P۱۰
P۱۰
ПΛMΣ FΛKΣ:PΣП DΛПᄃΣ
ᄃӨЦPᄂΣ:JIMIП ΛПD ᄂӨПΛ
ΛЦƬΉӨЯ:PΛЯK JIYӨӨП
_ فقط برای یه مدت تا اون ازدواج کنه!
+اون!؟
_ هان یئون نامزد از پیش تعیین شده من ! کسی که عاشقش نیستم و مطمئناً اون هم عاشقم نیست...
لونا با چشمان گرد شده گفت : هان یئون؟!
_ جوری اسمش رو گفته انگار میشناسیش!
+تو کل زندگیم در حال رقابت با اون دختر بودم ...هه!این امکان نداره!!
_ تو تا چند ماه نقش معشوقه من رو پیش دوستام خانوادم و مخصوصاً یئون بازی میکنه و این تنها راه نجات توئه!
+ این مسئله امنیتی و تنها مظلومش منم یه سرگرد قدرت اینو داره تو کارهای امنیتی کشور دخالت کنه؟ اصلاً این مسئله به کنار ... خونواده و دوستاتو میخوای چه جوری گول بزنی؟
_ یک سرگرد نه اما پسر رئیس جمهور چرا... در ضمن تو دقیقا تایپ منی پس اینکه دوستام و پدرم گول بخورن منطقیه!!!
جیمین پس از گفتن این حرفها چشمکی زد و آنجا را ترک کرد...
دختر تصمیمش را گرفته بود ...
او باید اینکار را میکرد!
نه فقط به این دلیل که باید خود را نجات دهد بلکه او باید سراغ دلش رود...
دلش!
_چند ساعت بعد_
به آرامی در را باز کرد و وارد شد...
بدون هیچ کلامی را سر اصل مطلب: قبوله!
مرد نیشخندی زد و گفت:چاره ی دیگه ای هم داشتی!؟
+فقط...
_فقط چی؟
+فقط یک شرط داره!
جیمین لبخند زنان گفت : شرط ؟چه شرطی؟
_ حق نداری با غرورم بازی کنی شخصیتمو خرد کنی!
مرد نفس عمیقی کشید :باشه قبوله!
هرچند که این نفس عمیق زایا از خشم بود
#Pen_Dance
#Park_Jiyoon
ПΛMΣ FΛKΣ:PΣП DΛПᄃΣ
ᄃӨЦPᄂΣ:JIMIП ΛПD ᄂӨПΛ
ΛЦƬΉӨЯ:PΛЯK JIYӨӨП
_ فقط برای یه مدت تا اون ازدواج کنه!
+اون!؟
_ هان یئون نامزد از پیش تعیین شده من ! کسی که عاشقش نیستم و مطمئناً اون هم عاشقم نیست...
لونا با چشمان گرد شده گفت : هان یئون؟!
_ جوری اسمش رو گفته انگار میشناسیش!
+تو کل زندگیم در حال رقابت با اون دختر بودم ...هه!این امکان نداره!!
_ تو تا چند ماه نقش معشوقه من رو پیش دوستام خانوادم و مخصوصاً یئون بازی میکنه و این تنها راه نجات توئه!
+ این مسئله امنیتی و تنها مظلومش منم یه سرگرد قدرت اینو داره تو کارهای امنیتی کشور دخالت کنه؟ اصلاً این مسئله به کنار ... خونواده و دوستاتو میخوای چه جوری گول بزنی؟
_ یک سرگرد نه اما پسر رئیس جمهور چرا... در ضمن تو دقیقا تایپ منی پس اینکه دوستام و پدرم گول بخورن منطقیه!!!
جیمین پس از گفتن این حرفها چشمکی زد و آنجا را ترک کرد...
دختر تصمیمش را گرفته بود ...
او باید اینکار را میکرد!
نه فقط به این دلیل که باید خود را نجات دهد بلکه او باید سراغ دلش رود...
دلش!
_چند ساعت بعد_
به آرامی در را باز کرد و وارد شد...
بدون هیچ کلامی را سر اصل مطلب: قبوله!
مرد نیشخندی زد و گفت:چاره ی دیگه ای هم داشتی!؟
+فقط...
_فقط چی؟
+فقط یک شرط داره!
جیمین لبخند زنان گفت : شرط ؟چه شرطی؟
_ حق نداری با غرورم بازی کنی شخصیتمو خرد کنی!
مرد نفس عمیقی کشید :باشه قبوله!
هرچند که این نفس عمیق زایا از خشم بود
#Pen_Dance
#Park_Jiyoon
۱.۹k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.