دوپارتی جیمینــ★
دوپارتی جیمینــ★
چ..چشم رئیس!
اینو گفت و با سرعت رفت بیرون..به محض این که وارد دفتر خودش شد به در تکیه داد و دستش رو روی قلبش که داشت با سرعت زیادی می تپید گذاشت و خطاب به قلب بی تابش گفت..
هی!...چته؟..اون فقط بهت لبخند زد!
نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودش رو آروم کنه.
*۲۰:۱۲دقیقه*
به صندلی راحتی ای که روش نشسته بود تکیه داد..کمرش درد میکرد..چشماش رو روهم فشرد..باز شدن در دفترش باعث شد سریع چشماش و باز کنه..آقای پارک؟..چرا بدون در زدن اومد؟..نگاهی به مرد کرد..۲ تا دکمه ی اول پیرهن مردونش رو باز گذاشته بود و باعث میشد قفسه ی سینه ی ستبرش رو سخاوتمندانه به نمایش گذاشته بشه *چیزی که میبینی کوفتت شه🗿💔*
تارهای خرمایی موهاش روی چشماش ریخته بود و باعث شده بود ا/ت نتونه چشم سمت راستش رو کامل ببینه.
با به یاد آوردن اینکه تو این ساعت تقریبا شرکت خالیه قلبش شروع کرد به تپیدن!
آقای پارک بهش نزدیک تر میشد و صدای قدماش تو محیط اتاق اکو میشد..از جاش بلند شد و از پیشت میزش اومد بیرون و تعظیم نصفه نیمه ای بخاطر درد کمرش کرد..مرد مهربونش متوجه درد کمرش شده بود..لبخند مهربونی زد و به دختر نزدیک تر شد و دستش رو دور کمرش انداخت بدنش رو به تن خودش چسبوند...توجهی به چشمای گرد شده ی دختر نکرد..شروع کرد به ماساژ دادن کمر ظریفش.
_ کمرت درد میکرد..لازم نبود پاشی.
اینقدر لحنش مهربون بود که باعث شد پروانه ها تو دل ا/ت پرواز کنن...رئیس مهربونش در حالی که کمرش رو ماساژ میداد به صورتش زل زده بود و جزئیات صورتش رو از زیر نظر میگذروند..نگاهش به لبای نیمه باز و سرخ دختر افتاد و بزاق دهانش رو قورت داد که باعث شد سیبک گلوش بالا پایین شه...دست دیگش رو به صورت دختر رسوند انگشتاش برای لمس کردن اون دو تیکه گوشت سرخ رنگ گز گز میکردن..به ارومی انگشت شصتش رو روی لب پایینش کشید.
_ لب هات خیلی قشنگن!..باید قشنگی هارو بوسید..مگه نه؟
دختر خواست جوابی بده ولی ترجیح داد ایندفعه رو بیخیال منطقش بشه و از بوسه های نرم و عاشقانه ی رئیس پارکش لذت ببره!
اینم از این💖🤝🏻
ولی کوفتش بشه اون بوسه🗿💔
حمایت یادتون نره :>
اگه دوست نداری نخون تا گزارش نکنی =)
چ..چشم رئیس!
اینو گفت و با سرعت رفت بیرون..به محض این که وارد دفتر خودش شد به در تکیه داد و دستش رو روی قلبش که داشت با سرعت زیادی می تپید گذاشت و خطاب به قلب بی تابش گفت..
هی!...چته؟..اون فقط بهت لبخند زد!
نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودش رو آروم کنه.
*۲۰:۱۲دقیقه*
به صندلی راحتی ای که روش نشسته بود تکیه داد..کمرش درد میکرد..چشماش رو روهم فشرد..باز شدن در دفترش باعث شد سریع چشماش و باز کنه..آقای پارک؟..چرا بدون در زدن اومد؟..نگاهی به مرد کرد..۲ تا دکمه ی اول پیرهن مردونش رو باز گذاشته بود و باعث میشد قفسه ی سینه ی ستبرش رو سخاوتمندانه به نمایش گذاشته بشه *چیزی که میبینی کوفتت شه🗿💔*
تارهای خرمایی موهاش روی چشماش ریخته بود و باعث شده بود ا/ت نتونه چشم سمت راستش رو کامل ببینه.
با به یاد آوردن اینکه تو این ساعت تقریبا شرکت خالیه قلبش شروع کرد به تپیدن!
آقای پارک بهش نزدیک تر میشد و صدای قدماش تو محیط اتاق اکو میشد..از جاش بلند شد و از پیشت میزش اومد بیرون و تعظیم نصفه نیمه ای بخاطر درد کمرش کرد..مرد مهربونش متوجه درد کمرش شده بود..لبخند مهربونی زد و به دختر نزدیک تر شد و دستش رو دور کمرش انداخت بدنش رو به تن خودش چسبوند...توجهی به چشمای گرد شده ی دختر نکرد..شروع کرد به ماساژ دادن کمر ظریفش.
_ کمرت درد میکرد..لازم نبود پاشی.
اینقدر لحنش مهربون بود که باعث شد پروانه ها تو دل ا/ت پرواز کنن...رئیس مهربونش در حالی که کمرش رو ماساژ میداد به صورتش زل زده بود و جزئیات صورتش رو از زیر نظر میگذروند..نگاهش به لبای نیمه باز و سرخ دختر افتاد و بزاق دهانش رو قورت داد که باعث شد سیبک گلوش بالا پایین شه...دست دیگش رو به صورت دختر رسوند انگشتاش برای لمس کردن اون دو تیکه گوشت سرخ رنگ گز گز میکردن..به ارومی انگشت شصتش رو روی لب پایینش کشید.
_ لب هات خیلی قشنگن!..باید قشنگی هارو بوسید..مگه نه؟
دختر خواست جوابی بده ولی ترجیح داد ایندفعه رو بیخیال منطقش بشه و از بوسه های نرم و عاشقانه ی رئیس پارکش لذت ببره!
اینم از این💖🤝🏻
ولی کوفتش بشه اون بوسه🗿💔
حمایت یادتون نره :>
اگه دوست نداری نخون تا گزارش نکنی =)
۷.۸k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.