قشنگ ترین عذاب من پارت ۴۸
قشنگ ترین عذاب من پارت ۴۸
ویو کوک
لعنت بهت کیم تهیونگ!
نفسم داشت بند میومد ، معنیش چی میتونه باشه؟؟
اون...اون الان رو من...رو من خیمه زده؟ وات د هل؟؟ هنوز مسته نه؟
کوک : ت...تهیونگ(بهت)
ته : هوم؟(پوزخند)
کوک : د...داری...داری چیکار میکنی!!؟ تو...تو هنوز مستی؟!!(تعجب)
ته : نه!(آروم و بم)
جاهامون رو عوض کرد . حالا تو بغل گرم و امنیت بخشش فرو رفته بودم
انگار بهم برق وصل کردن. حالم انقدری خوب بود که میتونستم کل دنیا رو بدوئم
نمیدونستم الان باید چه حسی داشته باشم
عصبانیت؟ تعجب؟ خوشحالی؟
نمیتونستم چیزی بگم.
گذاشتم رو تخت و بغلم کرد . من الان چیکار کنم !!!!
ته : تعجب نکن(بم)
کوک : چ...چطور...چطور میتونم...تعجب نکنم!؟(ذوق)
ته : دیگه نمیتونم مخفیش کنم. تو واقعا فرق داری پسر! تموم تو منو بهم میریزه. زمانی که پیش توام بدون خواست خودم ، شخصیتم تغییر میکنه .. دیگه اون آدم نیستم ؛ خیلی سعی میکردم اینو نشون ندم. اما انگار همه میدونستن غیر از خودم. حالا...لزومی هم نداره که مخفیش کنم ، رک و بدون ترس بهت میگم ... دوست دارم . بدون دلیل دوست دارم ، نمیدونم چرا ، اما با بند بند وجودم عاشقت شدم. تو تهیونگ خشن و سرد رو تغییر دادی ؛ شخصیتی که هیچکس تا الان نتونسته ذره ای باعث تغییرش بشه رو تو چند روزه با اومدنت تونستی عوض کنی.
با حرفاش انگار داشتم رویا میدیدم...
کاشکی کسی منو از این خواب بیدار نکنه.
قلبم با تمام سرعتش میزد و نفس کشیدن برام سخت بود
کوک : تو...تو چی...چی میگ... میگی!؟(زیر لب)
ته : من..نمیدونم این حس از کی شروع شد ؛ اولاش اگر با کسی گرم میگرفتی حسودی میکردم. بعدها نتونستم تحمل کنم...پس مجبورت کردم تا باهام زندگی کنی و به بهانه امنیتم تو رو به اینجا آوردم. اما...نمیخواستم باور کنم عاشقت شدم ، اون شبی که...باهم کنار پل بودیم ، عالی بود. از اونجا فهمیدم تو تنها شخصی هستی که من انقدر در کنارش حالم خوبه. نمیتونستم باور کنم که تو منو عاشق خودت کردی ؛ اون بار که اتفاقی هم دیگرو بوسیدیم انگار دنیا رو بهم دادن؛ جونگ کوکا تو نمیتونی بفهمی من تا چه حد به تو علاقه دارم ... تو...همه چیه من رو عوض کردی؛ من...الان ازت نمیخوام تا جوابم رو بدی. فقط نمیتونستم دیگه مخفی نگه دارم و انکارش کنم . دیشب تو بار به خودم اعتراف کردم که واقعا دوست دارم ، با خودم عهد بستم اگر قبولم کنی...تا آخر عمرم کنارت بمونم و دیگه تهیونگ قبل نشم. از جایی فهمیدم که اون هرزه بهت دست میزد ؛ نمیدونم چطور اما خون جلو چشمام رو گرفته بود. انگاری تمام تو مال منه . از اولم دوست نداشتم کسی به اموالم دست درازی کنه ؛ پس ببخش اگر اونجا سرت داد زدم و انتظار نداشته باش راحت ازت بگذرم..(بم و لبخند)
ویو کوک
لعنت بهت کیم تهیونگ!
نفسم داشت بند میومد ، معنیش چی میتونه باشه؟؟
اون...اون الان رو من...رو من خیمه زده؟ وات د هل؟؟ هنوز مسته نه؟
کوک : ت...تهیونگ(بهت)
ته : هوم؟(پوزخند)
کوک : د...داری...داری چیکار میکنی!!؟ تو...تو هنوز مستی؟!!(تعجب)
ته : نه!(آروم و بم)
جاهامون رو عوض کرد . حالا تو بغل گرم و امنیت بخشش فرو رفته بودم
انگار بهم برق وصل کردن. حالم انقدری خوب بود که میتونستم کل دنیا رو بدوئم
نمیدونستم الان باید چه حسی داشته باشم
عصبانیت؟ تعجب؟ خوشحالی؟
نمیتونستم چیزی بگم.
گذاشتم رو تخت و بغلم کرد . من الان چیکار کنم !!!!
ته : تعجب نکن(بم)
کوک : چ...چطور...چطور میتونم...تعجب نکنم!؟(ذوق)
ته : دیگه نمیتونم مخفیش کنم. تو واقعا فرق داری پسر! تموم تو منو بهم میریزه. زمانی که پیش توام بدون خواست خودم ، شخصیتم تغییر میکنه .. دیگه اون آدم نیستم ؛ خیلی سعی میکردم اینو نشون ندم. اما انگار همه میدونستن غیر از خودم. حالا...لزومی هم نداره که مخفیش کنم ، رک و بدون ترس بهت میگم ... دوست دارم . بدون دلیل دوست دارم ، نمیدونم چرا ، اما با بند بند وجودم عاشقت شدم. تو تهیونگ خشن و سرد رو تغییر دادی ؛ شخصیتی که هیچکس تا الان نتونسته ذره ای باعث تغییرش بشه رو تو چند روزه با اومدنت تونستی عوض کنی.
با حرفاش انگار داشتم رویا میدیدم...
کاشکی کسی منو از این خواب بیدار نکنه.
قلبم با تمام سرعتش میزد و نفس کشیدن برام سخت بود
کوک : تو...تو چی...چی میگ... میگی!؟(زیر لب)
ته : من..نمیدونم این حس از کی شروع شد ؛ اولاش اگر با کسی گرم میگرفتی حسودی میکردم. بعدها نتونستم تحمل کنم...پس مجبورت کردم تا باهام زندگی کنی و به بهانه امنیتم تو رو به اینجا آوردم. اما...نمیخواستم باور کنم عاشقت شدم ، اون شبی که...باهم کنار پل بودیم ، عالی بود. از اونجا فهمیدم تو تنها شخصی هستی که من انقدر در کنارش حالم خوبه. نمیتونستم باور کنم که تو منو عاشق خودت کردی ؛ اون بار که اتفاقی هم دیگرو بوسیدیم انگار دنیا رو بهم دادن؛ جونگ کوکا تو نمیتونی بفهمی من تا چه حد به تو علاقه دارم ... تو...همه چیه من رو عوض کردی؛ من...الان ازت نمیخوام تا جوابم رو بدی. فقط نمیتونستم دیگه مخفی نگه دارم و انکارش کنم . دیشب تو بار به خودم اعتراف کردم که واقعا دوست دارم ، با خودم عهد بستم اگر قبولم کنی...تا آخر عمرم کنارت بمونم و دیگه تهیونگ قبل نشم. از جایی فهمیدم که اون هرزه بهت دست میزد ؛ نمیدونم چطور اما خون جلو چشمام رو گرفته بود. انگاری تمام تو مال منه . از اولم دوست نداشتم کسی به اموالم دست درازی کنه ؛ پس ببخش اگر اونجا سرت داد زدم و انتظار نداشته باش راحت ازت بگذرم..(بم و لبخند)
۲.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.