𝔨𝔞𝔰𝔢𝔥𝔢 𝔨𝔥𝔬𝔬𝔫 𝔭𝔞𝔯𝔱 ³
( ا/ت )
داشت میبردم تا اتاقم رو نشونم بده . کنجکاویم گل کرده بود پس سوالمو پرسیدم .
ا/ت : جونگکوک .
کوک : بهم بگی کوک راحت ترم .
ا/ت : باشه . کوک ؟؟
کوک : هوم ؟؟
ا/ت : اون موقع رو یادته که بهم گفتی چشماتو ببند ؟؟
کوک : خیلی خوب یادمه .
ا/ت : خب چرا بهم گفتی چشمامو ببندم ؟؟
کوک : چشماتو ببند تا بهت بگم .
ا/ت : باش .
چشمامو بستم که یه چیز نرمی روی لبم فرود اومد . از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم . چشمامو باز کرد که با چشمای بسته ی کوک مواجه شدم .نمیدونم چرا اما یهویی دلم خواست همراهیش کنم پس دستمو دور گردنش حلقه کردم و چشمامو بستم . دور کمرمو گرفت و منو محکم به خودش چسبوند . به کمرم قوسی دادم و ناخنام رو پشت گردنش کشیدم . عرق کرده بودیم . هلم دادم سمت دیوار و چسبوندم بهش . با ولع میبوسیدم . صدای بوسه هاش توی سالن پر شده بود . نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم . بریده بریده گفت : تو ... بی نظیری ... دختر .
دستمو کشید و بردم داخل یه اتاقی . هولم داد داخل و گفت : اینجا اتاقته .
بعدش درو بست و اومد جفتم وایساد .
کوک : دوسش داری ؟؟
ا/ت : عااااالیه . خیلی خوبهه .
کمی بهم نزدیکتر شد .
کوک : میتونیم توی این اتاق خیلی کارای جالبی بکنیم . موافقی ؟؟
آب دهنمو با صدا قورت و زل زدم بهش . منظورشو فهمیده بودم برای همین ترس برم داشته بود . قهقه بلندی زد و گفت : نگران نباش کاریت ندارم . البته فعلا .
داشت میبردم تا اتاقم رو نشونم بده . کنجکاویم گل کرده بود پس سوالمو پرسیدم .
ا/ت : جونگکوک .
کوک : بهم بگی کوک راحت ترم .
ا/ت : باشه . کوک ؟؟
کوک : هوم ؟؟
ا/ت : اون موقع رو یادته که بهم گفتی چشماتو ببند ؟؟
کوک : خیلی خوب یادمه .
ا/ت : خب چرا بهم گفتی چشمامو ببندم ؟؟
کوک : چشماتو ببند تا بهت بگم .
ا/ت : باش .
چشمامو بستم که یه چیز نرمی روی لبم فرود اومد . از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم . چشمامو باز کرد که با چشمای بسته ی کوک مواجه شدم .نمیدونم چرا اما یهویی دلم خواست همراهیش کنم پس دستمو دور گردنش حلقه کردم و چشمامو بستم . دور کمرمو گرفت و منو محکم به خودش چسبوند . به کمرم قوسی دادم و ناخنام رو پشت گردنش کشیدم . عرق کرده بودیم . هلم دادم سمت دیوار و چسبوندم بهش . با ولع میبوسیدم . صدای بوسه هاش توی سالن پر شده بود . نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم . بریده بریده گفت : تو ... بی نظیری ... دختر .
دستمو کشید و بردم داخل یه اتاقی . هولم داد داخل و گفت : اینجا اتاقته .
بعدش درو بست و اومد جفتم وایساد .
کوک : دوسش داری ؟؟
ا/ت : عااااالیه . خیلی خوبهه .
کمی بهم نزدیکتر شد .
کوک : میتونیم توی این اتاق خیلی کارای جالبی بکنیم . موافقی ؟؟
آب دهنمو با صدا قورت و زل زدم بهش . منظورشو فهمیده بودم برای همین ترس برم داشته بود . قهقه بلندی زد و گفت : نگران نباش کاریت ندارم . البته فعلا .
۴۶.۳k
۲۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.