قشنگ ترین عذاب من پارت ۱۷
قشنگ ترین عذاب من پارت ۱۷
ویو کوک
سکوت کردم...
ته : تو نمیدونی ... تو هیچی نمیدونی ، تو نمیدونی چقدر زجر کشیدم . نمیدونم چقدر درد کشیدم . نمیدونی چقدر عذاب کشیدم. نمیدونی چه اتفاقایی برام افتاده . تو از هیچی من خبر نداری ؛ تو فقط شخصیت بیرونی منو میبینی و تو دلت بهم فش میدی. جونگ کوک زندگی من از چیزی که تصور میکنی هم بدتره . من تو زندگیم کسی رو ندارم که با وجودش دنیام رنگی شه . کسی رو ندارم که شبا بغلش کنم . کسی رو ندارم که باهاش درد و دل کنم . کسی رو ندارم که کنارش خودم باشم... من هیچکس رو ندارم با اینکه دورم شلوغه ؛ یونگی ، جیمین ، جین و و و .. همه شون سعی دارن تهیونگ قبلی رو برگردونن ، اما نمیتونن...اونا کسی نیستن که بخوام بخاطر شون خود واقعی م رو به همه نشون بدم . پس درک کن جونگ کوک شی(داد و بغض)
هیچی نمیتونستم بگم
انگاری زبونم قفل کرده بود . من...واقعا نمیتونستم بفهمم چی میکشه ، راست میگه.
کوک : ...راس میگی ، من هیچی نمیدونم . اما امیدوارم بودم کاری باشه که اگر انجامش بدم حالت بهتر شه...هیونگ(آروم)
ته : ه..ه...هیونگ؟!؟(بهت زده)
کوک : برام سخته که تو جمع دو نفره خودمون بهت بگم رییس یا قربان . هیونگ بنظرم کلمه بهتری برای توصیف توعه. ((:
ته : م...من...
کوک : بهم بگو چیکار کنم برات هیونگ؟؟ برات آب بیارم ؟ نسکافه بیارم ؟ میخوای دوش بگیری ؟ میخوای بخوابی ؟ م...میخوای...میخوای ب..بغلت کنم؟!(آخرش رو آروم گفت)
ویو تهیونگ
با حرف آخرش لرزه ای به دلم افتاد...
هیونگ گفتنش بدون دلیل قند تو دلم آب میکرد. نمیدونم چرا نمیتونستم جلوش رو بگیرم تا انقدر باهام خودمونی نشه . در واقع نمیخواستم
پسر مطمئنی بنظر میومد ... خوشگل ، جذاب ، سکشی ، شخصیت های مختلف ، سمج ، کیوت ، خوش خنده ، دلسوز ... نمیدونم این همه توصیف کی تو ذهنم اومد
نگاهش رنگ خاصی داشت . شاید...شاید الان دیگه واقعا وقتش بود که زره ام رو براش پایین بیارم
تلو تلو رفتم سمت میز و آب خوردم
برگشتم سمتش و آب دهنم رو قورت دادم
بلند شد و رو به روم وایستاد . قدش تا شونه های من بود ... آروم آروم فاصله بینمون رو به صفر رسوند.
ضربانم به ۳۰۰ رسیده بود . یه حس فوق العاده داشت برام...
ویو کوک
سکوت کردم...
ته : تو نمیدونی ... تو هیچی نمیدونی ، تو نمیدونی چقدر زجر کشیدم . نمیدونم چقدر درد کشیدم . نمیدونی چقدر عذاب کشیدم. نمیدونی چه اتفاقایی برام افتاده . تو از هیچی من خبر نداری ؛ تو فقط شخصیت بیرونی منو میبینی و تو دلت بهم فش میدی. جونگ کوک زندگی من از چیزی که تصور میکنی هم بدتره . من تو زندگیم کسی رو ندارم که با وجودش دنیام رنگی شه . کسی رو ندارم که شبا بغلش کنم . کسی رو ندارم که باهاش درد و دل کنم . کسی رو ندارم که کنارش خودم باشم... من هیچکس رو ندارم با اینکه دورم شلوغه ؛ یونگی ، جیمین ، جین و و و .. همه شون سعی دارن تهیونگ قبلی رو برگردونن ، اما نمیتونن...اونا کسی نیستن که بخوام بخاطر شون خود واقعی م رو به همه نشون بدم . پس درک کن جونگ کوک شی(داد و بغض)
هیچی نمیتونستم بگم
انگاری زبونم قفل کرده بود . من...واقعا نمیتونستم بفهمم چی میکشه ، راست میگه.
کوک : ...راس میگی ، من هیچی نمیدونم . اما امیدوارم بودم کاری باشه که اگر انجامش بدم حالت بهتر شه...هیونگ(آروم)
ته : ه..ه...هیونگ؟!؟(بهت زده)
کوک : برام سخته که تو جمع دو نفره خودمون بهت بگم رییس یا قربان . هیونگ بنظرم کلمه بهتری برای توصیف توعه. ((:
ته : م...من...
کوک : بهم بگو چیکار کنم برات هیونگ؟؟ برات آب بیارم ؟ نسکافه بیارم ؟ میخوای دوش بگیری ؟ میخوای بخوابی ؟ م...میخوای...میخوای ب..بغلت کنم؟!(آخرش رو آروم گفت)
ویو تهیونگ
با حرف آخرش لرزه ای به دلم افتاد...
هیونگ گفتنش بدون دلیل قند تو دلم آب میکرد. نمیدونم چرا نمیتونستم جلوش رو بگیرم تا انقدر باهام خودمونی نشه . در واقع نمیخواستم
پسر مطمئنی بنظر میومد ... خوشگل ، جذاب ، سکشی ، شخصیت های مختلف ، سمج ، کیوت ، خوش خنده ، دلسوز ... نمیدونم این همه توصیف کی تو ذهنم اومد
نگاهش رنگ خاصی داشت . شاید...شاید الان دیگه واقعا وقتش بود که زره ام رو براش پایین بیارم
تلو تلو رفتم سمت میز و آب خوردم
برگشتم سمتش و آب دهنم رو قورت دادم
بلند شد و رو به روم وایستاد . قدش تا شونه های من بود ... آروم آروم فاصله بینمون رو به صفر رسوند.
ضربانم به ۳۰۰ رسیده بود . یه حس فوق العاده داشت برام...
۳.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.