برادر غیرتی من
پارت ۴۴
یونا : مرگ
یون : توهم انقدر محکم بغلم نکن
هوجو : چرا ؟
یون : دلم درد میکنه
هاری : دنیز
دنیز : چیه
هاری : زن داداشم میشی
دنیز : نه
آیو : چرا
جیمین : میسو خیلی خوبه ها
میسو : من زن نمیخوام
دنیز : کسی هم کشته مرده ی تو نیست
لیا : دنیز اسمت به ایرانی چیه
دنیز : دنیزه
لیا : او چه باحال
هاری : میسو تو که میخواستی مخ اینو بزنی
میسو : نظرم عوض شد این خیلی زشته و خیلی با بقیه راحته
یونا : نه زشت که نیست خیلیم خوشگله
دنیز : من با بقیه راحت نیستم فقط احساس کردم یکی مثل خودم اینجاست
یونا : راست میگه من دوماه روش کراش بودم بعد دوماه باهم دوست شدیم و الانم دو ساله رفیقیم
هوجو : از چه لحاظ احساس کردی یکی مثل تو اینجاست
دنیز : کدومتون افسردس ( ولی من اصلا افسرده نیستم خیلی شادم )
یون : من
یونا : از اون لحاظ
که یهو به جای دلم سرم درد گرفت
هوجو : چرا همش دما ی بدنت میره بالا
یون : نمیدونم
دنیز : عه نتیجه اومد
( برای جذاب شدن فیک من دیگه دنیز نیستم )
یون : چمه
دنیز : مشکلی نداری
هوجو : پس دلیلش چیه
یون : فکر کنم بخاطر لباسمه
هوجو : چرا
یون : چهار تا لباس تنمه
هوجو : احمق فکر کردم قراره بمیری
میسو : هارییییییییییییییییییی
هاری : هان چیه
میسو : هیچی نمیای بریم بار
هاری : بچه ها
جیمین : منو آیو نمیایم
سوجون : منو لیا هم همینطور
یونا : منم نمیام
دنیز : اگه یونا نمیاد منم نمیتونم بیام
یون : چرا ؟
دنیز : خب من تازه با شما ها آشنا شدم
یونا : یون هم کاملا برعکس منه
هوجو : من میام اینم میاد دنیزم میاد
هانول : منم میرم به شوهرم برسم
هاری : منم خوابم میاد
میسو : پس شد منو ببر یونو هوجو و دنیز
یون : شما ها برید خونتون ماهم بار نمیریم هرچی میخواین تو اتاق من هست
بچه ها رفتن و فقط ما چهار تا بودیم
هوجو: بدو برو بخواب
یون : عه چرا
میسو : بزار بمونه ولی چیزی نخوره
هوجو : به تو ربطی ندارع هرکاری میخوام میکنم
یون : باشه ولی نمیرم بالا
هوجو : کجا میخوابی پس
دنیز : احمق خب معلومه میخواد تو بغل تو بخوابه تا کاری نکنی
یون : اهوم
هوجو : باشه
رفت نشست منم نشستم رو پاش و خوابیدم
صبح روز بعد
ویوی یون
از خواب بلند شدم و سریع آماده شدم و بچه هارو صدا زدم
یون ،: بییییییییییداااااااااااااارررررررررررر بببببببششششششییییددد
هوجو : چه خبره
میسو : هان چته
دنیز : من آمادم
یون : من میرم دانشگاه آماده بشی. سریع بیاین
هوجو : باید بریم آکادمی اونجا دیگه درس میخونیم
میسو : منم تو آکادمی درس میخونم
دنیز : منم امروز روز اولمه
یون : پس دنیز بیا بریم شما دوتا هم پشت سر ما بیاید
با دنیز رفتیم بیرون تا به آکادمی رسیدیم
مدیر : سلام من چانگ گون وون هستم آقای چان هم صدام میزنن
دنیز : سلام منم دنیزم لی دنیز تازه اومدم
آیو :.........
🐾✨
یونا : مرگ
یون : توهم انقدر محکم بغلم نکن
هوجو : چرا ؟
یون : دلم درد میکنه
هاری : دنیز
دنیز : چیه
هاری : زن داداشم میشی
دنیز : نه
آیو : چرا
جیمین : میسو خیلی خوبه ها
میسو : من زن نمیخوام
دنیز : کسی هم کشته مرده ی تو نیست
لیا : دنیز اسمت به ایرانی چیه
دنیز : دنیزه
لیا : او چه باحال
هاری : میسو تو که میخواستی مخ اینو بزنی
میسو : نظرم عوض شد این خیلی زشته و خیلی با بقیه راحته
یونا : نه زشت که نیست خیلیم خوشگله
دنیز : من با بقیه راحت نیستم فقط احساس کردم یکی مثل خودم اینجاست
یونا : راست میگه من دوماه روش کراش بودم بعد دوماه باهم دوست شدیم و الانم دو ساله رفیقیم
هوجو : از چه لحاظ احساس کردی یکی مثل تو اینجاست
دنیز : کدومتون افسردس ( ولی من اصلا افسرده نیستم خیلی شادم )
یون : من
یونا : از اون لحاظ
که یهو به جای دلم سرم درد گرفت
هوجو : چرا همش دما ی بدنت میره بالا
یون : نمیدونم
دنیز : عه نتیجه اومد
( برای جذاب شدن فیک من دیگه دنیز نیستم )
یون : چمه
دنیز : مشکلی نداری
هوجو : پس دلیلش چیه
یون : فکر کنم بخاطر لباسمه
هوجو : چرا
یون : چهار تا لباس تنمه
هوجو : احمق فکر کردم قراره بمیری
میسو : هارییییییییییییییییییی
هاری : هان چیه
میسو : هیچی نمیای بریم بار
هاری : بچه ها
جیمین : منو آیو نمیایم
سوجون : منو لیا هم همینطور
یونا : منم نمیام
دنیز : اگه یونا نمیاد منم نمیتونم بیام
یون : چرا ؟
دنیز : خب من تازه با شما ها آشنا شدم
یونا : یون هم کاملا برعکس منه
هوجو : من میام اینم میاد دنیزم میاد
هانول : منم میرم به شوهرم برسم
هاری : منم خوابم میاد
میسو : پس شد منو ببر یونو هوجو و دنیز
یون : شما ها برید خونتون ماهم بار نمیریم هرچی میخواین تو اتاق من هست
بچه ها رفتن و فقط ما چهار تا بودیم
هوجو: بدو برو بخواب
یون : عه چرا
میسو : بزار بمونه ولی چیزی نخوره
هوجو : به تو ربطی ندارع هرکاری میخوام میکنم
یون : باشه ولی نمیرم بالا
هوجو : کجا میخوابی پس
دنیز : احمق خب معلومه میخواد تو بغل تو بخوابه تا کاری نکنی
یون : اهوم
هوجو : باشه
رفت نشست منم نشستم رو پاش و خوابیدم
صبح روز بعد
ویوی یون
از خواب بلند شدم و سریع آماده شدم و بچه هارو صدا زدم
یون ،: بییییییییییداااااااااااااارررررررررررر بببببببششششششییییددد
هوجو : چه خبره
میسو : هان چته
دنیز : من آمادم
یون : من میرم دانشگاه آماده بشی. سریع بیاین
هوجو : باید بریم آکادمی اونجا دیگه درس میخونیم
میسو : منم تو آکادمی درس میخونم
دنیز : منم امروز روز اولمه
یون : پس دنیز بیا بریم شما دوتا هم پشت سر ما بیاید
با دنیز رفتیم بیرون تا به آکادمی رسیدیم
مدیر : سلام من چانگ گون وون هستم آقای چان هم صدام میزنن
دنیز : سلام منم دنیزم لی دنیز تازه اومدم
آیو :.........
🐾✨
۳.۵k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.