فرشته من. part36.پارت پایانی
دکتر اومد توی اتاق.
👨🏻⚕:عاممم ببخشید مزاحمتون شدم خواستم بگم بچهاتون سالمه و مث اینکه خانم ا.ت قبلا یه مریضیه سخت داشتن ولی خدارو شکر الان دیگه خوب شدن و حالشون خوبه.
کوک:وایییی واقعااااا؟
👨🏻⚕:اهوم
از خوشحالی داشتیم پرواز میکردیم.
برگشتیم خونه و خوابیدیم
7سال بعد.
الان کوک حدود 5ساله که ایدله و عضو گروه BTSعه راستی تهیونگو جیمینم عضو همون گروهن و الان BTSبزرگترین بوی بند جهانه خلاصه که خیلی خفنه.مامان بابامم حالشون خوبه همین دیروز برای ناهار اونجا بودیم.راستی ما یه دختر به اسم لیا و یه پسر به اسم یول داریم که الان 6 سالشونه و خیلیم بچهای خوبین.سول و پدر کوکو هم ازشون خبری ندارم چون کوک خیلی وقته قیدشونو زده.نامرا و جونوو هم رفتن مسافرت خارج از کشور دو روز دیگه برمیگردن.
ویو کوک
کوک:بچهای خوشگل بابا زود باشین بیاین مهدکودکتون دیر میشه هااا
لیا،یول:باشه بابا بژال مامانی بلامون کفشامونو بپوشه میایم
کوک:خودم میپوشم براتون
کفشاشونو براشون بستم.
کوک:خب دیگه بریم
ا.ت:عزیزم مواظب خودت باش لیا یول برین توی ماشین الان بابا میاد.
لیا،یول:چشم
ا.ت:کوک از اونجایی که امروز تولد بچهاس و خودشون نمیدونن توی این تایمی که مدرسن و تو سرکاری من میرم یه کافه رزرو میکنم اونجا تولدشونو بگیریم و شبم میایم کنسرتتون.
کوک:باشه عشقم مواظب خودت باش
ا.ت:تو هم همینطور عزیزم.
همو بوسیدیم
لیا،یول:مامان بابا شما دالین کالای بد میکنین
کوک،ا.ت:یاااااا شما چرا نگامون کردین
لیا،یول😂😂
کوک،ا.ت:😂😂
چیه انتظار داشتی بگم ادامه دارد؟فیک تموم شد دیگه برید خونه هاتون😂
امیدوارم از فیک فرشته من خوشتون اومده باشه ببخشید که کوتاه بود اخه یه هفته دیگه مدرسه ها شروع میشه منم باید کم کم کارامو انجام بدم .
راستی اگه خواستین فصل دوم این فیکو بنویسم حتما تو کامنتا بگین🥰
👨🏻⚕:عاممم ببخشید مزاحمتون شدم خواستم بگم بچهاتون سالمه و مث اینکه خانم ا.ت قبلا یه مریضیه سخت داشتن ولی خدارو شکر الان دیگه خوب شدن و حالشون خوبه.
کوک:وایییی واقعااااا؟
👨🏻⚕:اهوم
از خوشحالی داشتیم پرواز میکردیم.
برگشتیم خونه و خوابیدیم
7سال بعد.
الان کوک حدود 5ساله که ایدله و عضو گروه BTSعه راستی تهیونگو جیمینم عضو همون گروهن و الان BTSبزرگترین بوی بند جهانه خلاصه که خیلی خفنه.مامان بابامم حالشون خوبه همین دیروز برای ناهار اونجا بودیم.راستی ما یه دختر به اسم لیا و یه پسر به اسم یول داریم که الان 6 سالشونه و خیلیم بچهای خوبین.سول و پدر کوکو هم ازشون خبری ندارم چون کوک خیلی وقته قیدشونو زده.نامرا و جونوو هم رفتن مسافرت خارج از کشور دو روز دیگه برمیگردن.
ویو کوک
کوک:بچهای خوشگل بابا زود باشین بیاین مهدکودکتون دیر میشه هااا
لیا،یول:باشه بابا بژال مامانی بلامون کفشامونو بپوشه میایم
کوک:خودم میپوشم براتون
کفشاشونو براشون بستم.
کوک:خب دیگه بریم
ا.ت:عزیزم مواظب خودت باش لیا یول برین توی ماشین الان بابا میاد.
لیا،یول:چشم
ا.ت:کوک از اونجایی که امروز تولد بچهاس و خودشون نمیدونن توی این تایمی که مدرسن و تو سرکاری من میرم یه کافه رزرو میکنم اونجا تولدشونو بگیریم و شبم میایم کنسرتتون.
کوک:باشه عشقم مواظب خودت باش
ا.ت:تو هم همینطور عزیزم.
همو بوسیدیم
لیا،یول:مامان بابا شما دالین کالای بد میکنین
کوک،ا.ت:یاااااا شما چرا نگامون کردین
لیا،یول😂😂
کوک،ا.ت:😂😂
چیه انتظار داشتی بگم ادامه دارد؟فیک تموم شد دیگه برید خونه هاتون😂
امیدوارم از فیک فرشته من خوشتون اومده باشه ببخشید که کوتاه بود اخه یه هفته دیگه مدرسه ها شروع میشه منم باید کم کم کارامو انجام بدم .
راستی اگه خواستین فصل دوم این فیکو بنویسم حتما تو کامنتا بگین🥰
۸.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.