اصول در طرفین رابطه ادا میگردد این ولایت معنوی از جانب خداوند بر این رابطه واقع میشود و رابطه را هدایت میکند. در هیچ رابطهای همچون ازدواج حضور خداوند درک نمیشود یا بواسطه رحمت و برکات و یا از طریق غضب و عذاب. ازدواجی که بر اساس هوسبازی و فسق و فجور بنا شود مشمول عذاب الهی میگردد و عذاب النار بر پا میشود و هر خانهای یک قطعه از دوزخ میشود که همه اعضایش را میسوزاند. حق و لزوم دین و اخلاقیات در هیچ جایی به اندازه خانواده بارز و واجب نیست.
(استاد علی اکبر خانجانی،دائرة المعارف عرفانی،ج1،فصل اول)
https://www.khanjany.org/theosophical-encyclopedia
و خدای یک فرد مجرد هم چیزی جز هوای نفس و شیطان او نیست. خدای « من » ابلیس است. ازدواج یعنی دو تاشدن و برای همسر زیستن. این همان هستی برای دیگری است و در همه امور « من » بایستی برای دیگری و موافق با دیگری باشد. پس ازدواج قلمرو خود شکنی و از خود گذشتگی است لذا ازدواج دارای ماهیتی تماماً دینی میباشد و متکی بر تقوا و خویشتن داری است و لذا ازدواج از بنیادهای اصلی دین است و عرصه خودآزمایی و تزکیه نفس و خود شناسی میباشد تا اینکه اوی رابطه ( هو – خداوند ) آشکار شود. کسی که این حق را در ازدواج درک و تصدیق نکرده باشد از همان آغاز با همسرش درگیر میشود و به بن بست و ندامت میرسد و هرگز به قلمرو و هویّت ( الهیّت ) رابطه نمیرسد و خدا را نمیشناسد. این حیات و هستی در دیگری از همان نخستین رابطه جنسی بهطرزی حیرتآور رخ میدهد و هر یک از طرفین دچار احساس از خود بیگانگی در دیگری میشود. این از خود بیگانگی عرصه آزمون خویشتن در دیگری و با حضور دیگری است. و لذا ازدواج را بایستی جدّیترین قلمرو خودشناسی دانست و آنکه حق این امر را نداند ازدواج را امری بیهوده و بلکه خطرناک و تماماً عذاب مییابد و پشیمان میشود و این زندگی هنوز آغاز نشده به پایان خود میرسد. کسی که فقط به قصد آرزو و برنامههای شخصی خود ازدواج میکند هرگز ازدواج نکرده است. زن و مرد هر یک به مثابه آیینه نفس همدیگرند و هر یک در نیازی که به طرف مقابل دارد به محک زده میشود که تا چه حدی صادق است و وظایف انسانی و اخلاقی خود را میشناسد و دارای عهد و وفای به همسر خود و نیازهای خویشتن است. آنچه که در ازدواج به محک میخورد کبر و غرور و منیّت طرفین است پس این یک واقعه تماماً دینی و اخلاقی است و فقط انسان متعهد به آداب و اصول اخلاقی و دینی میتواند از پس این واقعه بر آید و لاغیر. ازدواج کارخانهای است که بایستی از بطن رابطۀ من – تویی موفق به کشف او ( هو – خدا ) شود. کسی که همسرش را فقط وسیلهای برای خوشبختی خود پنداشته ازدواج را درک نکرده و در حد آن به عذاب میافتد و دچار کینه و نفرت میشود و ازهمان آغاز در طلاق است. ازدواجی که بر اساس حقوق و اصول و ارزشهای دینی و اخلاقی بنا نشود محکوم به شکست است. ازدواجی که در آن هر یک از طرفین عزّت و ارزش خود را بر از خود گذشتن بنا نکند این واقعه سرنوشت ساز را درنیافته است. در ازدواج هر یک از طرفین بایستی در مسابقه ایثار و از خود گذشتگی باشد. آنکه ایثارگرتر و متواضعتر است ولایت رابطه را به دست میگیرد و امام خانه میشود. تنها حقی که ازدواج را تبدیل به واقعهای بهشتی میکند ایثار متقابل است. حق زناشویی بر محور از خود گذشتگی قرار دارد و این حق هرچه وسیعتر و خالصتر شود این رابطه پایدارتر و عزیزتر میشود و قلمرو رشد و تعالی معنوی میگردد بشرط اینکه ایثار بر مبنای اصول دین و اخلاق باشد نه بر اساس بولهوسی و فسق و فجور.
در هر ازدواجی معمولاً یک نفر در مقام عاشق قرار دارد که معمولاً مرد است و آنکه عاشقتر است بایستی ایثارگرتر باشد تا بتواند ولایت و رهبری معنوی و دنیوی زندگی را بر عهده گیرد. خانهای که امام و رهبر ندارد بیصاحب و بیاراده و بازیچه است. ولایت و رهبری معنوی و عاطفی فقط محصول از خود گذشتگی و ایثار و تقوا میباشد و لا غیر.
بهرحال آنچه که ماهیت این رهبری را تعیین میکند نه افکار و باورهای شخصی بلکه اصول و موازین عقلی و دینی و اخلاقی است. بمیزانی که این اصول در طرفین رابطه ادا میگردد این ولایت معنوی از جانب خداوند بر این رابطه واقع میشود و رابطه را هدایت میکند. در هیچ رابطهای همچون ازدواج حضور خداوند درک نمیشود یا بواسطه رحمت و برکات و یا از طریق غضب و عذاب. ازدواجی که بر اساس هوسبازی و فسق و فجور بنا شود مشمول عذاب الهی میگردد و عذاب النار بر پا میشود و هر خانهای یک قطعه از دوزخ میشود که همه اعضایش را میسوزاند. حق و لزوم دین و اخلاقیات در هیچ جایی به اندازه خانواده بارز و واجب نیست.
(استاد علی اکبر خانجانی،دائرة المعارف عرفانی،ج1،فصل اول)
https://www.khanjany.org/theosophical-encyclopedia
۴۴۸
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.