رمان یادت باشد ۷۵
#رمان_یادت_باشد #پارت_هفتاد_و_پنج
می کنی. راننده حواسش به همه جا هست و خودم شوماخرم گفتم: «آخه تا حالا توی جاده به این شلوغی بیرون شهر موتور سوار نشدم. دست خودم نیست می ترسم.» وقتی ماشینهای سنگین از کنارمان رد می شدند با همه توان خودم را به حمید می چسباندم و زیر لب دعا میکردم که فقط سالم به مقصد برسیم این وسط شیطنت حمید گل کرده بود عمدا از جاهایی میرفت که یا دست انداز بود یا چاله بعد هم میگفت گفت: «ببین چه مزه ای داره چه حالی میده خودت را برای چاله ی بعدی آماده کن بعد میرفت دقیقا لاستیک را داخل همان چاله میانداخت آن موقع از خود موتور سوار شدن میترسیدم چه برسد به اینکه بخواهد روی دست انداز ها و چاله ها بیفتد» چشمانم را بستم و محکم دستم رو دورش حلقه کردم که نیفتم. کار را به جایی رساند که گفتم: «حمیدبزن کنار من پیاده میشم با پای خودم بیام سنگین ترم.» بعد هم برای اینکه مثلا الکی قهر کرده باشم صورتم را برگرداندم حمید گفت آشتی کن عزیزم قهر زن و شوهر نباید بیشتر از ده ثانیه طول بکشه خدا خوشش نمیاد. گفتم: «اون برای خونه است نه روی موتور. حمید همین که فهمید از روی شوخی قهر کردم سرعت موتور را زیاد کرد من هم گفتم باشه عزیزم اشتباه کردم دوست دارم. آشتی کردم از نیمه راه رد نشده بودیم که وسط راه بدبیاری آوردیم و موتور پنچر شد. خدا خیلی هم رحم کرد. نزدیک بود هر دو با موتور زیر ماشین برویم وسط جاده مانده بودیم و در به در دنبال کمک می کشیم کنار موتور پنچر شده ایستاده بودم حمید که جلوتر دست بلند میکرد که یک نفر به کمک ما بیاید. با مکافات یک وانت جور کردیم. حمید موتور را...
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
می کنی. راننده حواسش به همه جا هست و خودم شوماخرم گفتم: «آخه تا حالا توی جاده به این شلوغی بیرون شهر موتور سوار نشدم. دست خودم نیست می ترسم.» وقتی ماشینهای سنگین از کنارمان رد می شدند با همه توان خودم را به حمید می چسباندم و زیر لب دعا میکردم که فقط سالم به مقصد برسیم این وسط شیطنت حمید گل کرده بود عمدا از جاهایی میرفت که یا دست انداز بود یا چاله بعد هم میگفت گفت: «ببین چه مزه ای داره چه حالی میده خودت را برای چاله ی بعدی آماده کن بعد میرفت دقیقا لاستیک را داخل همان چاله میانداخت آن موقع از خود موتور سوار شدن میترسیدم چه برسد به اینکه بخواهد روی دست انداز ها و چاله ها بیفتد» چشمانم را بستم و محکم دستم رو دورش حلقه کردم که نیفتم. کار را به جایی رساند که گفتم: «حمیدبزن کنار من پیاده میشم با پای خودم بیام سنگین ترم.» بعد هم برای اینکه مثلا الکی قهر کرده باشم صورتم را برگرداندم حمید گفت آشتی کن عزیزم قهر زن و شوهر نباید بیشتر از ده ثانیه طول بکشه خدا خوشش نمیاد. گفتم: «اون برای خونه است نه روی موتور. حمید همین که فهمید از روی شوخی قهر کردم سرعت موتور را زیاد کرد من هم گفتم باشه عزیزم اشتباه کردم دوست دارم. آشتی کردم از نیمه راه رد نشده بودیم که وسط راه بدبیاری آوردیم و موتور پنچر شد. خدا خیلی هم رحم کرد. نزدیک بود هر دو با موتور زیر ماشین برویم وسط جاده مانده بودیم و در به در دنبال کمک می کشیم کنار موتور پنچر شده ایستاده بودم حمید که جلوتر دست بلند میکرد که یک نفر به کمک ما بیاید. با مکافات یک وانت جور کردیم. حمید موتور را...
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۹.۷k
۲۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.