فیک کوک(عشق واقعی من)
فیک کوک(عشق واقعی من)
پارت ۳
از زبان ا/ت
رفتیم تو حیاط یکم حالم بهتر شده بود انگار امید به زندگی پیدا کردم راستشو بخواید هروقت با اون جو و سوجین و هانا صحبت میکنم حالم بهتر میشه و الان دیگه به خودکشی فکر نمیکنم اونا همیشه بهترین دوستای من بودن
رفتیم حیاط که دیدیم همه یجا جمع شدن و دارن پچ پچ میکنن همه ی نگاها به یه نفر بود
+بچه ها شما میدونید اونجا چخبره؟
هانا: میگفتن که یه دانش آموز جدید میخواد بیاد حتما بخاطر همونه
+خب آخه اگه یه دانش آموز جدید هم باشه چی داره که همه اونجا جمع شدن و دارن نگاش میکنن(خانم ا/ت یه چیزی داره دیگه حتما)
هانا:نمیدونم والا
زنگ خورد و بدون توجه به اونا رفتیم سر کلاسمون
این زنگ رو خیلی دوست داشتم هنر داشتیم چون هم میتونستیم حرف بزنیم هم من توی هنر خیلی استعداد داشتم
استاد یه طرح داد و گفت اینو بکشید ماهم مشغول به کشیدنش بودیم که یکی در کلاس رو زد
مدیر: استاد پارک ایشون دانش آموز جدید هستن لطفا راهنماییشون کنید
استاد: عااا چشمم حتما
مدیر رفت
استاد: خب لطفا خودتو معرفی کنی
-سلام من جونگکوک هستم ۲۰ سالمه و خوشحالم که میبینمتون
همه:دستت زدن و خوش آمدی گفتن
+یااا هانایااااا این دانش آموز جدید بود ک میگفتی؟
هانا: صددرصد خودشههه
+الان که فکر میکنم حق داشتن اونجوری نگاش کنن
هانا: یاااا * خندید*
استاد: جونگکوک میتونی روی اون صندلی خالی بغل ا/ت بشینی
-تعظیم کوتاهی کردم و رفتم روی صندلی نشستم
از زبان جونگکوک
همه ی نگاه ها رو من بود
سرم رو بالا آوردم که همه به خودشون اومدن
به جز یه نفر ولی نگاه های سنگین یه نفر رو حس میکردم خودمو سمت راست کردم و گفتم
_تو اسمت ا/ته؟
هول کرده بود نمیدونست چی بگه
+ م .. ن ... من بله اسمم ا/ت هستش
_ عاا منم جونگکوکم میتونی کوک صدام کنی
+ عااا
یهو دیدم زنگ خورد سریع پاشدم رفتم حیاط
از زبان ا/ت
چرا اینجوری شدم چرا انقدر هول کرده بودم دست خودم نبود
رفتم بیرون از کلاس توی راه رو بودم که دیدمش یهو قلبم یجوری شد نمیدونم چه حسه مزخرفی بود اون نگاهاش و راه رفتنش همه چیش خیلی خوب بود
یهو به خودم اومدم دیدم که یکی داره صدام میکنه
سوجین: یااا ا/ت چیکار میکنی؟ چرا به جونگکوک خیره شدی؟
+چییی؟منن؟ نهه فقط یکم ذهنم مشغول بود همین
سوجین: باشه منم باور کردممم
+یااا همین بوددد
توی راه رو دنبال سوجین کردم که از جونگکوک دور شدیم ولی حس کردم داره نگام میکنه
توی حیاط بودیم
اون جو: بچه ها میاید بعد از مدرسه بریم خوشگذرونی؟
سوجین و هانا: ما هستیم
اون جو: ا/ت تو چی؟
+ راستشو بخواید ایندفعه رو باهاتون موافقم منم هستم
اون جو: خوبه پس ، بعد از چند ماه میریم خوش بگذرونیم
سوجین: اومم اره دلم برای جمع شدنمون تنگ شده
+منم
دستم شکس لایکو فالو:)
پارت ۳
از زبان ا/ت
رفتیم تو حیاط یکم حالم بهتر شده بود انگار امید به زندگی پیدا کردم راستشو بخواید هروقت با اون جو و سوجین و هانا صحبت میکنم حالم بهتر میشه و الان دیگه به خودکشی فکر نمیکنم اونا همیشه بهترین دوستای من بودن
رفتیم حیاط که دیدیم همه یجا جمع شدن و دارن پچ پچ میکنن همه ی نگاها به یه نفر بود
+بچه ها شما میدونید اونجا چخبره؟
هانا: میگفتن که یه دانش آموز جدید میخواد بیاد حتما بخاطر همونه
+خب آخه اگه یه دانش آموز جدید هم باشه چی داره که همه اونجا جمع شدن و دارن نگاش میکنن(خانم ا/ت یه چیزی داره دیگه حتما)
هانا:نمیدونم والا
زنگ خورد و بدون توجه به اونا رفتیم سر کلاسمون
این زنگ رو خیلی دوست داشتم هنر داشتیم چون هم میتونستیم حرف بزنیم هم من توی هنر خیلی استعداد داشتم
استاد یه طرح داد و گفت اینو بکشید ماهم مشغول به کشیدنش بودیم که یکی در کلاس رو زد
مدیر: استاد پارک ایشون دانش آموز جدید هستن لطفا راهنماییشون کنید
استاد: عااا چشمم حتما
مدیر رفت
استاد: خب لطفا خودتو معرفی کنی
-سلام من جونگکوک هستم ۲۰ سالمه و خوشحالم که میبینمتون
همه:دستت زدن و خوش آمدی گفتن
+یااا هانایااااا این دانش آموز جدید بود ک میگفتی؟
هانا: صددرصد خودشههه
+الان که فکر میکنم حق داشتن اونجوری نگاش کنن
هانا: یاااا * خندید*
استاد: جونگکوک میتونی روی اون صندلی خالی بغل ا/ت بشینی
-تعظیم کوتاهی کردم و رفتم روی صندلی نشستم
از زبان جونگکوک
همه ی نگاه ها رو من بود
سرم رو بالا آوردم که همه به خودشون اومدن
به جز یه نفر ولی نگاه های سنگین یه نفر رو حس میکردم خودمو سمت راست کردم و گفتم
_تو اسمت ا/ته؟
هول کرده بود نمیدونست چی بگه
+ م .. ن ... من بله اسمم ا/ت هستش
_ عاا منم جونگکوکم میتونی کوک صدام کنی
+ عااا
یهو دیدم زنگ خورد سریع پاشدم رفتم حیاط
از زبان ا/ت
چرا اینجوری شدم چرا انقدر هول کرده بودم دست خودم نبود
رفتم بیرون از کلاس توی راه رو بودم که دیدمش یهو قلبم یجوری شد نمیدونم چه حسه مزخرفی بود اون نگاهاش و راه رفتنش همه چیش خیلی خوب بود
یهو به خودم اومدم دیدم که یکی داره صدام میکنه
سوجین: یااا ا/ت چیکار میکنی؟ چرا به جونگکوک خیره شدی؟
+چییی؟منن؟ نهه فقط یکم ذهنم مشغول بود همین
سوجین: باشه منم باور کردممم
+یااا همین بوددد
توی راه رو دنبال سوجین کردم که از جونگکوک دور شدیم ولی حس کردم داره نگام میکنه
توی حیاط بودیم
اون جو: بچه ها میاید بعد از مدرسه بریم خوشگذرونی؟
سوجین و هانا: ما هستیم
اون جو: ا/ت تو چی؟
+ راستشو بخواید ایندفعه رو باهاتون موافقم منم هستم
اون جو: خوبه پس ، بعد از چند ماه میریم خوش بگذرونیم
سوجین: اومم اره دلم برای جمع شدنمون تنگ شده
+منم
دستم شکس لایکو فالو:)
۷.۶k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.