Maybe the past p 3
"منم کوک... یادت نمیاد؟"jk
"کوک ؟ توی زندگیم وجود نداشته و نخواهد داشت " a,t
پسر ناراحت لب زد :
"انقدر راحت فراموشم کردی؟"jk
دختر با سردی تمام گفت:
"آدما هیچ وقت بزرگترین اشتباهشان و فراموش نمیکنن ، از جمله عشق، خواستت و لطفا بگو کار دارم" a,t
پسر دستش و ول کرد و گفت:
"خیلی خب ، زنم همه چیزم و بالا کشیده بدبختم کرده و حالا هم که میخوایم طلاق بگیریم میخواد دخترم و با خودش ببره میتونی کمکم کنی ازش بگیرمش؟" jk
دختر پوزخندی زد و جواب داد:
"میتونم برای چند دقیقه راحت باشم؟" a,t
تعجب زده جواب داد :
"آره مشکلی نیست "jk
دختر با لحنی تند گفت:
"چند سال پیش تو بخاطراین دختر من و ول کردی و رفتی حتی باکره بودنم و ازم گرفتی خانوادم دیگه حتی قبولمم نداشتن و تو، تو گفتی اون دختر ازم سر تره این بود ؟ این بود سر بودنش ؟ که الان اینکارو باهات بکنه؟ میدونی چیه، سال آخر دبیرستان بهت گفتم ، گفتم که وقتی میفهمی که دیگه کار از کار گذشته ولی تو، تو فقد یه عوضی بودی و اینم به من هیچربطی نداره با اجازتون آقای جئون " a,t
پسر با چشمای اشکی دست دختر و گرفت و گفت :
"خواهش میکنم، دخترم خیلی کوچیکه، اون زن میکشتش فقد بخاطر دخترم اینکارو بکن بخاطر کوچیک بودنش فقد ۴ سالشه هیچ کاری نمیتونه بکنه" jk
دختر کمی فکر کرد، راست می گفت انقدر بی وجدان نبود که بخواد اشتباه چند سال پیش پدرش و با عذاب کشیدن پرداخت کنه اون انسانیت داشت، چیزی که خیلیا ندارن
"خیلی خب، قبوله، حالا همسرتون کجاست؟" a,t
پسر همونطور که اشکاش و پاک میکرد لب زد :
"توی دادگاه، با دخترم" jk
دختر کت و شلوارش و منظم کرد و وارد شد چشمش به یه زن به شدت جلف خورد درسته!
پس زنش این بوده اما بخاطر این ولش کرد؟ پوزخندی زد و به راهش ادامه داد که چشمش به یه دختر بچه با موهای بور خورد خیلی ناز بود رفت نزدیک سر دختر و آروم نوازش کرد و با لحن مهربونی لب زد :
"اسمت چیه عزیزم؟" a,t
دختر با صدای نحیف و قشنگی جواب داد:
" سورا، جئون سورا "sora
دختر لبخندی زد اون واقعا پرستیدنی بود از روی پاهاش بلند شد و به سمت میزش رفت
"مشکلتون چی بود؟"
"همسرم تمام دارایی هام و بالا کشید و الان دخترمم بهم نمیده "jk
عکس سورا پست اول فیکه
"کوک ؟ توی زندگیم وجود نداشته و نخواهد داشت " a,t
پسر ناراحت لب زد :
"انقدر راحت فراموشم کردی؟"jk
دختر با سردی تمام گفت:
"آدما هیچ وقت بزرگترین اشتباهشان و فراموش نمیکنن ، از جمله عشق، خواستت و لطفا بگو کار دارم" a,t
پسر دستش و ول کرد و گفت:
"خیلی خب ، زنم همه چیزم و بالا کشیده بدبختم کرده و حالا هم که میخوایم طلاق بگیریم میخواد دخترم و با خودش ببره میتونی کمکم کنی ازش بگیرمش؟" jk
دختر پوزخندی زد و جواب داد:
"میتونم برای چند دقیقه راحت باشم؟" a,t
تعجب زده جواب داد :
"آره مشکلی نیست "jk
دختر با لحنی تند گفت:
"چند سال پیش تو بخاطراین دختر من و ول کردی و رفتی حتی باکره بودنم و ازم گرفتی خانوادم دیگه حتی قبولمم نداشتن و تو، تو گفتی اون دختر ازم سر تره این بود ؟ این بود سر بودنش ؟ که الان اینکارو باهات بکنه؟ میدونی چیه، سال آخر دبیرستان بهت گفتم ، گفتم که وقتی میفهمی که دیگه کار از کار گذشته ولی تو، تو فقد یه عوضی بودی و اینم به من هیچربطی نداره با اجازتون آقای جئون " a,t
پسر با چشمای اشکی دست دختر و گرفت و گفت :
"خواهش میکنم، دخترم خیلی کوچیکه، اون زن میکشتش فقد بخاطر دخترم اینکارو بکن بخاطر کوچیک بودنش فقد ۴ سالشه هیچ کاری نمیتونه بکنه" jk
دختر کمی فکر کرد، راست می گفت انقدر بی وجدان نبود که بخواد اشتباه چند سال پیش پدرش و با عذاب کشیدن پرداخت کنه اون انسانیت داشت، چیزی که خیلیا ندارن
"خیلی خب، قبوله، حالا همسرتون کجاست؟" a,t
پسر همونطور که اشکاش و پاک میکرد لب زد :
"توی دادگاه، با دخترم" jk
دختر کت و شلوارش و منظم کرد و وارد شد چشمش به یه زن به شدت جلف خورد درسته!
پس زنش این بوده اما بخاطر این ولش کرد؟ پوزخندی زد و به راهش ادامه داد که چشمش به یه دختر بچه با موهای بور خورد خیلی ناز بود رفت نزدیک سر دختر و آروم نوازش کرد و با لحن مهربونی لب زد :
"اسمت چیه عزیزم؟" a,t
دختر با صدای نحیف و قشنگی جواب داد:
" سورا، جئون سورا "sora
دختر لبخندی زد اون واقعا پرستیدنی بود از روی پاهاش بلند شد و به سمت میزش رفت
"مشکلتون چی بود؟"
"همسرم تمام دارایی هام و بالا کشید و الان دخترمم بهم نمیده "jk
عکس سورا پست اول فیکه
۳۸.۶k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.