فیک قرار تصادفی من با عشق زندگیم
«پارت:۱۷»
چه بدن خوشگلی داشت!
سوآه: ب.....ب.......بب....ببخ....ببخشید!😖
دستو پامو گم کردم و میخواستم درو باز کنم برم بیرون که یه دفعه تهیونگ دستمو کشید و منو برگردوند طرف خودش.
به یا ضربه کوچیک منو چسبوند به دیوار.
خیلی ترسیده بودم، داشتم سکته میکردم.
تهیونگ: چرا بی اجازه اومدی تو اتاق هااااا؟؟؟؟؟ فکر کنم زیادی صمیمی شدی!
با بغض گفتم...
سوآه: ببخشید نمیخواستم اینجوری بشه! واقعا متاسفم! حواسم نبود🥺💔.
منی که هیچوقت گریه نمیکردم اشک از چشمام جاری شدن .
دستمو ول کرد و رفت عقب، پاهام سست شد و افتادم زمین.
رفت لباسشو برداشت و از اتاق رفت بیرون.
سریع کیفمو برداشتم و با گریه بدو بدو از پله ها رفتم پایین.
میخواستم برم بیرون که...
تهیونگ مانع شد.
اینقدر اشک هام شدید بود که دقیق نمیتونستم ببینمش.
تهیونگ بغلم کرد و گفت....
تهیونگ: ببخشید سوآه، ببخشید عشقم! من بخاطر یکی از همکارام عصبی بودم ، خیلی تند حرف زدم منو ببخش!💔
اشکامو پاک کردم و سریع خودمو از بغلش بیرون کشیدم و بدون اینکه به صورتش نگاه کنم گفتم..
سوآه: اش.....هقققق...کال.....نداره ...هقققق
رفتم بیرون و سریع از خونش دور شدم.
بغضم ترکید و دوباره گریه کردم.
تا عصر تو خیابونا میچرخیدم و گریه میکردم.
آخه این شانسه من دارم؟؟؟ خدایا چرا منو بازی میدی؟ تف به این شانس گوه من!
رفتم نشستم روی صندلی پارک و همینجوری اشک میریختم.
که یه نفر یه دستمال گرفت جلو دهنم ، اول تلاش میکردم که ولم کنه، اما بعد چند ثانیه دنیا تیره و تار شد و هیچی نفهمیدم!...
(نظر بدید🤗 پارت بعد خیلی قشنگه😁)
چه بدن خوشگلی داشت!
سوآه: ب.....ب.......بب....ببخ....ببخشید!😖
دستو پامو گم کردم و میخواستم درو باز کنم برم بیرون که یه دفعه تهیونگ دستمو کشید و منو برگردوند طرف خودش.
به یا ضربه کوچیک منو چسبوند به دیوار.
خیلی ترسیده بودم، داشتم سکته میکردم.
تهیونگ: چرا بی اجازه اومدی تو اتاق هااااا؟؟؟؟؟ فکر کنم زیادی صمیمی شدی!
با بغض گفتم...
سوآه: ببخشید نمیخواستم اینجوری بشه! واقعا متاسفم! حواسم نبود🥺💔.
منی که هیچوقت گریه نمیکردم اشک از چشمام جاری شدن .
دستمو ول کرد و رفت عقب، پاهام سست شد و افتادم زمین.
رفت لباسشو برداشت و از اتاق رفت بیرون.
سریع کیفمو برداشتم و با گریه بدو بدو از پله ها رفتم پایین.
میخواستم برم بیرون که...
تهیونگ مانع شد.
اینقدر اشک هام شدید بود که دقیق نمیتونستم ببینمش.
تهیونگ بغلم کرد و گفت....
تهیونگ: ببخشید سوآه، ببخشید عشقم! من بخاطر یکی از همکارام عصبی بودم ، خیلی تند حرف زدم منو ببخش!💔
اشکامو پاک کردم و سریع خودمو از بغلش بیرون کشیدم و بدون اینکه به صورتش نگاه کنم گفتم..
سوآه: اش.....هقققق...کال.....نداره ...هقققق
رفتم بیرون و سریع از خونش دور شدم.
بغضم ترکید و دوباره گریه کردم.
تا عصر تو خیابونا میچرخیدم و گریه میکردم.
آخه این شانسه من دارم؟؟؟ خدایا چرا منو بازی میدی؟ تف به این شانس گوه من!
رفتم نشستم روی صندلی پارک و همینجوری اشک میریختم.
که یه نفر یه دستمال گرفت جلو دهنم ، اول تلاش میکردم که ولم کنه، اما بعد چند ثانیه دنیا تیره و تار شد و هیچی نفهمیدم!...
(نظر بدید🤗 پارت بعد خیلی قشنگه😁)
۶.۶k
۱۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.