فیک: mester park
فیک: mester park
Part:11
~لیا~
از خواب بلندشدم. سروصدا میومد
بزور بلندشدم رفتم در رو باز کردم که دیدم بچه ها دارن فوتبال میبینن
شت کاملیا هم اونجاس من چیکار کنم
که یهو دیدم هیونا با عجله اومد پیشم
هیونا:هی هی لیا الان باید یواشکی بری اتاق جیمین
لیا:چرا؟!
هیونا:خری؟!این اینجاعه
دوباره یادم افتاد کاملیا اینجاست
بدوناینکه متوجه بشه رفتم تو اتاق جیمین
البته کوک و هوسوک متوجه شده بودن و سعی داشتن کاملیا رو سرگرم کنن
نشستم رو کاناپه اتاق
حوصلم سر رفته بود که یهو دیدم در باز شد
جیمین:سلام
لیا:سلام
بعد از سلام کردن جیمین رفت کنار دیوار های اتاقش
که یهو یه دکمه رو زد باز شد
پشمام ریخته بود که یهو دیدم رفت داخل اتاق مخفیش و دوباره در رو بست
واو چه خفن پشمام
بعد چند دقیقه دیدم اومد بیرون
رومو برگردوندم که دیدم حوله تنشه و بالا تنش لخته
سریع بدون هیچ مکثی در اتاقو باز کردم و با عجله رفتم تو آشپزخونه
هیونا که متوجه اومدنم شد با تعجب اومد پیشم
انقدر تند تند اومده بودم پایین که داشتم نفس نفس میزدم
هیونا:چته دختر؟
لیا:اون{نفس نفس
هیونا:کی؟
لیا:لباس{نفس نفس
هیونا:لباس چی؟!
لیا:جیمین{نفس نفس
هیونا:خب؟
لیا:لخت{نفس نفس
هیونا:وایسا بزار کلمه هایی که گفتیو جمله کنم
هیونا:اون لباس جیمین لخت؟
هیونا:یعنی چی؟!{گیج
لیا:جیمین لخت بود{نفس عمیق
هیونا:چییییی؟{داد
که یکدفعه خدمتکارایی که اونجا بودن از ترس دو متر رفتن تو هوا
که یهو دیدم کاملیا اومد تو آشپزخونه
از ترس حواسم نبود کله ی هیونای بدبختو کردم تو ظرف پر از کیمچی
آجوما:داری چیکار میکنی؟؟؟؟
لیا:آجوماااا{نگاه های معنا دار
آجوما:اها باشه باشه
کاملیا:اوف تشنم بود
آب که خورد رفت
منم کله هیونا رو آوردم بالا که یهو ترسناک نگام کرد و گفت
هیونا:لیاا میکشمتتتتتت{داددد
هوپی:یاخدا این صدای کیهههه؟
جونگکوک:هیونا{خنده
که یهو هیونا با صورت قرمز که رنگ کیمچی بود داشت لیا رو وسط خونه دنبال میکرد
جونگکوک:چش شده این؟!صورتش چرا اینجوریه
یهو لیا با خنده داد زد
لیا:کلشو کردم تو کیمچی{خنده
جونگکوک:{خنده
هوپی:جررر{خنده
Part:11
~لیا~
از خواب بلندشدم. سروصدا میومد
بزور بلندشدم رفتم در رو باز کردم که دیدم بچه ها دارن فوتبال میبینن
شت کاملیا هم اونجاس من چیکار کنم
که یهو دیدم هیونا با عجله اومد پیشم
هیونا:هی هی لیا الان باید یواشکی بری اتاق جیمین
لیا:چرا؟!
هیونا:خری؟!این اینجاعه
دوباره یادم افتاد کاملیا اینجاست
بدوناینکه متوجه بشه رفتم تو اتاق جیمین
البته کوک و هوسوک متوجه شده بودن و سعی داشتن کاملیا رو سرگرم کنن
نشستم رو کاناپه اتاق
حوصلم سر رفته بود که یهو دیدم در باز شد
جیمین:سلام
لیا:سلام
بعد از سلام کردن جیمین رفت کنار دیوار های اتاقش
که یهو یه دکمه رو زد باز شد
پشمام ریخته بود که یهو دیدم رفت داخل اتاق مخفیش و دوباره در رو بست
واو چه خفن پشمام
بعد چند دقیقه دیدم اومد بیرون
رومو برگردوندم که دیدم حوله تنشه و بالا تنش لخته
سریع بدون هیچ مکثی در اتاقو باز کردم و با عجله رفتم تو آشپزخونه
هیونا که متوجه اومدنم شد با تعجب اومد پیشم
انقدر تند تند اومده بودم پایین که داشتم نفس نفس میزدم
هیونا:چته دختر؟
لیا:اون{نفس نفس
هیونا:کی؟
لیا:لباس{نفس نفس
هیونا:لباس چی؟!
لیا:جیمین{نفس نفس
هیونا:خب؟
لیا:لخت{نفس نفس
هیونا:وایسا بزار کلمه هایی که گفتیو جمله کنم
هیونا:اون لباس جیمین لخت؟
هیونا:یعنی چی؟!{گیج
لیا:جیمین لخت بود{نفس عمیق
هیونا:چییییی؟{داد
که یکدفعه خدمتکارایی که اونجا بودن از ترس دو متر رفتن تو هوا
که یهو دیدم کاملیا اومد تو آشپزخونه
از ترس حواسم نبود کله ی هیونای بدبختو کردم تو ظرف پر از کیمچی
آجوما:داری چیکار میکنی؟؟؟؟
لیا:آجوماااا{نگاه های معنا دار
آجوما:اها باشه باشه
کاملیا:اوف تشنم بود
آب که خورد رفت
منم کله هیونا رو آوردم بالا که یهو ترسناک نگام کرد و گفت
هیونا:لیاا میکشمتتتتتت{داددد
هوپی:یاخدا این صدای کیهههه؟
جونگکوک:هیونا{خنده
که یهو هیونا با صورت قرمز که رنگ کیمچی بود داشت لیا رو وسط خونه دنبال میکرد
جونگکوک:چش شده این؟!صورتش چرا اینجوریه
یهو لیا با خنده داد زد
لیا:کلشو کردم تو کیمچی{خنده
جونگکوک:{خنده
هوپی:جررر{خنده
۵.۸k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.